سلام
پارافهایی رو که برات های لایت کردم لطفا بخوان::
سلام. ممنون كه وقت گذاشتيد. ازدواجمون سنتي بوده. راستش لازمه يه توضيحي بدم. من قبل از ازدواج با يه آقا پسري دوست بودم كه رابطه مون در حد دست دادن و بوسيدن هم رسيده بود. اما در همين حد نه بيشتر! يعني ايشون حتي منو بدون مانتو و روسري هم نديدن. من از اين موضوع ناراحت بودم و نمي خواستم بيشتر از اين با ايشون ادامه بدم. هرچي ميگفتم كه كلا ميخوام كات كنم قبول نميكرد و از اون طرف هم ميگفت موقعيت ازدواج ندارم چون برادر بزرگتر از خودش داشت. خلاصه من هي ميگفتم خواستگار دارم و ايشون كاري نميكرد. تا اينكه بالاخره تصميم گرفتم به همسرم پاسخ مثبت بدم و از ايشون با كلي گريه و ناراحتي خداحافظي كرديم. بعد از عقدم ايشون متوجه موضوع شد و دوباره شروع كرد به زنگ زدن و التماس كردن. و ميگفت كه من باور نميكردم كه تو اين كار رو بكني و شوكه شده بود. ميگفت من داشتم خانواده ام رو راضي ميكردم كه بيان خواستگاري. و ازم خواست كه طلاق بگيرم. خب من چون ازدواجم سنتي بود علاقه ي خاصي به همسرم نداشتم و با حرفهاي ايشون دوباره ديوونه شدم.
با همسرم سرد شدم و ازش خواستم كه حتي اگه شب پيش هميم به من كاري نداشته باشه. و بهشون گفتم كه من دچار ترديد شدم و ازشون فرصت خواستم تا خودم رو پيدا كنم. ايشون هم در كمال احترام و خوبي قبول كردند و از اين موضوع حتي به خانواده خودش و من چيزي نگفت. البته من به خانواده خودم گفتم كه پشيمون شدم. حالا فكر كنيد يه ماه از عقدم نگذشته بود.
بالاخره تصميم گرفتم برم مشاوره. همسرم هم همراهيم كرد و از اون طرف مشاور هم همسرم و هم دوستم رو جدا جدا خواست و باهاشون صحبت كرد. بعد هم به من و دوستم گفت كه اگه ميخواهيد من كمكتون كنم كه طلاق بگيري بايد قبلش به خانواده هاتون بگيد كه موضوع از چه قراره. و برادر من خودش با زيركي كه داشت حدس زده بود و من با اينكه روم نميشد از طريق يه واسطه جريان رو به برادرم گفتم. و دوستم هم به خواهر بزرگترش كه معلم بود گفت. اما هر دو خانواده برخورد بدي داشتند. برادرم گفت وقتي خواهرم ميخواد سرش رو بكوبه به سنگ من حاضر نيستم كه كمكش كنم محكم تر بكوبه!!! و خواهر دوستم هم گفت اگه ايشون زندگي كن بودن با همون همسر اولشون مي موندن ( مشاور به خواهر دوستم گفته بود كه من طلاق گرفتم و برادرش ميخواد كه با من ازدواج كنه) و خلاصه رفتار بدي باهامون داشتن. دوستم كه فكر ميكنم كتك هم خورده بود. چون اون روز حسابي سر و صورتش قرمز بود و چشمهاش پف كرده بود. تو خانواده ي ما فقط برادرم جريان اصلي رو فهميد اما تو خانواده ي اون همه فكر كرده بودن كه س (دوستم) ميخواد با يه خانوم مطلقه ازدواج كنه و برخورد بدي باهاش داشتن. بالاخره مشاور كمك كرد تا ما بفهميم كه چه اشتباهي داريم ميكنيم و خودمون تشخيص داديم كه بهتره به زندگيمون بدون هم ادامه بديم. البته تو دوران عقد دوستم مناسبتهايي مثل تولد و ولنتاين به من زنگ ميزد و تبريك ميگفت و گفت كه ازدواج نكرده و بعد از من نمي تونه به كس ديگه اي فكر كنه. ما سه سال و نيم عقد بوديم. ولي وقتي ميخواستيم عروسي كنيم من از دوستم خواستم كه ديگه بهم زنگ نزنه و ايشون هم قبول كرد و الان كه پنج سال از عروسيمون ميگذره من ديگه هيچ خبري از ايشون ندارم. اوايل خب به همسرم علاقه اي نداشتم ولي كم كم با ديدن خوبيهاش عاشقش شدم و خدا رو شكر كردم بابت انتخاب خوبم. همسرم خيلي مهربون و وفادار و آرومه. و هيچ وقت بهم دروغ نميگه. اما دوستم خيلي زبون باز و شيطون بود. گاهي وقتا من رو هم مي پيچوند من مي فهميدم اما به روش نمي آوردم هرچند اين اواخر خودش به كارهاش هم اعتراف كرده بود و ميگفت ديگه نمي تونم به تو دروغ بگم. اما من هيچ وقت همسرم رو با اون مقايسه نمي كنم. چون همسرم از اول با من صادق بوده. ولي خب همسرم رو با مردهاي ديگه كه مقايسه ميكنم مي بينم خيلي تو اين زمينه سرده. (با توجه به شنيده هام ميگم)
نه ايشون از زمان بارداريم اينجوري شدن. يعني قبل از بارداريم هم زياد اهل بازي با كلمات نبود ولي حداقل شروع كننده رابطه بود. البته توي دوسالي هم كه براي بچه تلاش ميكرديم رابطه مون خيلي زياد شده بود. و تمركزمون روي بچه بود. مشكل هم از من بود كه البته در اصل مشكل خاصي نبود تشخيص دكترا اشتباه بود كه بالاخره يه دكتر تشخيص درست داد و با يه نسخه مشكل رفع شد.
