-
بحران جدایی و ناباوری
با سلام
زنی 35 ساله هستم و بخاطر پشت سر گذاشتن مشکلات زیادی که در زندگی داشتم پس از حدود یک سال که از عقد و 4 ماه که از ازدواجم می گذرد تصمیم به جدایی گرفته ام. باید بگم از تصمیمی که گرفتم مطمئنم و دیگه علاقه ای به همسرم ندارم. ولی از این وضعیتی که برای زندگیم پیش اومده خیلی دلم گرفته و یه جورایی حالت ناباوری دارم. دلایلی که باعث این تصمیم شده بطور خلاصه اینها هستن:
1- مشکلات شدید مالی در حدی که قسمت عمده ای از بار مالی در تمام این یک سال گذشته بر دوش من افتاده و ناچار شدم بخاطر پیشبرد کارها بسیاری از وظایف همسرم را نیز انجام بدم و تقریبا هیچ تامین مالی از طرف همسرم ندارم و درآمد ماهیانه خودم هم بخاطر مخارج زندگی برام نمیمونه تا نیازهام رو برآورده کنم. در طول این یک سال وضعیت بهتر که نشده هیچ داره روز به روز بدتر هم میشه.
2-عصبی بودن و بددهنی همسرم که سر هر بحث کوچیکی کار به توهین و هتک حرمت و داد و فریاد می کشه و به شدت من رو هم عصبانی و ناراحت می کنه.
3- دست بزن داشتن همسرم که وقتی میبینه توی بحث کم میاره با خشونت فیزیکی جبران می کنه و با تهدید به کتک منو مجبور به لال شدن می کنه و هرچی دلش می خواد میگه !!!
4- اینکه همسرم بر خلاف ادعای شعور و زن دوستی(!) فوق العاده بی مبالات هستش در رفتار با من اصلا از لحاظ محبت و عاطفه من رو راضی نمی کنه ... مثال اینکه در مقابل هر درددل کوچیکم فورا گارد میگیره و پرخاش می کنه ... توی جمع خانواده ش بهم متلک میگه ... و هر کاری رو که درست و کامل نتونم انجام بدم بهم انگ بی عرضه ای و بلد نیستی و ... میزنه
5- تعصب شدید و بی دلیلش روی خانواده ش و حساسیت روی من به اینکه زیاد باهاشون بجوشم و احترام بیش از حد بذارم در صورتی که من اصلا دل خوشی از خانواده ش ندارم چون آدمهای بی محبت و بی تفاوتی هستن و توی ایام عقد واسه مراسم عروسی ما خیلی کارشکنی کردن(که حتی خود همسرم بارها به این موضوع اعتراف کرده)... من در حد معمولی مشکلی ندارم معاشرت هم می کنم باهاشون احترام هم میذارم .. ولی اینکه همسرم توقعات زیادی داشته باشه برام غیر قابل قبول هست !!
6- یک حالت تنفر عجیب و غریب از خانواده من که خیلی برام سخت و سنگینه ... مثلا اینکه تا بحثی بین خودمون پیش بیاد که هیچ ربطی هم به اونا نداشته باشه اسمشون رو میاره و توهین می کنه و بد و بیراه میگه بهشون ...
لازمه این توضیح رو هم بدم که من 35 ساله و فوق لیسانسم و همسرم 33 ساله و دیپلمه هستن و همسرم قبل از من هم یک ازدواج ناموفق داشته که منجر به جدایی شده ... از لحاظ فرهنگ خانوادگی هم بسیار متفاوت هستیم مثلا خانواده من بسیار دقیق و منظم و حساس روی تمام مسائل و خانواده ایشون بسیار بی تفاوت و بی مبالات و خونسرد ...
جالب اینجاست که ما قبل از عقد چندین جلسه مشاوره پیش از ازدواج هم رفتیم که ازدواج ما رو تایید کردن !!!
واقعا احساس بدی دارم .... ممنون میشم راهنمایی کنید ....
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
سلام دوست عزیز
به سایت مشاور خوش اومدید
حتما خیلی شرایط سختی داشتید که انقد زود جدایی براتون مسجل شده
از این بابت متاسفم
الان دیر وقت هست اما حتما مشاوران در اسرع وقت به شما پاسخ میدن
پس صبور باشید و منتظر باشید تا جوابتون رو بدن|happysmiley|
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
واااای عزیزم حتما طلاق بگیر این ازدواج از اولم اشتباه بوده است چیزایی که میگی رو هیچ کس نمیتونه تحمل کنه و اینکه قبلا هم ازدواج ناموفق داشته دیگه معلومه مشکل از خودشه حیف تو فوق لیسانس واسه همچین کسی
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
ممنون از شما دوستان که پاسختون توی این دل تیره شب مایه آرامش کسانی مثل منه که خواب به چشمشون نمیاد..
بله متاسفانه فکر می کنم از اول انتخابم اشتباه بوده و الان دارم تاوان اشتباهم رو پس میدم ...
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
با سلام
زنی 35 ساله هستم و بخاطر پشت سر گذاشتن مشکلات زیادی که در زندگی داشتم پس از حدود یک سال که از عقد و 4 ماه که از ازدواجم می گذرد تصمیم به جدایی گرفته ام. باید بگم از تصمیمی که گرفتم مطمئنم و دیگه علاقه ای به همسرم ندارم. ولی از این وضعیتی که برای زندگیم پیش اومده خیلی دلم گرفته و یه جورایی حالت ناباوری دارم. دلایلی که باعث این تصمیم شده بطور خلاصه اینها هستن:
1- مشکلات شدید مالی در حدی که قسمت عمده ای از بار مالی در تمام این یک سال گذشته بر دوش من افتاده و ناچار شدم بخاطر پیشبرد کارها بسیاری از وظایف همسرم را نیز انجام بدم و تقریبا هیچ تامین مالی از طرف همسرم ندارم و درآمد ماهیانه خودم هم بخاطر مخارج زندگی برام نمیمونه تا نیازهام رو برآورده کنم. در طول این یک سال وضعیت بهتر که نشده هیچ داره روز به روز بدتر هم میشه.
2-عصبی بودن و بددهنی همسرم که سر هر بحث کوچیکی کار به توهین و هتک حرمت و داد و فریاد می کشه و به شدت من رو هم عصبانی و ناراحت می کنه.
3- دست بزن داشتن همسرم که وقتی میبینه توی بحث کم میاره با خشونت فیزیکی جبران می کنه و با تهدید به کتک منو مجبور به لال شدن می کنه و هرچی دلش می خواد میگه !!!
4- اینکه همسرم بر خلاف ادعای شعور و زن دوستی(!) فوق العاده بی مبالات هستش در رفتار با من اصلا از لحاظ محبت و عاطفه من رو راضی نمی کنه ... مثال اینکه در مقابل هر درددل کوچیکم فورا گارد میگیره و پرخاش می کنه ... توی جمع خانواده ش بهم متلک میگه ... و هر کاری رو که درست و کامل نتونم انجام بدم بهم انگ بی عرضه ای و بلد نیستی و ... میزنه
5- تعصب شدید و بی دلیلش روی خانواده ش و حساسیت روی من به اینکه زیاد باهاشون بجوشم و احترام بیش از حد بذارم در صورتی که من اصلا دل خوشی از خانواده ش ندارم چون آدمهای بی محبت و بی تفاوتی هستن و توی ایام عقد واسه مراسم عروسی ما خیلی کارشکنی کردن(که حتی خود همسرم بارها به این موضوع اعتراف کرده)... من در حد معمولی مشکلی ندارم معاشرت هم می کنم باهاشون احترام هم میذارم .. ولی اینکه همسرم توقعات زیادی داشته باشه برام غیر قابل قبول هست !!
