سلام .من و شوهرم بعد دوسال ونیم بعد عروسی مون به مشکل اخلاقی ومالی خوردیم جوری که شوهرم ورشکسته شد و بدهی روبدهی .شوهر در عرض دوماه اخلاق ورفتارش عوض شد دیگه هیچ چیز وهیچ کسی براش اهمیتی نداشت فقط فکرش رفتن از شهر خودش بود تا یکار دیگه ایی شروع کنه شاید بتونه از شر بدهکاریا راحت شه .ولی وقتی از پیشم رفت دیگه رفت تا ۴ماه ازش بیخبر بودم به هردری زدم که ازش خبر بگیرم نتونستم .بالاخره بعد از ناله هایی که به خدا زدم ازش خبر شد .ولی حرفایی زده بود که هیچوقت ازش انتظار نداشتم .بهم از گذشته و بی توجهیم به زندگی و مخالفت ها وبدرفتاریهای خانوادم قبل ازدواج حرف میزد از من که اصلا بدرد زندگی نمیخورم از اینکه من تو زندگی خیلی براش کم گذاشتم .من حرفاشو قبول کردم اما تاحدودی .چون اونم تو وضعیتی که بیکار بود خیلی اذیت میشدم و باعث میشد به زندگی سرد بشم .خلاصه خیلی حرفاشو قبول کردم قسمش دادم که تغییر میکنم بیا زندگی کنیم ولی همچنان حرفش همینه که اصلا بفکر زندگی نه با من .باهیچکسی نیس .اوایل افسرده شده بود ‌.الان ۹ماهه ازاین اتفاق گذشته و خانوادم هیچ خبری ازاین موضوع ندارن .مادرشوهرمم اوایل خیلی کمکم میکرد که زندگیمون خراب نشه ولی با وجود مشکلات خودش دیگه رمقی براش نمونده که ازش کمک بخوام و میگه خودتون تصمیم بگیرین .شوهرم اصلا باهام تلفنی حرف نمیزنه چی بشه بهش پیام بدم بهم جواب بده .اونم فقط درمورد جدایی و پول مهریه و این چیزا .گفته اصلا بخودم فکر نمیکنم چه برسه به زندگی .اخلاقش خیلی خوب بود خیلی مهربون ولی این بدهکاری کلا داغونش کرد .الانم گفته پول خرید یه خونه بهت میدم ولی باید بری کارای طلاقو انجام بدی .درضمن حق طلاق بامنه . من ازکارای گذشتم پشیمونم و خودشم دوست دارم و همیشه ازخدا میخوام محبت منو بدلش بندازه دوباره .توروخدا راهنماییم کنین چی بهش بگم تا دلش نرم بشه تا دوباره بهم اعتماد کنه و مهلت بده براش جبران کنم .از طلاق و آبروریزیش متنفرم .