سلام
قبل از هرچیز تشکر می کنم بابت اینکه به حرفهای من گوش می کنید.من شرح مشکلم رو براتون می نویسم و سعی می کنم خلاصه کنم اما بازهم از اینکه متن طولانی می شه عذر می خوام.
ما یک خانواده 5نفره هستیم که متشکل از پدر مادر و سه دختر(خواهر)هست.پدر من ادم بسیار احساسی و شکننده هست و احساساتشو نشون می ده و مامانم در عین احساساتی بودن بسیار سخت هست و اصلا هم بروز نمی ده احساساتشو.مشکلی برای ما پیش اومده اینه که تا ما میخوایم برای مادر کاری کنیم(مثلا دکتر بردن)یا حرفی در تحسینش می زنیم یا برای تشکر پدرم سریعا ناراحت می شه و ناراحتیشو عنوان می کنه که مثلا من هم مریضم یا من هم فلان کار رو کردم چرا شما فقط مادرتونو می بینید، که اصلا اینطور نیست و واقعا ما برای جفتشون یکسان عمل می کنیم و حتی در مورد مسائل درمانی به پدر بیشتر توجه داریم شاید بشه گفت در چنین رابطه ای بابا نسبت به مامان حسودی می کنه و این قضیه از وقتی که بازنشسته شده بسیار زیاد شده. با وجود چنین مشکلی الان قصد دارم مادرم رو برای دیدن خواهرم بفرستم سفر چون از لحاظ روحی بسیار بسیار وضع بدی داره و خیلی نکران و آشفته ست و با همه غروری که هیچوقت نمی ذاشت احساساتشو ببینیم الان عیان ممی بینم که هر روز حال بدتری نسبت به دیروز داره و تبدیل شده به حالتهای عصبی که بجز خودش خواهر کوچیکتر و پدرم رو هم اذیت می کنه، من می دونم و مطمعنم که پدر هم برای خواهرم دلتنگ و نگران هست اما واقعا الان اولویت با رفتن مادر هست.من رو راهنمایی کنید چطور این مساله رو به بابا بگیم که ناراحت نشن که چرا اول به فکر ایشون نیستیم.
ضمنا مادر من بسیار لجباز هست و حتی الان که چندسال هست ازدواج کردم هم دست از دخالت تو زندگی من برنمی داره و وقتی چیزی می گه باید حتما انجام بدم و الا به حدی ناراحت می شه و بد برخورد می کنه(مثلا گریه و قهر) که از اینکه به حرفش نکردم پشیمون می شم درحالیکه اصلا نباید دخالت نمی کردن. بطور باور نکردنی ای رو حرفش می ایسته و همه رو بابتش اذیت می کنه و اصلا متوجه خودخواهیش نمی شه و وقتی هم بهش می گم کار شما خودخواهیست که فقط دلت می خواد حرف شما عملی بشه اونقدر ناراحت می شه که می گه پس من مادرت نیستم، یا همش می گه من چه کردم که شماها از من بدتون می یاد.در حالیکه من می دونم بسیار دلسوز بوده و خیلی هم همیشه بفکرمون بوده مثل هر مادری تمام زندگیشو به تمام معنا وقف ما کرده اما متاسفانه این اخلاق بدش هم ما رو از هم دور کرده و هم الان که دیگه از هم جدا زندگی می کنیم خیلی آزاردهنده شده.لطفا منو راهنمایی کنید.
من چندبار به مشاور مراجعه کردم که می گن باید خودش حتما حضوری بیاد که من در تمام این سالها اصلا نتونستم راضیش کنم که مشاوره بگیره.
سن پدرم 61 سن مادرم 57 سن خواهربزرگترم30 سن من 28 سن خواهر کوچیکم 14