6- یک حالت تنفر عجیب و غریب از خانواده من که خیلی برام سخت و سنگینه ... مثلا اینکه تا بحثی بین خودمون پیش بیاد که هیچ ربطی هم به اونا نداشته باشه اسمشون رو میاره و توهین می کنه و بد و بیراه میگه بهشون ...
لازمه این توضیح رو هم بدم که من 35 ساله و فوق لیسانسم و همسرم 33 ساله و دیپلمه هستن و همسرم قبل از من هم یک ازدواج ناموفق داشته که منجر به جدایی شده ... از لحاظ فرهنگ خانوادگی هم بسیار متفاوت هستیم مثلا خانواده من بسیار دقیق و منظم و حساس روی تمام مسائل و خانواده ایشون بسیار بی تفاوت و بی مبالات و خونسرد ...
جالب اینجاست که ما قبل از عقد چندین جلسه مشاوره پیش از ازدواج هم رفتیم که ازدواج ما رو تایید کردن !!!
واقعا احساس بدی دارم .... ممنون میشم راهنمایی کنید ....
شما قبل ازدواج
دلیل جدایی همسرتون و زندگی ناموفقشو پرسیدین؟؟
ب نظر من با این همه تفاوت فرهنگ و رفتار و ...
این ازدواج از اولشم نادرست بوده
ولی حالا که وارد این زندگی شدین
بهتره برای نگه داشتنش بجنگین |winksmiley|
ک مبادا بعدا پشیمون بشین
پرواضحه که
این شرایط سخت هست
و
همه این چیزایی ک گفتین
ادمو سرد میکنه از زندگی
ولی میشه با صبر و تحمل حلش کرد
البته اگه زندگیتونو ,همسرتونو دوس دارین
الان دیه اکثر زندگیا مشکل مالی دارن..اینکه شما کمک همسرتون هستین و دارین برای زندگیتون تلاش میکنید تحسین برانگیزه ...
اگه شوهرتونم داره تلاش میکنه...و همه تلاششو ب کار گرفته تا بتونه از این پستی زندگی رد بشه و ب بلندی برسه,بهتره ب جای اینکه ناامید و دلخور باشین بازم همراهیش کنید تا باهم بتونید زندگیتونو درست کنید ..
ولی اگه شوهرتون تلاشی نمیکنه بهتره با منطق و با صحبت دلیلشو بپرسین ...یا ازش بخاید برای زندگی کاری کنه ...البته نه با دعوا و بحث|nono|
پدر مادر ایشونم مثل پدر مادر خودتون...احترام بزارید..جای دوری ک نمیره...اینجوری دل همسرتم ب دست میاری...
درسته در گذشته ب قول خودتون کارشکنی کردن ...حالا ب هر دلیلی...ولی قرار نیست ک شما این موضوعو تا اخر عمر هم بزنید و بابتش حس تنفر و ناراحتی و ... بیشتر کنید |nono|
ب نظر من
ی زن
با سیاست زنانش
با رفتارش
و
همممه چیش
میتونه زندگیشو بسازه
میتونه 180 درجه مرد رو تغییر بده
اگه خودش بخاد
میتونید با زبون نرم
با محبت
مهربونی
و و و ...
کاری کنید که همسرتون خانوادتونو دوس داشته باشه
میتونید کاری کنید که ب شما احترام بزاره
همه اینا برمیگرده ب سیاست خودتون
اگه ایشون با شما بحث میکنه
دعوا میکنه
یا حتی دست روتون بلند میکنه
میتونید درستش کنید
وقتی ایشون عصبی هستن
سکوت کنید
ببینید تا کجا تا کی ادامه میده ب پرخاشگری
و هرچی گفت ساکت باشید
اگرم خدای نکرده دست روتون بلند کرد
بازم جوری رفتار کنید
که پشیمون بشه
خودش خجالت رزه بشه
ن اینکه همش ب دعوا و قهر و ... بگذره
شما یک سال و چهار ماه با شوهرت زندگی کردی
نقاط ضعفشو
میدونی
حتما تا الان روی همسرت شناخت داری
پس سعی کن
با سیاست
با رفتار خوب
کاری کنی که همون جوری بشه ک خودت میخای |winksmiley|
نه اینکه
ب این سرعت تصمیم ب طلاق بگیری
واس طلاق همییییییییییشه وقت هست
همیشه فرصت داری
بری طلاق بگیری
ولی ب این فکر کن ک
ب جای اینکه زندگیتو بسازی
جا بزنی
و بعدا
بخاطر اینکه تلاش نکردی
خودتو سرزنش کنی و پشیمون بشی
همیشه بدتر از چیزی ک توش هستیم هم وجود داره
وقتی ب بدترش فکرکنیم...سعی میکنیم وضعیت الانمونو درست کنیم
هیشکس جز خود شما
نمیتونه زندگیتونو درست کنه
موفق باشید|heart|
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
ممنون از راهنمایی مفیدتون
بله من قبل از ازدواج دلیل جدایی قبلی شون رو پرسیدم و از دوستان و اطرافیانشون هم تحقیق کردم ...
شوهرم به من گفت همسرش روابط نامشروعی برقرار کرده بوده و حالا به نوعی بهش خیانت می کرده و روابط شون سرد شده و جدا شدن ... ولی بعد از ازدواج از خیلی از حرفهای خودش متوجه شدم دقیقا مشکلاتی که من الان دارم از جمله فشار مالی و بدعهدی های خانواده ایشون توی جدایی شون دخیل بوده ...
و نکته دیگه اینکه من واقعا نمی تونم وقتی تا این حد تحت فشارم یک زن کاملا صبور باشم و نقش زنانگی ام را به خوبی ایفا کنم...
قبلا هم تلاش کردم ولی نتونستم...
الان هم که کاملا نسبت به همسرم سردم ...
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
من باصحبتهای مفید کاربردی دوست عزیز شقایق خانم کاملا موافقم
شما همه تلاشت را برای بازسازی زندگیت بکن و با سیاست پیش برو به قولی با پنبه سر ببر به جرات میگم اگه سیاستهاییکه شقایق خانم گفتن را بکار بگیری میتونی همسرت را مثل موم تو دستت بگیری
اینو بدون تو همه زندگی ها مشکلات مالی هست که ناشی از مشکلات اقتصادی جامعه ست این هنر زن وشوهره که دست به دست هم مشکلات را حل کنند و زندگیشون را پیش ببرند.
یادت باشه همیشه طلاق آخرین راه باقی مانده ست و با کوچکترین مشکلی نباید صورت مسئله را پاک کرد و رفت دنبال طلاق
امروز تلاش کن وکاری کن که اگه خدایی نکرده فردا جداشدی حسرت کارهای نکرده را نخوری
مطمئن باش بعد از طلاق همیشه پشیمونی هست حتی اگه طرفت کاملا مقصر باشه
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Ariyaei
من باصحبتهای مفید کاربردی دوست عزیز شقایق خانم کاملا موافقم
شما همه تلاشت را برای بازسازی زندگیت بکن و با سیاست پیش برو به قولی با پنبه سر ببر به جرات میگم اگه سیاستهاییکه شقایق خانم گفتن را بکار بگیری میتونی همسرت را مثل موم تو دستت بگیری
اینو بدون تو همه زندگی ها مشکلات مالی هست که ناشی از مشکلات اقتصادی جامعه ست این هنر زن وشوهره که دست به دست هم مشکلات را حوشههر و زندگیشون را پیش ببرند.
