از جمله مهمترین عواملی که تعیینکننده شخصیت فرد در بزرگسالی است رابطه او با مراقب یا مادرش است. وجود یا عدم وجود این رابطه و همچنین چگونگی و کیفیت این رابطه بین نوزاد و مراقب او با عنوان دلبستگی مورد توجه بسیاری از روانکاوان و روانشناسان قرار گرفته است.
به اعتقاد این کارشناسان مسئولانی که قوانین را وضع میکنند باید از مراحل رشدی کودک آگاهی و آن را مدنظر داشته باشند تا از آسیبهای روانی که نتیجه آن به جامعه برمیگردد، جلوگیری شود.
حسام فیروزی، رواندرمانگر کودک و عضو انجمن روانشناسان کودک و نوجوان در ایران در اینباره میگوید: محیطی که کودک در دوران جنینی در آن به سر میبرد، درواقع همان بهشتی است که در طول زندگی برای رسیدن به آن تلاش میکند. محلی که جنین در آن زندگی میکند همان کیسه آبی است که او را از هرگونه ضربهای محافظت میکند.
وی میافزاید: این کودک «امن»، با تولد بزرگترین ضربه زندگی خود را تجربه کرده و«ناامن» میشود. بهطوری که هماهنگی و آرامش دوران جنینی، به واسطه تولد بر هم میخورد و دمای متبوع رحم به سرمای اتاق زایمان بدل میشود. از سویی دیگر باید فشار عبور از کانال زایمان را تحمل کند، چندی بعد گرسنه میشود، احساس دفع پیدا میکند و همچنین دهها مشکل کوچک و بزرگ دیگر بروز خواهد کرد که کودک با آنها دستوپنجه نرم میکند.
در واقع مواجهه با هریک از این مشکلات، چنان استرسی به او وارد میکند که گویی لحظه به لحظه با مرگ دست به گریبان است. قطعا چنین وضعیتی برای او قابل تحمل نیست. به گفته فیروزی بسیاری بر این باورند که این تولد، هبوط واقعی انسان از بهشت به زمین است؛ زمینی که از بدو ورود جز رنج برای او دستاوردی نداشته است.
به همین دلیل ما انسانها در تمام طول زندگی به دنبال امنیت میگردیم؛ امنیتی که روزی آن را با تمام وجود احساس کردهایم و انگار اسطوره بیرون راندن آدم و حوا از بهشت برای هریک از ما انسانها یکبار تجربه شده است. درواقع این «امنیت» است که بین ما و مرگ فاصلهای به وسعت زندگی ایجاد میکند. وی با بیان اینکه روانشناسان 14 ماه اول تولد را دوران دستیابی انسان به «اعتماد» نام نهادهاند خاطرنشان میکند: اگر کودک در این دوران نتواند به دنیای پیرامون خود اعتماد کند، شاید دیگر هیچ گاه به آن دست نیابد.
به همین دلیل نقش دانش پدری و مادری و همچنین گذراندن دورههای آموزشی توسط والدین از آسیبهای وارده به کودک شدیدا جلوگیری میکند. طبق نظریات علمی بهاثباترسیده 60درصد ساختار شخصیت کودک در شش سال اول زندگی شکل میگیرد و 14 ماه اول تولد یکی از بنیادیترین نگرشهای انسان به دنیای پیرامون، که همانا «اعتماد» یا «بیاعتمادی» به جهان است در وی تثبیت خواهد شد.
تصور کنید در همین 14ماه، والدین قادرند دو گونه انسان را تربیت کنند؛ انسانی که دنیای اطراف خود و آنچه در اوست را از دریچه اعتماد بنگرد یا انسانی که دنیای اطراف خود و آنچه در اوست را با عینک بیاعتمادی نگاه کند.