تحصيلات من ليسانس و همسرم ديپلم. بنده كارمند هستم و ايشون شغلشون آٌزاده. تو كار چاپ هستن.
من يه خواهر و سه تا برادر دارم. آخرين بچه هستم و با برادر قبل از خودم ۱۲ سال اختلاف سني دارم! يعني ۱۲ سال از ايشون كوچيكترم. خب چون بچه آخر هستم همه هوام رو داشتن. اما ميشه گفت خواهر و برادرهام مثل پدر و مادر برام بودن چون اختلاف سنيمون زياد بود. همبازيهاي دوران بچگيم دو تا خواهر زاده ام بودن كه هردو شون پسر هستن. يكي شون سه سال از من بزرگتره و يكي شون يكسال كوچيكتر.
همسرم دوتا برادر و يه خواهر داره. كه خواهرش از ايشون بزرگتره و ايشون هم پسر بزرگترن. روابط خوبي بين همه شون برقراره.
خواهر من به علت شكستگي جمجمه در كودكي دچار صرع هستش و وسواس شديد هم داره.
پدر شوهرم كلا آدم آروم و كم صحبتيه و ناراحتي معده داره كه ميگن عصبيه. چون آدم درون ريزيه.
خواهرشوهرم هم يه مدت تيك عصبي گرفته بود و گاهي چونش بي علت مي لرزيد كه بهتر شدن.
هر دو بچه ميخواستيم.
گرايشات مذهبي من و ايشون و خانواده هامون دقيقا مثل همه.
من و همسرم ۸ سال اختلاف سني داريم و ايشون ۸ سال از من بزرگترن.
ببخشيد اگه طولاني شد ولي فكر ميكنم اين توضيحات لازم بود.
شما با این نحوه گزارش من رو به اشتباه انداختین چون از این, نتیجه گرفتم که شما به همسرتون مسئله رو گفتین بعد همکار ما همه رو خواسته و بعد شما رو به طرف طلاق سوق داده و بعد......
در هر صورت حالا که مسئله روشن شد فهمیدم که کارشون اصولی و تکنیکی بوده.
بگذریم, مشغله زندگی و...... دیگه چه صیغه ای هست ایشون مگر چه کار میکنن که از 168 ساعت هفته حتی 2 ساعت هم وقت ندارن که برن مشاوره!!!!؟؟
نه عزیز این بهانه است. !شما بخواین میشه البته لحن شما نیز باید با سیاست زنانه و درست باشه. مثلا چون ایشون آدم منطقی به نظر میان شما بگید مگه من رو دوست نداری!؟ بخاطر من و برای اینکه خیال
من راحت بشه چون ممکنه من مشکل داشته باشم لطفا بیا بریم مشاور. نه اینکه خوب تو مشکل داری یا حالت خرابه و.... نمیتونی..... پاشو بریم یا بری دکتر و مشاور(البته فهمیدم که ایشون مشکلی ندارند
که برن) درذ ثانی قهر که اصلا برای دو آدم بالغ معنی نداره,ابدا.
در ضمن یک فیلم دی-وی-دی هست به نام آشنای محبوب که توسط یک سری از همکاران و پزشکان و اساتید دانشگاه تهیه شده که در دراگستورها و داروخانه ها و مراکز معتبر قابل تهیه است.
میتوانید بخرید و با همسرتون ببینید. مفیده
خوشحال میشم نتیجه امر رو به من هم بگید.
لطفا و حتما نقل قول کنید.سپاس