یادت باشه همیشه طلاق آخرین راه باقی مانده ست و با کوچکترین مشکلی نباید صورت مسئله را پاک کرد و رفت دنبال طلاق
امروز تلاش کن وکاری کن که اگه خدایی نکرده فردا جداشدی حسرت کارهای نکرده را نخوری
مطمئن باش بعد از طلاق همیشه پشیمونی هست حتی اگه طرفت کاملا مقصر باشه
سپاس بابت راهنمایی مفیدتون
ولی متاسفانه کار ما دیگه خیلی خراب شده و چون قهر و آشتی های مکرر توی این مدت داشتیم و بارها تصمیم به جدایی گرفتیم دیگه امیدی به بازگشت نمونده و مخصوصا من این احتمال را میدم که نتونم تحمل کنم و دوباره بعد از گذشت مدت کوتاهی کار به همینجا برسه ... متاسفانه فاصله زمانی بین قهر و آشتی های ما چیزی در حدود یک هفته است و ما بطور متوسط هفته ای یک بار همین بساط را داریم که من یک درددل کوچولو یا اعتراض از وضعیتم به همسرم می کنم و اونم موضع میگیره و کار میکشه به ناکجا آباد ...!!!
آخریش در مورد روز تولدم بود که شوهرم خیلی بی تفاوت باهاش برخورد کرد و من چیزی نگفتم فقط درون خودم ناراحت بودم... پیله کرد که چته و من گفتم یکم دلم گرفته به این دلیل ... گفت ببخشید پول نداشتم برات هدیه بگیرم و منم گفتم که اصلا انتظار هدیه نداشتم ولی دلم می خواست بی تفاوت نباشی و خودمون دو تا با هم شاد باشیم... ولی عصر که از سر کار برگشتم خونه دیدم خیلی پکر و بی حوصله برخورد کرد ( با وجود اینکه دوستانه بهش گفته بودم) و من هم چیزی نگفتم ولی از درون ناراحت بودم چون یه جور بی تفاوتی می دیدم و دوباره پیله کرد که چته و کار کشید به یک دعوای وحشتناک و فحش های بد از طرف ایشون به من و خانوادم و تهدید به اینکه اگرجواب بدی چنان میزنمت که نتونی بلند شی!!! که من شوکه شدم چرا این انسان اینقدر نمی فهمه که حداقل روز تولد من رعایت کنه !!!
من اون شب (شب تولدم) خیلی از لحاظ روحی و روانی آسیب دیدم و به شدت گریه کردم و تصمیم گرفتم دیگه خودم را نجات بدم از این وضعیت و این زندگی و فردای اون شب منزل رو ترک کردم و خط همراهم رو هم عوض کردم که دیگه نتونه باهام تماس بگیره ... چون هر دفعه تماس می گرفت من بر می گشتم ولی دوباره برخوردش همون بود!
با توجه به اینکه این وضعیت مدام تکرار میشه سرد شدم و متاسفانه دیگه امیدی به نجات این زندگی ندارم ...
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
خانم عزیز اگه واقعا تصمیم به جدایی گرفتین، چرا اومدین تو این سایت؟دوستانی که شما رو تشویق به صبر میکنن رو نادیده میگیرین و مدام تکرار میکنین که میخوام طلاق بگیرم.خب الان منتظر تایید بقیه هستین؟ یا هنوز امیدی برای ترمیم روابط تون دارین؟دقیقا چی میخواین بشنوین؟مراحل قانونی رو که باید طی کنین؟نحوه به اجرا گذاشتن مهریه؟حقوقی که بعد از طلاق خواهید داشت؟دنبال چی هستین؟
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
talieh
خانم عزیز اگه واقعا تصمیم به جدایی گرفتین، چرا اومدین تو این سایت؟دوستانی که شما رو تشویق به صبر میکنن رو نادیده میگیرین و مدام تکرار میکنین که میخوام طلاق بگیرم.خب الان منتظر تایید بقیه هستین؟ یا هنوز امیدی برای ترمیم روابط تون دارین؟دقیقا چی میخواین بشنوین؟مراحل قانونی رو که باید طی کنین؟نحوه به اجرا گذاشتن مهریه؟حقوقی که بعد از طلاق خواهید داشت؟دنبال چی هستین؟
با سلام و سپاس از توجه شما
من فقط خواستم وخامت وضعیت رو برای دوست مون توضیح بدم و این رو بگم که بارها امتحان کردم ولی دوباره به اینجا رسیده . خواستم نظر دوست صاحبنظرمون رو بدونم که آیا با توجه به تمام شدن صبر من و اخلاق عصبی و تلافی جویانه همسرم به نظر ایشون که شاید درایت و یا تجربه زندگی شون از بنده بیشتر باشه، آیا با این وضعیت امیدی برای ما وجود داره یا نه ؟؟
همین
چون صحبت هاشون دلنشین و زیبا بود خواستم بیشتر از راهنمایی شون بهره بگیرم و قصد دیگه ای جز این نداشتم ...
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
شقایقم
شما قبل ازدواج
دلیل جدایی همسرتون و زندگی ناموفقشو پرسیدین؟؟
ب نظر من با این همه تفاوت فرهنگ و رفتار و ...
این ازدواج از اولشم نادرست بوده
ولی حالا که وارد این زندگی شدین
بهتره برای نگه داشتنش بجنگین |winksmiley|
ک مبادا بعدا پشیمون بشین
پرواضحه که
این شرایط سخت هست
و
همه این چیزایی ک گفتین
ادمو سرد میکنه از زندگی
ولی میشه با صبر و تحمل حلش کرد
البته اگه زندگیتونو ,همسرتونو دوس دارین
الان دیه اکثر زندگیا مشکل مالی دارن..اینکه شما کمک همسرتون هستین و دارین برای زندگیتون تلاش میکنید تحسین برانگیزه ...
اگه شوهرتونم داره تلاش میکنه...و همه تلاششو ب کار گرفته تا بتونه از این پستی زندگی رد بشه و ب بلندی برسه,بهتره ب جای اینکه ناامید و دلخور باشین بازم همراهیش کنید تا باهم بتونید زندگیتونو درست کنید ..
ولی اگه شوهرتون تلاشی نمیکنه بهتره با منطق و با صحبت دلیلشو بپرسین ...یا ازش بخاید برای زندگی کاری کنه ...البته نه با دعوا و بحث|nono|
پدر مادر ایشونم مثل پدر مادر خودتون...احترام بزارید..جای دوری ک نمیره...اینجوری دل همسرتم ب دست میاری...
درسته در گذشته ب قول خودتون کارشکنی کردن ...حالا ب هر دلیلی...ولی قرار نیست ک شما این موضوعو تا اخر عمر هم بزنید و بابتش حس تنفر و ناراحتی و ... بیشتر کنید |nono|
ب نظر من
ی زن
با سیاست زنانش
با رفتارش
و
همممه چیش
میتونه زندگیشو بسازه
میتونه 180 درجه مرد رو تغییر بده
اگه خودش بخاد
میتونید با زبون نرم
با محبت
مهربونی
و و و ...
کاری کنید که همسرتون خانوادتونو دوس داشته باشه
میتونید کاری کنید که ب شما احترام بزاره
همه اینا برمیگرده ب سیاست خودتون
اگه ایشون با شما بحث میکنه
دعوا میکنه
یا حتی دست روتون بلند میکنه
میتونید درستش کنید
وقتی ایشون عصبی هستن
سکوت کنید
ببینید تا کجا تا کی ادامه میده ب پرخاشگری
و هرچی گفت ساکت باشید
اگرم خدای نکرده دست روتون بلند کرد
بازم جوری رفتار کنید
که پشیمون بشه
خودش خجالت رزه بشه
ن اینکه همش ب دعوا و قهر و ... بگذره
شما یک سال و چهار ماه با شوهرت زندگی کردی
نقاط ضعفشو
میدونی
حتما تا الان روی همسرت شناخت داری
پس سعی کن
با سیاست
با رفتار خوب
کاری کنی که همون جوری بشه ک خودت میخای |winksmiley|
نه اینکه
ب این سرعت تصمیم ب طلاق بگیری
واس طلاق همییییییییییشه وقت هست
همیشه فرصت داری
بری طلاق بگیری
ولی ب این فکر کن ک
ب جای اینکه زندگیتو بسازی
جا بزنی
و بعدا
بخاطر اینکه تلاش نکردی
خودتو سرزنش کنی و پشیمون بشی
همیشه بدتر از چیزی ک توش هستیم هم وجود داره
وقتی ب بدترش فکرکنیم...سعی میکنیم وضعیت الانمونو درست کنیم
هیشکس جز خود شما
نمیتونه زندگیتونو درست کنه
موفق باشید|heart|
این نحوه نگارشت منو کشته دختر
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
ببینید دوست عزیز بین شما وهمسرت از ابتدا حتما علاقه ای بوده درسته ؟
دوست من فقط همین! برای نگه داشتن زندگیت بار مالی ومسوولیت همسرت رو به گردن گرفتی
دیگه چه اقدامی برای بهبود روابطتت کردی .
