نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: اززندگیم سیرشدم

1722
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    38020
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    اززندگیم سیرشدم

    سلام ما یه خانواده ی چهارنفره بودیم مادروپدروبرادرم وخودم...پدرم مشکل عصبی داشت یک دست وپاش هم فلج بود ازهمه ی عموهام وضع مالیمون هم پایینتربود مادروپدرم همیشه دعوامیکردن وماشاهدبودیم وخیلی ناراحت میشدیم وگریه میکردیم داداشم یه وقتایی با بابام دعوامیکردن ولی من نه...من10سال داشتم وبرادرم 7سال یه روزکه ازمدرسه اومدم پدرم سر یه موضوعی عصبی شد وباهم دعوامون شد ومن انگارشیطون رفت توجلدم پدرم وکتک زدم وچون پدرم فلج بودنتونست ازخودش دفاع کنه ویه لحظه افتاد من زنگ زدم برادرم واورژانس ولی پدرم فوت کرد نمیدونم ازبخت بد من بود که پدرم فوت کردومنوباعذاب وجدان گذاشت یا نه...بعدازپدرم یکسال بعدش برادرم بخاطربرق گرفتگی فوت کرد خیلی من ومادرم شکستیم من همش پیش خودم میگفتم من دارم تاوان گناهمومیبینم خیلی داغ برادرم سخت بود بعدمن با یه پسر دوس شدم که خیلی به نظرمومن می اومد وازاین دوستی باهم ازدواج کردیم امابه سال نرسیده فهمیدم شیشه میکشه هرروزم شدگریه وشروع کردم به ترک دادنش تو سن16سالگی میرفتم باهاش مراکزترک اعتیاد ولی هربار دوباره شروع میکرد همش میگفت تاوان گناهی هست که درحق پدرم کردم دوباره به خدامیگفتم خدایا من بچه بودم منوببخش ونجاتم بده ولی فایده نداشت2سال گذشت دیگه خسته شدم سه روزترک میکرد بعدش فرارمیکردازخونه و20روزنبودبعددوباره می اومد...گفتم دیگه نمیکشم ورفتم ودرخواست طلاق دادم وتوی جلسه اول رای طلاق صادرشد وتو سن18سالگی شدم بیوه.مادرم با یه مرد10سال ازسن خودش کمترازدواج کرد وبه نظرادم خوبی می اومد من با یه پسراشناشدم ازطریق دوستم پسره ازم خوشش اومدو اومدن خواستگاری مادرش خیلی مخالفت کرد بخاطربیوه بودن ولی من قیافه ی خوبی دارم واخرش قبول کردن وعقدکردیم وخیلی همدگیرو دوس داریم شوهرم اهل هیچ خلافی نیست وفعلاسربازه وکارنداره ویه برادروخواهربزرگترداره ومادرفقط برادرشوهروجاریمو دوس داره وخیلی من وشوهرمو عذاب میده.خب داشتم تعریف میکردم وقتی عقدکردم شوهرمادرم رفتارش عوض شد بامادرم ومن وشوهرم بدرفتاری میکردم یه روزم شروع کرد به دعواکردومن وشوهرم ومادرم ازخونه بیرون کرد خیلی برام سخت بود وخجالت زده جلوی شوهرم رفتیم دنبال خونه وتوهمون روزخونه پیداکردیم وبه مامانم گفتم بیابریم گفت ن من نمیام هرچی گفتم گفت نه تازه رفت کنارشوهرش وبه شوهرمن چیزی میگفت که بچمو تو داری ازماجدامیکنی وازاین حرفا بلاخره مارفتیم بابدبختی کرایه روجورمیکردیم وبه خانواده ی همسرمم هیچی نمیگفتیم که جداییم.هرروزمادرم می اومد وگریه که منو ازخونه بیرون کرده باکسی دوس شده میگفتیم اینجابمون دوروزمی موند دوباره میرفت.