وظایف والدین در 14 ماه اول تولد
این رواندرمانگر کودک با بیان اینکه به نظر میرسد طول دوره جنینی در انسان 23 ماه بوده ولی نوزاد به مادر خود لطف کرده و 14 ماه زودتر از موعد مقرر به دنیا میآید تصریح میکند: این لطف نوزاد به مادر به خاطر این است که مادر تحمل وزن او را ندارد. درواقع مادر این 14ماه را به کودکش بدهکار است و پدر و مادر در این دوران موظفند برای نوزاد شرایط درون رحم را فراهم کنند.
به گونهای که درصدد برطرف کردن بیدرنگ تمام نیازها و دردهای کودک باشند و همچون کانگرویی که از کودک خود نگهداری میکند، به محض بروز درخواستی از سوی کودک بدون وقفه خواسته او را برآورده کنند و در طول این دوران سریعا احتیاجات کودک را اعم از گرسنگی، تشنگی، تمیز نگه داشتن و همچنین حفظ کودک از سرما و گرما و... برطرف کنند.
وی توضیح میدهد: درواقع با اینگونه کارها، محیطی شبیه به رحم را برای کودک فراهم میکنند؛ محیطی که کودک در آن از امنیت کاملتری برخوردار بوده و به کودک این اطمینان را میدهد که دنیای پیرامون او سراسر درد و رنج نیست. بنابراین کودک با اعتمادی که به والدین خود میکند، به دنیا و هر آنچه در آن هست نیز با دیده اعتماد خواهد نگریست.
درواقع سنگ بنای سلامت روانی کودک واکنش بهجا، حساسیت و پاسخدهی به موقع مادر است. به گفته فیروزی از جمله مهمترین عواملی که تعیینکننده شخصیت فرد در بزرگسالی است رابطه او با مراقب یا مادرش است. وجود یا عدم وجود این رابطه و همچنین چگونگی و کیفیت این رابطه بین نوزاد و مراقب او با عنوان دلبستگی مورد توجه بسیاری از روانکاوان و روانشناسان قرار گرفته است.
دلبستگی، پیوند عاطفی بین کودک و مادر
دلبستگی یک نظام رفتاری است که «جان بالبی» روانشناس اهل انگلیس برای اولینبار آن را از کردارشناسی طبیعی گرفت و آن به عنوان پیوند عاطفی بین کودک درحال رشد و مادر است که مسئولیت اساسی را در مراقبت وی برعهده دارد.
فیروزی با بیان اینکه طبق نظر «بالبی» دلبستگی زمانی به وجود میآید که رابطه گرم، صمیمانه و پایا بین کودک و مادر که برای هر دو رضایتبخش و مایه خوشی است وجود داشته باشد، خاطرنشان میکند: بسته به اینکه رفتار مراقبتکننده تا چه اندازه در رفع نیازهای نوزاد حساس باشد، «دلبستگی ایمن» رشد میکند. از طرف دیگر، اگر این نیازها توسط شخص مورد دلبستگی ارضا نشوند یا اگر تنها بعضی از آنها یا بهطور موقتی ارضا شوند «دلبستگی ناایمن» به وجود میآید.
این رواندرمانگر کودک درباره چگونگی رفتار مادر با کودک توضیح میدهد: مادر باید بتواند با علامتهای نوزادش هماهنگ شود.
تاخیر در هماهنگی او ممکن است ناشی از درگیریهای فکری درونی یا بیرونی مادر با نیازهای خودش باشد. همچنین مادر باید بهطور مناسبی علامتهای نوزاد را تعبیر کند. برای مثال او باید معنای گریههای نوزاد را تشخیص دهد (گرسنگی، خیس کردن، درد، خستگی).