اگر امکان داره یه ودت کار نکن .
بزار همسرت به خودش بیاد .
مثلا مرخصی بگیر ولی بگو اخراج شدی
دلیل دلخوری همسرت رو از خانوادت بپرس
اگر کم کاری وکم محبتی از طرف خانواده شما بوده سعی کن جبران کنی
زیبایی کلام مثل بددهنی اکتسابیه
هرچه اون بددهنی میکنه شما با احترام باهاش صحبت کن .
به خصوص جلوی خانواده هاتون
از توهین وتحقیرش به شدت بپرهیز
دوست داشتنت رو به زبون بیار و بهش اثبات کن .
ببینید قضیه فراموش کردن سالروز تولد وازدواج که مورد تازه ای نیست .
خودت برای خودت یه شاخه گل وکیک میگرفتی یه شام خوش مزه هم تهیه میدیدی ویه شب خوب رو میگذروندی
اصلا گاهی اوقات برای خودت یه شاخه گل بگیر چه کسی مهم تر از وجود خودت
چرا اجازه میدی کار به قهرهای طولانی بکشه
این قهر واشتی ها نمک زندگیه ولی اجازه ندید زندگیتون بیش از اندازه شور بشه .
به خانوادش احترام بزار
حساب همسرت رو از خانوادش جدا کن .
مطمعنا لحظه عقد به جدایی فکر نمیکردید به یک عمر زندگی شاد در کنار هم امید بسته بودید .
پس برای یک زندگی شاد و آرام حداکثر تلاشتون رو انجام بدین
اینجوری که تلاشتون رو برای حفظ زندگی انجام بدین اگر خدایی نکرده کارتون به جدایی هم بکشه
عذاب وجدان ندارید
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ستیلا
ببینید دوست عزیز بین شما وهمسرت از ابتدا حتما علاقه ای بوده درسته ؟
دوست من فقط همین! برای نگه داشتن زندگیت بار مالی ومسوولیت همسرت رو به گردن گرفتی
دیگه چه اقدامی برای بهبود روابطتت کردی .
اگر امکان داره یه ودت کار نکن .
بزار همسرت به خودش بیاد .
مثلا مرخصی بگیر ولی بگو اخراج شدی
دلیل دلخوری همسرت رو از خانوادت بپرس
اگر کم کاری وکم محبتی از طرف خانواده شما بوده سعی کن جبران کنی
زیبایی کلام مثل بددهنی اکتسابیه
هرچه اون بددهنی میکنه شما با احترام باهاش صحبت کن .
به خصوص جلوی خانواده هاتون
از توهین وتحقیرش به شدت بپرهیز
دوست داشتنت رو به زبون بیار و بهش اثبات کن .
ببینید قضیه فراموش کردن سالروز تولد وازدواج که مورد تازه ای نیست .
خودت برای خودت یه شاخه گل وکیک میگرفتی یه شام خوش مزه هم تهیه میدیدی ویه شب خوب رو میگذروندی
اصلا گاهی اوقات برای خودت یه شاخه گل بگیر چه کسی مهم تر از وجود خودت
چرا اجازه میدی کار به قهرهای طولانی بکشه
این قهر واشتی ها نمک زندگیه ولی اجازه ندید زندگیتون بیش از اندازه شور بشه .
به خانوادش احترام بزار
حساب همسرت رو از خانوادش جدا کن .
مطمعنا لحظه عقد به جدایی فکر نمیکردید به یک عمر زندگی شاد در کنار هم امید بسته بودید .
پس برای یک زندگی شاد و آرام حداکثر تلاشتون رو انجام بدین
اینجوری که تلاشتون رو برای حفظ زندگی انجام بدین اگر خدایی نکرده کارتون به جدایی هم بکشه
عذاب وجدان ندارید
سپاسگزارم بابت راهنمایی های قشنگ تون |heart|
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ستیلا
ببینید دوست عزیز بین شما وهمسرت از ابتدا حتما علاقه ای بوده درسته ؟
دوست من فقط همین! برای نگه داشتن زندگیت بار مالی ومسوولیت همسرت رو به گردن گرفتی
دیگه چه اقدامی برای بهبود روابطتت کردی .
اگر امکان داره یه ودت کار نکن .
بزار همسرت به خودش بیاد .
مثلا مرخصی بگیر ولی بگو اخراج شدی
دلیل دلخوری همسرت رو از خانوادت بپرس
اگر کم کاری وکم محبتی از طرف خانواده شما بوده سعی کن جبران کنی
زیبایی کلام مثل بددهنی اکتسابیه
هرچه اون بددهنی میکنه شما با احترام باهاش صحبت کن .
به خصوص جلوی خانواده هاتون
از توهین وتحقیرش به شدت بپرهیز
دوست داشتنت رو به زبون بیار و بهش اثبات کن .
ببینید قضیه فراموش کردن سالروز تولد وازدواج که مورد تازه ای نیست .
خودت برای خودت یه شاخه گل وکیک میگرفتی یه شام خوش مزه هم تهیه میدیدی ویه شب خوب رو میگذروندی
اصلا گاهی اوقات برای خودت یه شاخه گل بگیر چه کسی مهم تر از وجود خودت
چرا اجازه میدی کار به قهرهای طولانی بکشه
این قهر واشتی ها نمک زندگیه ولی اجازه ندید زندگیتون بیش از اندازه شور بشه .
به خانوادش احترام بزار
حساب همسرت رو از خانوادش جدا کن .
مطمعنا لحظه عقد به جدایی فکر نمیکردید به یک عمر زندگی شاد در کنار هم امید بسته بودید .
پس برای یک زندگی شاد و آرام حداکثر تلاشتون رو انجام بدین
اینجوری که تلاشتون رو برای حفظ زندگی انجام بدین اگر خدایی نکرده کارتون به جدایی هم بکشه
عذاب وجدان ندارید
در ضمن باید بگم با اینکه حرف های قشنگتون رو کاملا قبول دارم اما متاسفانه در عمل نمی تونم اینطوری رفتار کنم ! صبرم تمام میشه ... میشه اگه راهکاری برای این حالت من دارید بفرمایید تا استفاده کنم؟؟ واقعا ممنون میشم ... چون خیلی اوقات می خوام ولی نمی تونم کم میارم ...!!
حتی روز تولدم به این فکر کردم که خودم یه شاخه گل و کیک کوچیک بگیرم اما با خودم گفتم چه فایده وقتی کسی اهمیتی نمیده؟؟ چون روز زن رو هم که قبلش پشت سر گذاشتیم همین بود!! اون روز با خودم گفتم حتما واسه تولدم جبران می کنه و هیچی نگفتم و کاملا خوش خلق بودم و حتی برای تبریک با جعبه شیرینی به دیدن مادرشوهرم هم رفتیم ...