مامانم داشت خونه میساخت میگفت وسایلم توخونه است بزارخونم ساخته بشه میرم هرروزم شده بودگریه به خاطرزندگیم یه روزمامانم اومدگفت من حامله ام خیلی ناراحت شدم ازاینکه منو اون ادم اشغال بیرون کرده اونوقت مادرم...بهش هیچی نگفت تااینکه بهم اس دادبیاباشوهرم اشتی کن من فهمیدم داره شوهرش پیام میده بهش گفتم شمادیگه بچه دارین دست از سرمن بردارین واینکه اونموقع ای که دعوامون شد جلوی شوهرم بهم گفت خراب وازاین حرفا گفتم من پاتوخونه ی ادمی که هرچی لایق خواهراشه به من میگه نمیزارم بعدازیک ساعت مادرم زنگ زد گفت منودوباره ازخونه بیرون کرده دارم میام اونجاوقتی اومد بهش گفتم مامان چراهرروزمیای زندگیه منوزهرمیکنی یابروپیش شوهرت ودیگه نیاپیش من وگریه کن وبگودوس دخترداره ومنوبیروت کرده یا دیگه نروپیشش گفت نمیرم بعدش گفت بهم میگه بچت وبکن ابن بچه مال نیست ونمیخوامش گفتم مادراین بچه رومیخوای چیکاراون ادم بخاطرپول تورومیخواداونم بچشوسقط کرد...اینویادم رفت بگم شوهرم بعدازقهرگفت روزای اول عقدمون شوهرمادرت بهم میگفته من اصلااین زنونمیخوام وسنش بالاست وغیبت توومامانت ومیکرده...خونه ساخته شد واومدیم توخونه جدید...مامانم کارمنده...مامانم خیلی بامن وشوهرم بدرفتاری میکردوبعدش ازداییم شنیدم که مادرت دوباره باشوهرش اشتی کرده ومیخوادشماباهاش اشتی کنین گفتم باشه یه بارکه شوهرش اومدروی حیاط من وشوهرم رفتیم وباهاش باخوبی حرف زدیم واشتی کردیم ولی اون ادم فرق نکرده بود ودوباره با ماسرسنگین بودوشوهرمومسخره میکرد ولی بازم ماچیزی نمیگفتیم همش میگفتم کاش به مامانم نگفته بودم بچشوسقط کنه وبه مامانم گفتم برودکترودوباره بچدارشوولی شوهرش نمیخواست...اینونگفتم که شوهرش قبلامجردبود...دوباره الکی الکی شوهرش قهرکردورفت البته مادرمن هم خیلی رو میداد وتعارف میکردومنت میکشید...خانواده شوهرم برام عروسی نمیگرفتم وازاطراف می فهمیدم که مادرشوهرم میگه اول بایدپسربزرگم بچداربشه بعدش عروسی میگیرم اونا5سال بچه نداشتن.بااینکه همعروسم خیلی باهاشون بدرفتاری میکردمادرشوهرم بیشترمیخواستش ومنی که باهاش خوب بودم وساده فرص میکرد وکارایی که برای اون کرده بودوبرای من نمیکرد وخیلی اذیتم میکردومن هروقت توراه برگشت ازخونشون بودیم درحال گریه بودم شوهرم دوسم داشت ولی سیاستش صفره...باهزاربدبختی عروسی گرفتیم وخودمون پول عروسی ودادیم هرجامینشستم ومیگفتن انشالله بچتون مادرشوهرم میگفت خدانکنه اول پسربزرگم انشالله منم گفتم خدایاخودت جواب بده کاری کن من زودتربچداربشم ولی نمیشدم ودوماه بعدازعروسی ماهمعروسم بچدارشد مادرشوهرم زنگ زد بهم وباخنده گفت مامیخوایم همه شهرشیرینی بدیم پسربزرگم داره پسردارمیشه انشالله گفتم حامله است گفت اره گفتم چندوقتشه گفت تازه حامله شده گفتم پس ازکجامیدونین پسره گفت خب دیگه انشالله پسراول ازهمعروسته بازم دلم شکست گفتم خدایاطوری نیست حامله شده لااقل دخترداشته باشه ومن پسرکه اینجوری عزیزبشم ولی امروزبعدازسونو فهمیدن پسره خیلی ذلم شکسته وازخداشاکیم من همش سختی کشیدم.شمامیگین تقصیرمن بوده؟چراخدادوسم نداره؟:

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : اززندگیم سیرشدم دلم مرگ میخواهدهیچ دلخوشی ندارم


    اعتقاد به دنیایی عادل نوعی تعصب شناختی است که توسط روانشناسان اجتماعی مورد مطالعه قرار گرفته است.
    بعنوان مثال، افراد اکثراً این رویکرد را دارند که می گویند اگر دیگران فقیر هستند، مستحق آن فقر هستند.
    اسیر این دام نشوید که فکر کنید اگر دچار مشکل هستید.
    مستحق آن مشکلاتید و به این دلیل باید عذاب بکشید که انسان بی ارزشی هستید.
    روزگار به هیچ وجه عادل نیست. بسیاری افراد باهوش و بااستعداد در شرایط بسیار سخت زندگی می کنند.
    همه ما تصمیمات ضعیف در زندگی زیاد گرفته ایم. گاهی وقت ها این تصمیمات عواقب کمی به دنبال دارند .
    و گاهی مجبور می شوید تا آخر عمر با عواقب این تصمیمامتان دست و پنجه نرم کنید.
    به خودتان یادآور شوید که باتوجه به امکانات و شرایطتان، هر چه از دستتان همین الان برمی آید را انجام می دهید.
    تمرین کنید انعطاف پذیر باشید تا بتوانید از فرصت ها برای تغییر بهره ببرید.
    اگر می خواهید به استرس، مشکلات یا خستگی هایتان با تلاش برای سخت تر کار کردن واکنش بدهید، دست نگه دارید.
    با گفتن این به خودتان که مشکل تلاش ناکافی استباعث می شوید در امتحان کردن روش های جدید را بر روی خود ببندید.
    مثل آنهایی که برای مقابله با پرخوری خود به خودشان می گویند که باید برای متعهد ماندن به رژیم غذایی خود باید بیشتر تلاش کنند.
    وقتی مشکل را به تلاش نکردن ربط می دهید، سعی می کنید آن را با قدرت اراده خودتان حل کنید تا سایر راهکارها.
    آدمها معمولاً برای حل مشکلاتشان فکر می کنند.
    بااینکه این راهکار مفیدی است اما خیلی مهم است که:
    بدانید بیش از اندازه فکر کردن با روحیه افسرده، کیفیت راهکارهایی که به دست می آورند را پایین می آورد.
    اگر تا همین الان درمورد مشکلاتموقعیت خود فکر کرده اید.
    بفهمید که پاسخ مشکلاتتان در بیشتر فکر کردن برای پیدا کردن راه حل نیست.
    ایجاد وقفه در فکر کردن درمورد مشکلاتتان به احتمال بیشتری شما را به سمت چیزهای کوچکی کهک
    می توانید برای بهتر کردن اوضاع یا روحیه تان انجام دهید، سوق می دهد.
    این وقفه را می توانید با فعالیت هایی مثل ملاقات دوستان، یا بعضی تمرینات مدیتیشن برای تقویت تمرکز ایجاد کنید.
    یک بخش مهم و اساسی از درمان اختلال دوقطبی تشویق افراد به ایجاد برنامه های منظم برای خواب، معاشرت و کار است.
    تنظیم این ریتم ها به تعدیل روحیه و انرژی کمک می کند. این اصل بنیادی برای عموم مردم نیز صدق می کند.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    Talking پاسخ : اززندگیم سیرشدم دلم مرگ میخواهدهیچ دلخوشی ندارم

    سلام
    این دنیا محل امتحان هست. انتظار عدالت نداشته باشید.
    ویرایش توسط سعید62 : 03-11-2018 در ساعت 04:37 PM

  4. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    37890
    نوشته ها
    49
    تشکـر
    95
    تشکر شده 11 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اززندگیم سیرشدم دلم مرگ میخواهدهیچ دلخوشی ندارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    این دنیا محل امتحان هست. انتظار عدالت نداشته باشید.
    این حرف شما کاملا رد میشه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس اززلزله
    توسط shiva.mch در انجمن عوامل استرس زای شدید
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 12-30-2017, 10:12 AM
  2. شوهرم شیشه مصرف میکنه
    توسط ASO در انجمن اعتیاد
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 12-02-2017, 10:31 AM
  3. درمان سیاهی دور چشم
    توسط تنها در انجمن مشاوره پزشکی
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: 08-01-2015, 05:03 PM
  4. علت عدم رضایت اززندگی وبرطرف کردن آن
    توسط ziziorton در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-09-2015, 01:50 PM
  5. رفع نگرانی تولد فرززند عقب مانده
    توسط R e z a در انجمن سایر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-23-2013, 09:26 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد