باسلام.اینجانب در دوران کارشناسی با دختری اشنا شده و قصد ازدواج داشته بعد از گذشت پنج سال 8مرتبه خانواده من با خانواده دختر تماش گرفتن و خواستن ازشون که اجازه بدن ما جلو بیایم ولی خونواده دختر به شدت مخالفت کردن بخاطر اینکه هم شهرا حدود600کیلومتر از هم دوره هم دینامون تفاوت داره البته دختر خانومم از اینکه با من رابطه ای داشته به کل انکار میشه خلاصه چند باری که خونواده ها بهم زنگ زدن به شدت از هم دلخور شدن اوضاع طوری شده نه خونواده من حاضرن کوتاه بیان نه خونواده دختر کوتاه میان حتی حرفایی بهم زدن که اوضاع رو سخت تر کرده جوری ک خونواده ها گفتن باهم حررف نزنید من 27سالمه دانشجو دکترا هستم و دختر خانومم ارشد هستن و 27سالشونه راستش من خیلی فکر کردم راجب ادامه دادن رابطه به این نتیجه رسیدم که رسیدن به هم به علت مشکلات خونواده ها در اختلاف فرهنگی و مذهبی حل شدنی نیست وفاصله هم خود به خود باعث دردسر دو چندان شده با دختر خانوم صحبت کردم که جدا شیم ایشون به خاطر روابط قبل از ازدواجمون به شدت مخالفت کرد اینم باس بگم ما سه ساله دیگه نتونستیم حتی همو ببینیم و منم گفتم چاره ای جز جدایی نیست این ازدواج حتی اگه صورت بگیره شدنی نیست از اون سمت هم میدونم بشدت اسیب عاطفی میبینه خانوم برام عذاب وجدان شدید میاره واقعا مردد موندم روی تصمیمم بمونم یا به قول دختر خانوم صبر کنیم اینقدر که خونواده ها کوتاه بیان ولی دختر خانوم حتی حاضر نیست به خونوادش بگه که پنج ساله با من در ارتباطه و منو دوس داره.موندم چیکار کنم