من یه دختر ۲۳ ساله هستم تهران تک فرزندم و سلامت اعصاب و روان خودمو دارم از دست میدم .پدر و مادرم تحصیلکرده هستن و خودم دانشجوی انصرافی (به خاطر مسائل مالی ) .سه ساله که تنها زندگی میکنم .رسیدم به ته خط.فکر خودکشی راحتم نمیذاره .
از بچگی تو دعوا و تنش بزرگ شدم و دیوار کوتاه پدر و مادر بودم . ۱۸ سالگی طلاق گرفتن و وضع بدتر شد . باهام مثل یه تیکه اشغال رفتار کردن . پاس کاری از پدر به مادر و بالعکس . تیکه ی اضافی بودم و سربارشون . از نوجوونیم هدف خودشونو مشخص کرده بودن واسه طلاق . دوران سخت بعد طلاق گذشت و مسئولیت منو کسی گردن نگرفت . مامانم میگفت وظیفه ی بابامه و پدرم هم برعکس.از سر ناچاری و نداری واقعی چون کسی ادم حسابم نمیکرد مجبور به تن فروشی شدم هربار که اینکارو کردم یه تیکه از روح و وجودم رو در ازاش میدادم و میرفت . تصمیم گرفتم خوب شم . با سگ دویی و کاراموزی پیش کسی بی حقوق و هزار مشکل دیگه گرافیک یادگرفتم و مشغول کار شدم .بیکار که شدم دانشگاهم نتونستم برم . یه دختر ۲۰ ساله چه جوری با این همه مشکل پول دانشگاهم میداد ؟ پول درس و کتابمو که ندادن هیچ هر روز سرکوفت شنیدم ازشون .تحقیر شدم تحقیرای فجیع و بد . ناسزا شنیدم . ساکت شدم سرد شدم از همه فراریم .از مامان و بابام متنفر .با یه. پسری اشنا شدم بعد مدتها از همه لحاظ عالی . اون ادم قرص اعصاب مصرف میکرد .باهاش وارد رابطه شدم و هنوزم هستم . دوساله که باهمیم .تنها پناه و امنیتم اون ادم شد . با تهدید به ترس از دست دادنش منو وادار به خیلی کارا کرد . رابطه های خارج از شرع و عرف سه نفری (تری سام ). ۳ بار اینو انجام دادم . من روح خودمو دادم رفت .شبها کابوس میبینم تموم صحنه های تلخ زندگیم جلوی چشمامن هیچی از خودم ندارم از خودم و کارایی که کردم متنفرم . از سختیایی که من باعثشون نبودم و نقشی توشون نداشتم متنفرم . از خانواده تحصیل کرده با سطح مالی نرمال رو به خوب که میتونستن کمکم کنن که در حد نیاز های اولیم که مجبور به تن فروشی نشم متنفرم . از اینکه این همه بدبختی کشیدم و به هیچ جا نرسیدم .. از اینکه هرچقدر کار کردم تا با شرف و عزت زندگی کنم و دیگه راه قبلو پیش نگیرم ولی بازم به هیچ جا نرسیدم خسته ام . من لیاقت و شرایط بهترین زندگیارو داشتم اما پدر و مادرم نذاشتن . حالام ۲ ساله جفتشون ازدواج کردن. هیچیشون رو به راه نیست و میدونم اینا از آه. منه .... منو قضاوتم نکنید من از روی ناچاری تن فروشی کردم وگرنه قبلش زمین مردمم طی زدم منی که خونه ی پدریم خدمتکار هفته ای چند بار کارای خونه رو انجام میداد
سر حقوق ۵۰۰ هزارتومن از استراحت و تفریح جوونیم میزدم و توسری صااحب کارم میشنیدم و بعد به اونجا رسیدم .
الان یه ادم ۲۳ سالم
تک و تنهام کسیو ندارم
اعتیاد که نمیشه گفت اما وابستگی به گل و ماریجوانا دارم . دوست دارم که غرق تو بدبختیام نمیشم لااقل برای نیم ساعت
بی پولم . بی سوادم . کسی منو برای خودم و یه عمر زندگیش نمیخواد
نا امیدم حقمو خوردن بهم بدی کردن
منم قدر خودمو ندونستم نابود کردم خودمو ذره به ذره
دلم میخواد بمیرم
من بد کسیو نخواستم .کوچیک ترین توقع یا بی ابرویی یا مشکلی برای خونوادم بوجود نیاوردم
هرکاری کردم سر خودم اوردم و خودمو بدبخت کردم
تازگیا جلوی اعصابمو نمیتونم بگیرم و کنترل کنم خودمو
از کوره در میرم خودمو میزنم به در و دیوار یا چیزی میش************م .
دستام چند وقت پیش بخیه خورد
کل بدنم کبوده از بس خودمو زدم به در و دیوار
درد میکشم درد روحی زیاد که به درد جسمی هم تبدیل شده
کمکم کنید لطفا