با سلام
من دختری 19 ساله هستم و در یک خانواده ی 4 نفره زندگی میکنم که یک خواهر بزرگ تر از خودم دارم که ازدواج کردن و در حال حاضر من تک فرزند خانواده ام
پدرم عصبی اما احساساتین و مادرم بسیار لجباز و عصبی و عاجز از بیان احساساتشون هستن که در واقع هسته ی اصلی بسیاری از مشکلات خانوادگی ما با همین رفتار تنش زا و ناهمگون پدر و مادرم هست
مشکل من در حال حاضر تنهایی بیش از اندازه چه روحی و چه فیزیکی داخل خانوادس. با مادرم بسیار استحکاک دارم و با پدرم هم بواسطه ی نداشتن رابطه ی صمیمی و نزدیک چندان وارد جزییات نمیشیم که به مشکلی بربخوریم
بیشتر اختلاف من با مادرم هست. ایشون زبون تندی دارن و متاسفانه هنر بسیار خارق العاده ی در رنجوندن و دلزدگی همه دارن. مشکل من اینجاست که من بلعکس مادرم دختر بسیار بسیار عاطفی هستم و بعد از هر بحثی که داریم حرفای مادرم من رو خیلی عذاب میده و از زندگی ناامید میکنه بطوری که تا چند وقت حالت افسردگی و بیزاری نسبت به زندگیم دارم و افکار خیلی منزجر کننده ای به سرم میزنه
و ایرادی که همیشه از خودم میگیرم اینه که حرف اطرافیانم من جمله نزدیکانم کاملا میتونه من رو نسبت به ایندم ناامید و دلزده کنه و اونقدر اعتماد بنفس من رو پایین میاره که همه ی ایندمو پوچ میبینم و وقتی انقدر با مادرم توی زندگی مشکل دارم حس میکنم هیچ امیدی به داشتن زندگی خوب با هیچ ادمی در اینده نیست
جدیدا انقدر این خلا عاطفی و تنهایی داخل زندگی من زیاد شده که برای فرار از این موضوعات خوابم میاد و همش میخوابم و در مواقع بیداری هم گریه میکنم و انقدر فکرم مشغوله که حتی نمیتونم درس بخونم
مادر من اصلا راضی به اومدن به مراکز مشاوره نمشن و چند باری هم که بخاطر وخامت حالات روحی من اومدن بعد از دو جلسه گفتن تو مشکلی نداری و لزومی به مشاوره نیست که من ادامه ندادم
به نظر شما من با این افکار ازار دهنده و این افسردگی چکار کنم؟