نوشته اصلی توسط
فرزانهام
سلام بانویی هستم پنجاه و پنج ساله دارای دو فرزند پسر هر دو دکترا و همسری خوب و انسان که مرا دوست دارد. در خانواده شخصی ام هیچ مشکلی ندارم ولی مشکل من بر می گردد به مسایل ربشه دار خانواده پدری ام. من در خانواده ای بودم که تنها دختر خانواده و چهار برادر داشتم. پدر و مادرم هر دو فرهنگی ولی با یکدبگر اختلافات شدید داشتند. و ما از کودکی شاهد دعواها و مشاجرات انها بودیم. بهرحال خلاصه کنم برادرانم که همگی در تحصیل موفق بودند برای تحصیل به خارج از کشور رفتند .و همانجا ماندگار شدند. من در ایران ماندم و در دانشگاه با شوهر فعلی ام اشنا شدم.و بر خلاف میل پدرم با او ازدواج کردم .شوهرم بسیار مرد خوبی بود ولی چون سطح خانوادگی انها پایین تر بود مدام پدرم او را تحقیر میکرد و حرفهای دلسرد کننده میگفت. با کار و تلاش شوهرم و خودم رنگی مان را ساختیم و وضع مالی مان خوب شد. تا اینکه مادرم بیماری ارترید روماتویید شدید گرفت و بالاخره زمین گیر شد و پدرم که خسیی بود برای او کارگر نمیگرفت و اجازه نمیداد که خودش با پول خودش بگیرد.روزی پدر و مادرم دعوای سختی کردند و پدرم ماد ر بیمارم را کتک زد. من که دلم برای مادرم سوخت او را به خانه خود اوردم. پسران ایشان گفتند انها را جدا کنید و من و شوهرم از روی انسانیت مادرم را به طبقه بالای منزل خودمان اوردیم. مدت ده سال تمام کارهای مادرم را به تنهایی انجام میدادم. تا اینکه او خیلی افتاده تر شد و با مشورت برادرها برای او پرستار شبانه روزی گرفتبم البته با کمک پولی که دو تا از برادرانم فرستادند. پس از سالها مادرم گفت من از روی تو خیلی خجالت دارم میخواهم یک زمین و خانه ام را به نام تو کنم. به من گفت که با پسرها صحبت کرده ام در ضمن برادر بزرگم همان سالها نامه ای نوشت که در ازای زحماتی که برای مادر می کشی اموال او از تو باشد. پس از بیست و پنج سال نگهداری از مادرم بالاخره مادرم فوت کرد. من چون این را عدالت نمی دانستم ان زمبن که به نام من شده بود را به برادرانم دادم ولی خانه اش. را طبق وصیت از ان خودم میدانستم. که ناگهان پس از چندی ایمیلی ار طرف برادرانم پر از توهبن به من و شوهر و خانواده ام دریافت کردم که ان خانه مس************ی مادر را باید پس بدهی. در ضمن تمام پولهایی که پسران داده بودند به انها پس دادم. در ایمیل نوشته بودند که شوهرت این کارها را به تو یاد داده در صورتی که شوهرم هیچ دخالتی نداشته. خلاصه کنم من خانه حاضر شدم به انها برگردانم هر چند خیلی ناراحت بودم که چرا موضوع را با احترام بیان نکرده اند و کلی پیش شوهر و پسرانم شرمنده شدم . انها گفتند ما از تو صدقه نمی گیریم خانه مال تودر عوض از اموال پدرمان سهمی نمیبری. باز من موافقت کردم. مشکلی که الان دارم مسایل مالی نیست چون برای من اصلا مهم نیست. ولی از اینکه سر هیچ و پوچ خانواده ای متلاشی شده من دیگر نمی توانم مانند گذشته با برادرانم رابطه داشته باشم از طرفی به یاد زحمات گذشته ام می افتم که روح و روان و اعصابم را خراب کرده بطوری که برای اضطراب و افسردگی مجبورم قرص بخورم . الان با این وضعیت خیای احساس بدی دارم شوهرم خیلی ناراحت است و از انسانیت گذشته ناراحت است و همش مسایل خانواده مرا به رخم می کشد و حق دارد از طرفی خیلی احساس تنهایی و بی پناهی دارم .انها به دروغ به من تهمت زدند که خانه مادر نزد تو امانت بوده و ما به تو اعتماد کرده ایم و حالا زیرش زده ای و احساس می کنم ابرویم جلوی عروسم رفته. در حالی که اینطور نبوده. خلاصه حال خوبی ندارم . به من کمک کنید که از ابن به بعد با برادرا نم چه کنم خیای شوکه شده ام از این رفنارشان چون فکر می کردم همه عمر یک خواهر دا رند و او را دوست دا رند و حالا تمام افکار گذشته ام مثل یک حباب ترکیده است. هر چه سعی می کنم به موضوع فکر نکنم نمی توانم. خیلی برایم سنگین بود. خوشحال می شوم مرا راهنمایی کنید و نقطه نظراتتان را بیان کنید. عذرخواهی میکنم که متن خیلی طولانی شده ولی چارهای نبود.
فرستاده شده از Nexus 4ِ من با Tapatalk