مشکل دیگه ای هم که دارم اینه که تو ذهنم خودمو با دیگران مقایسه می کنم که سختی های من رو ندارن و محبت و احترام فوق العاده ای از جانب شوهرشون دارن از جمله خواهرشوهرهام که زندگی شون مدام جلوی چشمام هست ..! که چطور همسراشون روز تولدشون براشون جشن سورپرایز میگیرن یا توی جمع چه احترامی بهشون میذارن در حالی که حتی شاغل هم نیستن ..!! بعد شوهرم هم مدام جلوی من از خواهراش تعریف می کنه که خواهرهای من زن زندگی هستن ... یا مثلا جلوی من زنگ میزنه به مادرش و شروع می کنه تعریف از خواهرش که آره چقدر خوبن و زن زندگین و ... ولی هیچوقت ندیدم تعریف یا قدردانی از من داشته باشه!! باور کنید راست میگم ... |sadsmiley|بعد ناخودآگاه با خودم مقایسه می کنم و میگم چرا من باید تحمل کنم وقتی محبتی نمی بینم ؟؟
می دونم حالت بدیه ولی اصلا دست خودم نیست ... توی این یک سال به شدت حساس و کم تحمل شدم ...
آیا راهکاری دارید برای این حالت من؟
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
سلام.
شرایط خیلی سختی رو میگذرونید ولی طلاق بهترین انتخاب نیست بلکه برای وقتیه که میبینید دیگه به هیچ نتیجه ای نمی رسید.
الان شما دارین به خودتون تلقین میکنین که واقعا راهی نمونده ولی شاید بشه.اگه الان طلاق بگیرین ممکنه بعدا پشیمون بشین که چرا بیشتر واسه زندگیتون نجنگیدین.
بعد این یکی دو سال فهمیدین چی شوهرتونو خوشحال میکنه.شما میتونی با محبت بیشتر به خانواده همسرتون،دلشو به دست بیارین.
و خیلی سیاست های زنانه دیگه ای که خانومای محترم سایت گفتند میتونه موثر یاشه
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
دوران سختی رو پشت سر گذاشتی ولی امیدت ب خدا باشه
ادمایی ک زود عصبانی میشن هیچی تو دلشون نیست ولی خب حق ندارن توهین کنن
شوهرت از اول بد اخلاق بود یا ب مرور بد اخلاق شد؟
1 چند وقت باهاش کاری نداشته باش
اگه ب زندگیش علاقه داشته باشه میاد سراغتو بعد درمورد مشکلات صحبت کنید
اگر ک ن نیومد یعنی نسبت ب زندگی بی تفاوته
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
با سلام
زنی 35 ساله هستم و بخاطر پشت سر گذاشتن مشکلات زیادی که در زندگی داشتم پس از حدود یک سال که از عقد و 4 ماه که از ازدواجم می گذرد تصمیم به جدایی گرفته ام. باید بگم از تصمیمی که گرفتم مطمئنم و دیگه علاقه ای به همسرم ندارم. ولی از این وضعیتی که برای زندگیم پیش اومده خیلی دلم گرفته و یه جورایی حالت ناباوری دارم. دلایلی که باعث این تصمیم شده بطور خلاصه اینها هستن:
1- مشکلات شدید مالی در حدی که قسمت عمده ای از بار مالی در تمام این یک سال گذشته بر دوش من افتاده و ناچار شدم بخاطر پیشبرد کارها بسیاری از وظایف همسرم را نیز انجام بدم و تقریبا هیچ تامین مالی از طرف همسرم ندارم و درآمد ماهیانه خودم هم بخاطر مخارج زندگی برام نمیمونه تا نیازهام رو برآورده کنم. در طول این یک سال وضعیت بهتر که نشده هیچ داره روز به روز بدتر هم میشه.
2-عصبی بودن و بددهنی همسرم که سر هر بحث کوچیکی کار به توهین و هتک حرمت و داد و فریاد می کشه و به شدت من رو هم عصبانی و ناراحت می کنه.
3- دست بزن داشتن همسرم که وقتی میبینه توی بحث کم میاره با خشونت فیزیکی جبران می کنه و با تهدید به کتک منو مجبور به لال شدن می کنه و هرچی دلش می خواد میگه !!!
4- اینکه همسرم بر خلاف ادعای شعور و زن دوستی(!) فوق العاده بی مبالات هستش در رفتار با من اصلا از لحاظ محبت و عاطفه من رو راضی نمی کنه ... مثال اینکه در مقابل هر درددل کوچیکم فورا گارد میگیره و پرخاش می کنه ... توی جمع خانواده ش بهم متلک میگه ... و هر کاری رو که درست و کامل نتونم انجام بدم بهم انگ بی عرضه ای و بلد نیستی و ... میزنه
5- تعصب شدید و بی دلیلش روی خانواده ش و حساسیت روی من به اینکه زیاد باهاشون بجوشم و احترام بیش از حد بذارم در صورتی که من اصلا دل خوشی از خانواده ش ندارم چون آدمهای بی محبت و بی تفاوتی هستن و توی ایام عقد واسه مراسم عروسی ما خیلی کارشکنی کردن(که حتی خود همسرم بارها به این موضوع اعتراف کرده)... من در حد معمولی مشکلی ندارم معاشرت هم می کنم باهاشون احترام هم میذارم .. ولی اینکه همسرم توقعات زیادی داشته باشه برام غیر قابل قبول هست !!
6- یک حالت تنفر عجیب و غریب از خانواده من که خیلی برام سخت و سنگینه ... مثلا اینکه تا بحثی بین خودمون پیش بیاد که هیچ ربطی هم به اونا نداشته باشه اسمشون رو میاره و توهین می کنه و بد و بیراه میگه بهشون ...
لازمه این توضیح رو هم بدم که من 35 ساله و فوق لیسانسم و همسرم 33 ساله و دیپلمه هستن و همسرم قبل از من هم یک ازدواج ناموفق داشته که منجر به جدایی شده ... از لحاظ فرهنگ خانوادگی هم بسیار متفاوت هستیم مثلا خانواده من بسیار دقیق و منظم و حساس روی تمام مسائل و خانواده ایشون بسیار بی تفاوت و بی مبالات و خونسرد ...
جالب اینجاست که ما قبل از عقد چندین جلسه مشاوره پیش از ازدواج هم رفتیم که ازدواج ما رو تایید کردن !!!
واقعا احساس بدی دارم .... ممنون میشم راهنمایی کنید ....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
ممنون از راهنمایی مفیدتون
بله من قبل از ازدواج دلیل جدایی قبلی شون رو پرسیدم و از دوستان و اطرافیانشون هم تحقیق کردم ...
شوهرم به من گفت همسرش روابط نامشروعی برقرار کرده بوده و حالا به نوعی بهش خیانت می کرده و روابط شون سرد شده و جدا شدن ... ولی بعد از ازدواج از خیلی از حرفهای خودش متوجه شدم دقیقا مشکلاتی که من الان دارم از جمله فشار مالی و بدعهدی های خانواده ایشون توی جدایی شون دخیل بوده ...
و نکته دیگه اینکه من واقعا نمی تونم وقتی تا این حد تحت فشارم یک زن کاملا صبور باشم و نقش زنانگی ام را به خوبی ایفا کنم...
قبلا هم تلاش کردم ولی نتونستم...