ممکن است علایم نوزاد بهطور غلط تعبیر شوند و بنابراین نیازهای کودک نادیده گرفته شود. وی میافزاید: مادر باید بهطور مناسبی به این علامتها پاسخ دهد. برای مثال باید بهطور صحیح به بچه غذا بدهد و به وی یک نوع بازی پیشنهاد کند که بدون آزار او موجب تعامل کودک با محیطش شود. این بازیها نباید خیلی تحریککننده یا خیلی کمتحریک باشد. از سویی دیگر واکنش مادر باید راهنماییکننده باشد. مدتزمانی که نوزاد میتواند منتظر رسیدن مراقب خود باشد در 14ماه اول زندگی باید بسیار کوتاه باشد و به مرور باید این انتظار طولانیتر شود.
اضطراب جدایی مرحلهای از رشد کودک
هر انسانی بارها ممکن است با «جدایی»ها وارد چالش شده باشد. بعضی از جداییها مانند رفتن به مدرسه، خوابیدن، رفتن به گردشهای علمی و اردوها، از زندگی کودکان تفکیکناپذیرند. برای بیشتر کودکان اینگونه جداییها و ملاقاتهای مجدد به دنبال آن، به سهولت و سادگی اتفاق میافتد اما جدایی برای کودکان دچار اختلال اضطراب جدایی، اینگونه نیست.
فیروزی با بیان اینکه اضطراب جدایی یک مرحله بهنجار از رشد کودک است، میافزاید: معمولا در نیمه دوم اولین سال زندگی آغاز شده و در 21- 15 ماهگی به اوج خود میرسد و بعد از آن رو به افول میگذارد. اعتقاد بر این است که در پایان سومین سال زندگی تقریبا از بین میرود.به منظور تجربه پریشانکننده جدایی، کودک باید به «یک مراقب خاص»، دلبستگی داشته باشد تا جدایی از وی، او را دچار پریشانی نکند. اگر چنین پدیده بهنجار رشدی اتفاق نیفتد، ممکن است کودک دچار بعضی از اشکالات روانشناختی مانند اختلال فراگیر رشدی یا اختلال دلبستگی واکنشی باشد.
دلبستگی، شالوده رشد عاطفی و اجتماعی در بزرگسالی
«روانشناسان در بیشتر سالهای قرن حاضر بر روابط کودکان با کسانی که مراقبت از آنان را برعهده دارند تاکید و این کنشهای متقابل را اساس عمده رشد عاطفی و شناختی قلمداد کردهاند. این نظریهپردازان تاکنون تمام توجه خود را بر مادر کودک به عنوان کسی که محبت، توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیتی که به کودک میدهد اهمیتی اساسی دارد متمرکز کردهاند.»
فرزانه صفری، روانشناس بالینی کودک و نوجوان با بیان این مطلب خاطرنشان میکند: نتیجه کنش متقابل بین مادر و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب میشود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد.
بهخصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اطمینان میکند، دلبستگی شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پیریزی میکند.
درواقع دلبستگیهای انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا میکند. وی با بیان اینکه روابط دلبستگی نقش بسیار مهمی در احساس امنیت ما دارند، میافزاید: افرادی که از سبک دلبستگی ایمن برخوردارند، دارای هوش هیجانی بالایی بوده و میتوانند به مدیریت هیجانها پرداخته و به تصمیمگیریهای موثر در زندگی دست زده و توان مقابله با تنیدگیها را بهطور اثربخش داشته باشند. رابطه ناایمن موجب بیاعتمادی، مشکل در هماهنگی و حساس بودن و نارضایتی هیجانی در روابط عاشقانه میشود.
مراحل دلبستگی
پژوهشها به این موضوع اشاره دارند که اگر شیوه فرزندپروری مادر در چند ماه اول زندگی به صورتی باشد که فرزندش را به صورت «دلبسته ایمن» پرورش دهد، بسیاری از مشکلاتی که افراد در بزرگسالی مانند ناسازگاری زناشویی، طلاق، برقراری ارتباط با دیگران و عقبافتادگی تحصیلی تجربه میکنند، نخواهند داشت.
بنا بر نتایج حاصل از بررسیهای انجامشده نوع و کیفیت دلبستگی کودک و نگهدارنده آغازین او تعیینکننده شخصیت و تاملات بزرگسالی فرد است. صفری درباره مراحل دلبستگی کودک میگوید: مرحله اول (واکنش نامتمایز نسبت به انسانها) از تولد تا حدود سهماهگی است. درواقع این مرحله فرآیند شکلگیری دلبستگی شامل بازتابها و واکنشهای غیرانتخابی بوده و کودکان به روشهای کاملا مشابه نسبت به بیشتر مردم واکنش نشان داده و پیگیر منابع تحریکی بازتابهای خود هستند زیرا این بازتابها ماهیت انطباقی داشته و موجب نزدیکی وی به پرستار خود شده و رشد دلبستگی را در بردارد.
در این مرحله تنها ابزار کودک برای شناسایی دنیای پیرامون «حس»های او هستند. به گفته وی مرحله دوم از سه تا ششماهگی، (تمرکز بر افراد آشنا) است. درواقع در طول این دوره رفتار نوزاد هنوز با دیگر اشخاص به صورت دوستانه است؛ اما به تدریج و بیشتر و بیشتر به سوی مادر یا جانشین مادرش واکنش نشان میدهد. در این مرحله آنچه مهم است انتخابیتر شدن واکنشهای اجتماعی کودک است.
به نظر میرسد کودکان، نیرومندترین دلبستگی را به شخصی پیدا میکنند که برای واکنش به نشانههای آنان گوش به زنگ بوده یا روابط خشنودکننده دوسویه را با آنان داشته است. در این مرحله ابزار دیگری به «حس»های او اضافه میشود به نام «هوش» و کودک با این دو ابزار به شناختن دنیای اطراف خود میپردازد. این روانشناس کودک مرحله سوم را از ششماهگی تا دوسالگی و گاهی تا سهسالگی (تقربجویی فعال) میداند و خاطرنشان میکند: در این مرحله کودک به منبع دلبستگی توجه عمیق و ویژهای میکند و آمد و شد او را تحت نظر قرار میدهد؛ بهطوری که غیبت این منبع آنان را منقلب میکند. همچنین در این مرحله کودک به یکسری تواناییها از جمله خزیدن دست مییابد تا اینکه بتواند در مواقع لزوم خود را یا به مادر یا مراقب خویش برساند.
کودک وقتی که مادرش اتاق را ترک میکند، او را دنبال میکند، از مادرش هنگام بازگشت استقبال کرده و از او به عنوان پایگاه ایمنی برای اکتشاف مکانها یا اشخاص غریبه استفاده میکند. اضطراب جدایی نیز در این مرحله ظاهر میشود؛ یعنی در این مرحله کودک به دلیل رفتن مادر یا مراقب شروع به گریه میکند. او در کل شروع به ادراک مادر به عنوان یک شیء مستقلی که میرود و میآید، میکند. حدود 18ماهگی ابزار «تخیل» نیز به «حس و هوش» اضافه میشود و کودک با این سه ابزار، کمکم قادر است عدم حضور مادر را در ذهن خود تصور کند. مرحله چهارم، سهسالگی تا پایان کودکی (رفتار شراکتی) است.
صفری با بیان اینکه در طول این مرحله، کودک به تدریج قادر میشود تا بهطور شناختی بعضی علل و تاثیر توالی رفتاری را در ارتباط با مادرش استنباط بکند، میافزاید: به تدریج بینش کودک به چگونگی اینکه مادرش ممکن است چه احساسی داشته باشد یا چرا در موقعیت مخصوصی اینگونه رفتار کرد گسترش پیدا میکند. این مرحله به اعتقاد بالبی آغاز یک مرحله «مشارکت صمیمی» است.
وی معتقد است: اگرچه فرآیند آغاز دلبستگی و شکلگیری آن دارای چهار مرحله است ولی فرآیند دلبستگی صرفا به این چند مرحله محدود نمیشود و تاثیراتش را در مراحل بعدی زندگی خود و در بسیاری از ابعاد زندگی خواهد گذاشت. برای مثال درست است که نوجوانان سلطه والدین را میگسلند اما دلبستگیهایی با جانشینان و تجسمهای والدی تشکیل میدهند. یا افراد میانسال میاندیشند که مستقل هستند اما در زمانهای بحرانی در جستوجوی تقرب عزیزان و محبوبان خود برمیآیند و افراد مسن درمییابند که آنان به گونهای فزاینده به نسل جوانتر تکیه کنند. بسیاری از مثالهای دیگر از جمله هیجانها، شخصیت، رویارویی با استرس و فشارهای زندگی، اضطراب و روابط اجتماعی، زناشویی و مهارتهای زندگی نیز متاثر از سبکهای دلبستگی هستند.
مرخصی پس از زایمان در سایر کشورها
صفری با بیان اینکه کودک برای عبور از مراحل فوق و دستیابی به دلبستگی ایمن نیاز به حضور ثابت و مداوم نگهدارنده آغازین خود تا حدود 16ماهگی دارد، تصریح میکند: مرخصیهای پس از زایمان در سراسر دنیا به حمایت از شکلگیری دلبستگی ایمن کودکان میپردازند. برای مثال در کشورهای اروپایی مادران طولانیترین مرخصیهای پس از زایمان را دارند (حدود سه سال) و در آمریکا و کانادا حدود 50 هفته و در استرالیا 52 هفته به مادران شاغل تا حدی فرصت ایجاد دلبستگی ایمن داده میشود.
علاوه بر حضور مادر، کودک نیازمند واکنشدهی به موقع و متناسب نیز هست. مادران و پرستاران حساسی که میتوانند نیاز کودک را به خوبی شناسایی کنند و نسبت به آنها حساس باشند و پاسخی متناسب به نیازها دهند، همواره دلبستگی کودک را به سمت ایمنتر شدن هدایت میکنند.
غیبتهای مکرر مادر در کودک بیتفاوتی عاطفی ایجاد میکند
وی میافزاید: اطفال خردسال به جدایی از مادر حساسند و کمتر میتوانند خود را با وضع جدید مانوس کنند. به همین دلیل غیبتهای مکرر مادر در کودک بیتفاوتی عاطفی ایجاد میکند. طفل مدتها پس از جدایی از مادر غمگین و افسرده است، دنیا را تاریک و فاقد انس و محبت میپندارد و آسایش و امنیت خود را از دست میدهد. اگر مادر از کودک به ناچار جدا و از چشم او غایب میشود، باید اطمینانش دهد که بهزودی برمیگردد و به دیدنش میآید.
مطلب مهم اینکه مادر و پدر یا هرکسی که مسئولیت نگهداری کودک را برعهده دارد، نباید ناگهان غیب شود و حتما باید با کودک خداحافظی کند. همچنین غیبتهای مکرر مادر برای طفل زیانبخش است و منجر به شکلگیری دلبستگی ناایمن در کودک میشود. وی تاکید میکند: لازم است افرادی که در وضع قوانین مربوط به کودک مسئولیت دارند، مراحل رشدی کودک را مدنظر داشته باشند تا از آسیبهای روانی که نتیجه آن تاثیر منفی بر جامعه است، جلوگیری کنند.
شخصی ثابت جایگزین مادر شود
به اعتقاد صفری درواقع افزایش مرخصی زایمان از «شش» به «9» ماه شاید اندکی کمککننده باشد، ولی کودک به مدتزمان بیشتری برای در کنار مادر بودن نیاز دارد.
بنابراین توصیه میشود حداقل یک ماه مانده به پایان این مرخصی، یک فرد مشخص و ثابت به عنوان جایگزین مادر انتخاب شود و در کنار مادر و کودک قرار گیرد و این جایگزین تا 16ماهگی در کنار کودک بماند.