الان هم که کاملا نسبت به همسرم سردم ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
با سلام و سپاس از توجه شما
من فقط خواستم وخامت وضعیت رو برای دوست مون توضیح بدم و این رو بگم که بارها امتحان کردم ولی دوباره به اینجا رسیده . خواستم نظر دوست صاحبنظرمون رو بدونم که آیا با توجه به تمام شدن صبر من و اخلاق عصبی و تلافی جویانه همسرم به نظر ایشون که شاید درایت و یا تجربه زندگی شون از بنده بیشتر باشه، آیا با این وضعیت امیدی برای ما وجود داره یا نه ؟؟
همین
چون صحبت هاشون دلنشین و زیبا بود خواستم بیشتر از راهنمایی شون بهره بگیرم و قصد دیگه ای جز این نداشتم ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
در ضمن باید بگم با اینکه حرف های قشنگتون رو کاملا قبول دارم اما متاسفانه در عمل نمی تونم اینطوری رفتار کنم ! صبرم تمام میشه ... میشه اگه راهکاری برای این حالت من دارید بفرمایید تا استفاده کنم؟؟ واقعا ممنون میشم ... چون خیلی اوقات می خوام ولی نمی تونم کم میارم ...!!
حتی روز تولدم به این فکر کردم که خودم یه شاخه گل و کیک کوچیک بگیرم اما با خودم گفتم چه فایده وقتی کسی اهمیتی نمیده؟؟ چون روز زن رو هم که قبلش پشت سر گذاشتیم همین بود!! اون روز با خودم گفتم حتما واسه تولدم جبران می کنه و هیچی نگفتم و کاملا خوش خلق بودم و حتی برای تبریک با جعبه شیرینی به دیدن مادرشوهرم هم رفتیم ...
مشکل دیگه ای هم که دارم اینه که تو ذهنم خودمو با دیگران مقایسه می کنم که سختی های من رو ندارن و محبت و احترام فوق العاده ای از جانب شوهرشون دارن از جمله خواهرشوهرهام که زندگی شون مدام جلوی چشمام هست ..! که چطور همسراشون روز تولدشون براشون جشن سورپرایز میگیرن یا توی جمع چه احترامی بهشون میذارن در حالی که حتی شاغل هم نیستن ..!! بعد شوهرم هم مدام جلوی من از خواهراش تعریف می کنه که خواهرهای من زن زندگی هستن ... یا مثلا جلوی من زنگ میزنه به مادرش و شروع می کنه تعریف از خواهرش که آره چقدر خوبن و زن زندگین و ... ولی هیچوقت ندیدم تعریف یا قدردانی از من داشته باشه!! باور کنید راست میگم ... |sadsmiley|بعد ناخودآگاه با خودم مقایسه می کنم و میگم چرا من باید تحمل کنم وقتی محبتی نمی بینم ؟؟
می دونم حالت بدیه ولی اصلا دست خودم نیست ... توی این یک سال به شدت حساس و کم تحمل شدم ...
آیا راهکاری دارید برای این حالت من؟
سلام
عزیز خیلی متاسفم از آنچه که خواندم و صد البته که ایشون کیس مناسبی برای شما نبودند و نیستند!!!؟؟
ولی گلم شما نیز کالای ازدواج(رشد کافی و امادگی ازدواج) رو اصلا ندارید عزیزم! با توجه به صحبتهایتان شما هیچ چیز راجب ازدواج امروز و انسان امروز نمیدانید
البته متوجه هستم یک خانم 35 ساله شاید در شرایط فرهنگ و ایران در اثر فشار بخواد ازدواج کنه و احتمالا اصلا مشتاق نباشه اگر کلا آزاد گذاشته بشه که ازدواج کنه
دوستان و همکارانی که از شما تست ازدواج گرفته و.... و مشکلی رو نیز ندیدند احتمالا کور بودند و ناشنوا!!!!؟؟
عزیز مرد 2 سال از زن کوچکتر(اونم توی ایران), زن فوق لیسانس و مرد دیپلم,مرد مطلقه و زن مجرد!!!؟؟
همه این دلایل به تنهایی کافیست تا نشان بده این ازدواج کلا غلطه و یا پر از خطر؟؟؟
کوتاه سخن
به هیچ وجه بچه دار نشید بچه حلال و درمان هیچ دردی نیست
حتما این ازدواج غلط بوده و پر خطر و نادرست,و لی ادامه و با قطع کردنش به شما مربوطه و تصمیم شماست پس سعی کنید تصمیم درستی بگیرید
نه اینکه تصمیم نادرستی چون طلاق غلط خیلییییییییییییییییییی خیلی بدتر از ازدواج غلطه
در هر صورت چه جدا بشید و چه نشید شخص خودتان از یکی از همکاران خوب ما در شهر خود نه اون گونه همکارانی که مشاوره ازدواج گرفتید جهت خودشناسی و دگر شناسی و ازدواج کمک بگیرید
و مطالعه بیشتری در این امور داشته باشید.
موفق باشید
سپاس
دکتر
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
شهرام2014
سلام
عزیز خیلی متاسفم از آنچه که خواندم و صد البته که ایشون کیس مناسبی برای شما نبودند و نیستند!!!؟؟
ولی گلم شما نیز کالای ازدواج(رشد کافی و امادگی ازدواج) رو اصلا ندارید عزیزم! با توجه به صحبتهایتان شما هیچ چیز راجب ازدواج امروز و انسان امروز نمیدانید
البته متوجه هستم یک خانم 35 ساله شاید در شرایط فرهنگ و ایران در اثر فشار بخواد ازدواج کنه و احتمالا اصلا مشتاق نباشه اگر کلا آزاد گذاشته بشه که ازدواج کنه
دوستان و همکارانی که از شما تست ازدواج گرفته و.... و مشکلی رو نیز ندیدند احتمالا کور بودند و ناشنوا!!!!؟؟
عزیز مرد 2 سال از زن کوچکتر(اونم توی ایران), زن فوق لیسانس و مرد دیپلم,مرد مطلقه و زن مجرد!!!؟؟
همه این دلایل به تنهایی کافیست تا نشان بده این ازدواج کلا غلطه و یا پر از خطر؟؟؟
کوتاه سخن
به هیچ وجه بچه دار نشید بچه حلال و درمان هیچ دردی نیست
حتما این ازدواج غلط بوده و پر خطر و نادرست,و لی ادامه و با قطع کردنش به شما مربوطه و تصمیم شماست پس سعی کنید تصمیم درستی بگیرید
نه اینکه تصمیم نادرستی چون طلاق غلط خیلییییییییییییییییییی خیلی بدتر از ازدواج غلطه
در هر صورت چه جدا بشید و چه نشید شخص خودتان از یکی از همکاران خوب ما در شهر خود نه اون گونه همکارانی که مشاوره ازدواج گرفتید جهت خودشناسی و دگر شناسی و ازدواج کمک بگیرید
و مطالعه بیشتری در این امور داشته باشید.
موفق باشید
سپاس
دکتر
با سپاس از پست مفیدتون
می خواستم اگه میشه بدونم شما کالای ازدواج(رشد کافی و آمادگی برای ازدواج) رو دقیقا چی تعریف می کنید؟ می خوام بدونم و یاد بگیرم اگه امکان داره ...
و دیگه اینکه می فرمایید یک طلاق غلط از یک ازدواج غلط بدتره ... منطورتون اینه که کسی طلاق بگیره در حالی که نباید طلاق می گرفته؟؟
ممنون
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سمیه67
دوران سختی رو پشت سر گذاشتی ولی امیدت ب خدا باشه
ادمایی ک زود عصبانی میشن هیچی تو دلشون نیست ولی خب حق ندارن توهین کنن
شوهرت از اول بد اخلاق بود یا ب مرور بد اخلاق شد؟
1 چند وقت باهاش کاری نداشته باش
اگه ب زندگیش علاقه داشته باشه میاد سراغتو بعد درمورد مشکلات صحبت کنید
اگر ک ن نیومد یعنی نسبت ب زندگی بی تفاوته
ممنون از توجه شما
توی دوران آشنایی اخلاقش خوب بود و خیلی رعایت می کرد ...
یه سری اخلاق های بد مثل عصبی بودنش توی دوران عقد بروز کرد و دست بزنش وقتی رفتیم زیر یک سقف !!
من فعلا کشیدم کنار و حتی باهاش صحبت نمی کنم ... مشکلم این نیست که بیاد یا نه .. چون زیاد اومده دنبالم و می دونم که باز هم میاد... مشکلم اینه که شرایط درست بشه و امیدی به تغییر شرایط ندارم ...
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ستیلا
این نحوه نگارشت منو کشته دختر
:4:|heart|
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
این اقا به این سن ک رسیده شخصیتش شکل گرفته پس نمیشه خیلی زود تغییر کنه
اگه دفعه بعد اومد بگو تنها شرطم رفتن به مشاورس اونم مشاوره ای ک بتونه با حرفاش اقارو جذب راهنمایی های خودش کنه
فقط این چند وقت حساسش نکن باهاش کاری نداشته باش تا جای خالیتو حس کنه
به خودت روحیه بده شل نگیر به خودت برس
الان خیلی زود بود ک اینقدر اذیت بشی تو زندگی زندگی ک الان 4 ماه شروع شده
ب قول دوستمون اشتباه نکنی ک باردار بشی ک زندگیت دگرگون بشه بچه نیاز ب محیط امن و با ارامش داره
پس اگه خبری ازش شد با ما در میون بزار
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
با سپاس از پست مفیدتون
می خواستم اگه میشه بدونم شما کالای ازدواج(رشد کافی و آمادگی برای ازدواج) رو دقیقا چی تعریف می کنید؟ می خوام بدونم و یاد بگیرم اگه امکان داره ...
و دیگه اینکه می فرمایید یک طلاق غلط از یک ازدواج غلط بدتره ... منطورتون اینه که کسی طلاق بگیره در حالی که نباید طلاق می گرفته؟؟
ممنون
در مورد کالای ازدواج عزیز بحث خیلی مفصله و در این مقال نمیگنجه ولی هستند افرادی که نه اعتقادی به ازدواج دارند ونه اهل ازدواجند و نه فرزند میخواهند ولی بنا به دلایلی که بیشتر فرهنگی و ملتیه
تن به ازدواج میدهند و یک عمر زجر میدن و زجر میبینن و یا اینکه جدا میشن و....!!؟
و معمولا هم ریشه در اختلالات و آسیبهای دوران کودکی و یا ترتیب تولد و... داره
و طلاق نیز باید به جا و لازم و حتما با نگاه دقیقتری انجام بگیره پس میتونه شامل موضوعی که فرموده بودید نیز بشه
حتما بهتره حضورا ویزیت بشین و مشاوره بگیرید
سپاس
دکتر
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سمیه67
این اقا به این سن ک رسیده شخصیتش شکل گرفته پس نمیشه خیلی زود تغییر کنه
اگه دفعه بعد اومد بگو تنها شرطم رفتن به مشاورس اونم مشاوره ای ک بتونه با حرفاش اقارو جذب راهنمایی های خودش کنه
فقط این چند وقت حساسش نکن باهاش کاری نداشته باش تا جای خالیتو حس کنه
به خودت روحیه بده شل نگیر به خودت برس
الان خیلی زود بود ک اینقدر اذیت بشی تو زندگی زندگی ک الان 4 ماه شروع شده
ب قول دوستمون اشتباه نکنی ک باردار بشی ک زندگیت دگرگون بشه بچه نیاز ب محیط امن و با ارامش داره
پس اگه خبری ازش شد با ما در میون بزار
حتما ممنونم |heart|
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
شهرام2014
در مورد کالای ازدواج عزیز بحث خیلی مفصله و در این مقال نمیگنجه ولی هستند افرادی که نه اعتقادی به ازدواج دارند ونه اهل ازدواجند و نه فرزند میخواهند ولی بنا به دلایلی که بیشتر فرهنگی و ملتیه
تن به ازدواج میدهند و یک عمر زجر میدن و زجر میبینن و یا اینکه جدا میشن و....!!؟
و معمولا هم ریشه در اختلالات و آسیبهای دوران کودکی و یا ترتیب تولد و... داره
و طلاق نیز باید به جا و لازم و حتما با نگاه دقیقتری انجام بگیره پس میتونه شامل موضوعی که فرموده بودید نیز بشه
حتما بهتره حضورا ویزیت بشین و مشاوره بگیرید
سپاس
دکتر
سپاس از توضیحاتتون
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
با سپاس از پست مفیدتون
می خواستم اگه میشه بدونم شما کالای ازدواج(رشد کافی و آمادگی برای ازدواج) رو دقیقا چی تعریف می کنید؟ می خوام بدونم و یاد بگیرم اگه امکان داره ...
و دیگه اینکه می فرمایید یک طلاق غلط از یک ازدواج غلط بدتره ... منطورتون اینه که کسی طلاق بگیره در حالی که نباید طلاق می گرفته؟؟
ممنون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
melody 35
سپاس از توضیحاتتون
موفق باشید
دکتر
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سمیه67
این اقا به این سن ک رسیده شخصیتش شکل گرفته پس نمیشه خیلی زود تغییر کنه
اگه دفعه بعد اومد بگو تنها شرطم رفتن به مشاورس اونم مشاوره ای ک بتونه با حرفاش اقارو جذب راهنمایی های خودش کنه
فقط این چند وقت حساسش نکن باهاش کاری نداشته باش تا جای خالیتو حس کنه
به خودت روحیه بده شل نگیر به خودت برس
الان خیلی زود بود ک اینقدر اذیت بشی تو زندگی زندگی ک الان 4 ماه شروع شده
ب قول دوستمون اشتباه نکنی ک باردار بشی ک زندگیت دگرگون بشه بچه نیاز ب محیط امن و با ارامش داره
پس اگه خبری ازش شد با ما در میون بزار
با سلام و سپاس
همسرم به نوعی تماس گرفت و دوباره با لحن طلبکارانه حرف زد و متاسفانه دوباره یک مشاجره لفظی رو شروع کرد که من جواب ندادم و کوتاه اومدم ... قبلا موقع ترک خونه پیشنهاد جدایی رو بهش داده بودم که این دفعه گفت قبول دارم بیا جدا شیم چون این زندگی واسه هردومون عذابه ...
و آخر شب هم برام یه ایمیل فرستاد که مهرت هنوز به دلمه ولی انگار جدایی به نفع مونه و بریم دنبال کارهای طلاق و بقیه کارهای لازم ...
خیلی گیجم و حالم بده ... از طرفی هیچ امیدی به این زندگی ندارم که براش بجنگم ... چکار کنم به نظر شما؟؟
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
قبل از هر اقدامی 1 مشاوره داشته باش
بازم عجله نکن شاید خانوادش روش تاثیر گذاشتنه و اونو بیشتر تحریکش میکنن
چند روز بزار اوضاع اروم بشه
اگه مشاور هم طلاق رو تایید کرد بدون که طلاق اخر زندگی نیست چون خانمایی ک طلاق میگیرن بخاطر تجربشون ازدواج دوم موفقی دارن
بخاطر زندگیت بجنگ تا جایی ک امکان داره شاید پس فردا بخاطر اینکه کم کاری کرده باشی خودتو سرزنش کنی
اگه دیدی فایده نداره بصورت قانونی و حقوقی رفتار کن
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سمیه67
قبل از هر اقدامی 1 مشاوره داشته باش
بازم عجله نکن شاید خانوادش روش تاثیر گذاشتنه و اونو بیشتر تحریکش میکنن
چند روز بزار اوضاع اروم بشه
اگه مشاور هم طلاق رو تایید کرد بدون که طلاق اخر زندگی نیست چون خانمایی ک طلاق میگیرن بخاطر تجربشون ازدواج دوم موفقی دارن
بخاطر زندگیت بجنگ تا جایی ک امکان داره شاید پس فردا بخاطر اینکه کم کاری کرده باشی خودتو سرزنش کنی
اگه دیدی فایده نداره بصورت قانونی و حقوقی رفتار کن
ممنونم واقعا از وقتی که میگذارید...
یعنی مشاوره گرفتن خودم به تنهایی هم می تونه فایده داشته باشه؟؟
در مورد خانواده ش هم مطمئم اونها تحریکش به طلاق نمی کنن ولی خب چون هر دفعه نسبت به مشکلات ما بی تفاوت برخورد کردن و من خودم به زندگی برگشتم احتمالا این دفعه هم همین فکر را میکنن که چند روز می گذره خودش بر می گرده !! البته خود همسرم معمولاً واسه برگشتم تلاش می کرد ولی خانواده ش نه جوری رفتار می کردن یعنی واسه ما اصلا مهم نیست ... مثلا توی اوج مشکلات ما ول می کردن میرفتن مسافرت !!!... من هر بار بعد از آشتی مون به دیدنشون میرفتم و احترام هم میذاشتم ...در هر حال اینو مطمئم که حداقل چون ازدواج دوم پسرشونه تحریکش به طلاق نمی کنن.. ولی خب یه جورایی مغرورانه و بی تفاوت برخورد می کنن...
بعدم اینکه وقتی خود همسرم هم تمایلش به طلاق رو اعلام کرده من چطوری بجنگم به نظر شما ..؟؟
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
یه بنده خدایی یه روز داشت درددل میکرد. گفت شوهرم خیلی عوضیه. امروز به من گفت اشغال!!!
فکرشو بکن. منی که از صبح میرم سرکار با این و اون سروکله میزنم. همش دارم تو اون خونه جون میکنم.
گردنم از مو باریکتره. اونوقت به من میگه اشغال.
اولش دلم به حالش سوخت. پیش خودم گفتم اصلا به شوهرش نمیاد همچین ادم بیخودی باشه. طفلی این خانمه. چقدر بدبخته.
اما بعد پیش خودم فکر کردم مسلما دوتایی خوش و خرم، ننشسته بودن به چایی خوردن که یهو مرده بی مقدمه بگه راستی چقدر تو اشغالی!!!!!
قبلش حتما اتفاقی افتاده. وقتی بیشتر پرس و جو کردم فهمیدم خانمه شروع کرده به جیغ و داد سر شوهرش که فلان کاری که باید میکردی نکردی. کار کشیده به فحاشی به خانواده شوهرش. نهایتا هم یه سیخونکی به مرده زده. مرده هم جوش اورده بهش گفته بس کن دیگه اشغال!
حالا حکایت خیلی از کسانی که میان تو این سایت هم همینه. میان مینویسن اره ما همگی گل و بلبل هستیم ولی خانم مون یا شوهرمون شمربن ذی الجوشنه.
البته قصدم توهین به شما نیست. فقط میخوام بگم دو حالت داره. یا طرف مقابل بیمار روانیه که فحش میده و کتک میزنه.
که در اینصورت باید با بزرگ و کوچیک و زن و مرد همینجوری رفتار کنه چون بیماره.
یا ادم نرمالیه با تمام خصوصیات مثبت و منفی که کسی میتونه داشته باشه. ولی شما نمیتونین رگ خوابشو پیدا کنین یا بر اثر یه اشتباه اعتماد و علاقه شو کاملا از بین بردین و زندگی تون به بن بست رسیده.
حالا یه سوال. تا حالا زبونی بهش ابراز علاقه کردین؟ گفتین دوستت دارم؟ بهت افتخار میکنم و از اینجور حرفا؟
چقدر سیاست مدارین؟ تا حالا تونستین نظرشو بدون اینکه خودش بفهمه تغییر بدین؟
چندبار پیش اومده که خانواده ها از اختلافات شما خبردار بشن؟ مشکلات زندگی شما، مشکلات زندگی شماست و به کسی ربطی نداره. دخالت دیگرون فقط همه چیز رو خرابتر میکنه. اگه حریم خصوصی تون رو رعایت نکنین عملا اعلام کردین: من درک و شعور حل کردن مشکلاتم رو ندارم!
چقدر زبون خوش دارین؟
تا حالا خودتون رو براش لوس کردین؟ تا حالا جوری رفتار کردین که حس کنه شما بهش نیاز دارین یا همیشه مثل معلم ها بهش امرو نهی کردین؟ از ساده ترین کارها تا پیچیده ترین کارها. گاهی بهش تکیه کنین. مثلا واسه باز کردن درب شیشه مربا. بگین زورم نمیرسه عزیزم. میتونی بازش کنی؟ وقتی هم تونست تشویقش کنین که فکر کنه خیلی ادم خاصیه!
تاحالا شده کاری رو بی منت براش انجام بدین؟ مثلا همین کادو خریدن تو مناسبتها. بعدش به روش نیاوردین که ببین من چه کردم و تو مثل همیشه فراموش کردی؟
همدیگه رو تو خونه یا بیرون چجوری صدا میزنین؟ با عزیزم و جانم؟ یا با هوی فلان فلان شده!
تصور کنین تازه ازدواج کردین. مهم نیست قبلا چی شده. فکر کنین امشب اولین شب ازدواجتونه. چطور باهاش رفتار میکردین؟
مسلما لباس شیک میپوشیدین. حسابی به خودتون میرسیدین و غذای مورد علاقه شو میپختین.
هنوزم دیر نشده. امشب بهش بگین نظرتون عوض شده و نمیخواین ازش جدا بشین. اصلا نترسین که بخواد از این قضیه سو استفاده کنه. شما به کار خودتون برسین.
اگه بخواین شدنیه. خواهرشوهراتون هم از فضا نیومدن، شوهراشونم پیغمبرزاده نیستن. تنها تفاوت شما با اونها اینه که اونها صبوری به خرج میدن و شما عجولین.
اگه مهربونی و زبون خوش رو چاشنی زندگی تون کنین مردها هیچ چیز دیگه ای نمیخوان.
باور کنین تجربه شخصی خودمه.
یعنی رو وسایل خونه نیم متر خاک نشسته باشه، غذا
حاضر نباشه، ظرفهای کثیف تو سینک باشه، همه چی درهم و برهم. ولی خانم خونه با خوشرویی و مهربونی از شوهرش استقبال کنه. شوهره خودش تمام ظرفها رو میشوره، غذا از بیرون سفارش میده، سرایدار هم میاره که خونه رو تمیز کنه. تازه قربون صدقه خانمش هم میره!!!!
پس اگه شوهرتون کلافه س بدونین یه جای کار میلنگه. و چیزی نسبت به زندگی سردش کرده.
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
هر عملی عکس العملی داره وقتی گفتی طلاق میخوام اونم میخواد کم نیاره و میگه طلاق
باز بری مشاوره بهتر از اینه ک بلاتکلیف باشی مشاوره راهنماییت میکنه ولی تصمیم اخرو خودت باید بگیری
عجله نکن بزار چند روز بگذره
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
سلام... با چیزهایی که فرمودین من شما رو بیشتر مقصر میدونم تا اون اقا رو...شما در انتخابتون اشتباه کردین...منظورم اینه که خشت اول کج بنا نهاده شده...
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سمیه67
هر عملی عکس العملی داره وقتی گفتی طلاق میخوام اونم میخواد کم نیاره و میگه طلاق
باز بری مشاوره بهتر از اینه ک بلاتکلیف باشی مشاوره راهنماییت میکنه ولی تصمیم اخرو خودت باید بگیری
عجله نکن بزار چند روز بگذره
ممنونم سمیه جان بابت وقتی که میگذاری و راهنمایی های مفیدت |heart|
-
پاسخ : بحران جدایی و ناباوری
فدات|heart||smilingsmiley|