نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

1026
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27546
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

    سلام.یکم راجع به شوهرم و خانوادش بگم:اونا وقتی متأهل میشن زن هر هفته سه چهارروز شوهرشو ول میکنه تنها میره خونه مامانش میمونه.زن با مادر پدرش میره مسافرت مرد با مادر پدر خودش. .اگه پسرهای خانواده بخوان برن مسافرت موظفن خواهرا و خواهرزاده ها رو با خودشون ببرن.فقط شاید دوسه سال یکبار باشوهراشون برن مسافرت.اصلا خواهرشوهرام شوهرشون و اینجوری تربیت کردن،حتی واسه مهمونیا مادر شوهر من فقط دخترا و نوه هاش و دعوت میکنه،یعنی دامادش شاید سالی یبار نیاد خونشون،شوهر من ذهنیتش اینجوری شکل گرفته.ولی تو خانواده ما دقیقا برعکسه،هر وقت میریم خونه مامانم باید زن و شوهر باهم باشیم،مسافرتا زن و شوهر باید باهم باشن مگر اینکه سفر کاری باشه که تنها برن..من هر وقت تنها میرم مامانم میگه اینقدر شوهرتو تنها نذار.حالا این تضاد بین ذهنیت من و شوهرم هست.نمیدونم چجوری تعدیلش کنم،خیلی اذیتم میکنه.هروقت میگم بهش میگه خواهرای منو ببین.منو مقایسه میکنه.مشاوره حضوری امکانش و ندارم برم.ولی مشاوره تلفنی گرفتم خیلی نتونست کمکم کنه،حالا اینجا مطرح کردم شما بگین چیکار میتونم بکنم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

    دوست عزیز شما چیزی به اسم نامزدی نداشتید که این تفاوت هارو قبل از عقد متوجه بشید ؟؟؟؟
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  3. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17566
    نوشته ها
    998
    تشکـر
    1,418
    تشکر شده 873 بار در 505 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

    نقل قول نوشته اصلی توسط E aysan نمایش پست ها
    سلام.یکم راجع به شوهرم و خانوادش بگم:اونا وقتی متأهل میشن زن هر هفته سه چهارروز شوهرشو ول میکنه تنها میره خونه مامانش میمونه.زن با مادر پدرش میره مسافرت مرد با مادر پدر خودش. .اگه پسرهای خانواده بخوان برن مسافرت موظفن خواهرا و خواهرزاده ها رو با خودشون ببرن.فقط شاید دوسه سال یکبار باشوهراشون برن مسافرت.اصلا خواهرشوهرام شوهرشون و اینجوری تربیت کردن،حتی واسه مهمونیا مادر شوهر من فقط دخترا و نوه هاش و دعوت میکنه،یعنی دامادش شاید سالی یبار نیاد خونشون،شوهر من ذهنیتش اینجوری شکل گرفته.ولی تو خانواده ما دقیقا برعکسه،هر وقت میریم خونه مامانم باید زن و شوهر باهم باشیم،مسافرتا زن و شوهر باید باهم باشن مگر اینکه سفر کاری باشه که تنها برن..من هر وقت تنها میرم مامانم میگه اینقدر شوهرتو تنها نذار.حالا این تضاد بین ذهنیت من و شوهرم هست.نمیدونم چجوری تعدیلش کنم،خیلی اذیتم میکنه.هروقت میگم بهش میگه خواهرای منو ببین.منو مقایسه میکنه.مشاوره حضوری امکانش و ندارم برم.ولی مشاوره تلفنی گرفتم خیلی نتونست کمکم کنه،حالا اینجا مطرح کردم شما بگین چیکار میتونم بکنم
    چند وقته ازدواج کردین؟
    یعنی این مسائلو قبل عروسی متوجه نشدین؟
    یا متوجه شدین و ساده از کنارش گذشتین؟؟؟
    همسرتون چی؟؟
    ایشون نمیدونست روش زندگی و
    مسائلی ک برای شما مهمه چی هست؟؟؟
    اخه مسئله مهمی هست
    پیش پا افتاده نیست
    که بگیم از خیرش گذشتین

    مشکل و تفاوتتون فقط همینه؟
    یا تو زمینه های دیگه هم باهم اختلاف دارین؟؟
    مث مذهب...عقاید و ...

    اینکه ایشون تنها میره مسافرت
    یا تمام مسائلی ک شما بهش اشاره کردین
    همونطور ک خودتون گفتین
    جز ذات و شخصیت ایشون شده
    ادمارو ک نمیشه تغییر داد
    شاید بشه تا حدودی
    اندک تغییری ایجاد کرد
    ولی نمیشه که کلا طرفو عوض کرد

    باهاش راجب این موضوع صحبت کردین؟
    همه حرفاتونو زدین؟؟؟
    ایشون چی گفتن؟؟؟

    اگه حرف نزدین
    بهتره باهم دیگه منطقی صحبت کنید
    هرچند برای این حرفا خدایی دیر شده
    ولی خب ماهی هر وقت از اب بگیری تازس
    باهم صحبت کنید
    حرفاتو
    دلخوریاتو
    با زبون نرم
    مهربون
    اروم
    بهش بگو
    ببین حرفش چیه
    چی میگه

    نمیشه ک ی عمر اینطوری زندگی کرد
    همسرتونو نمیدونم
    چون ایشون دارن ب همون روال خودشون زندگی میکنن
    ولی خودتون اذیت میشین
    چون این روش با
    اموخته های شما فرق داره

    موفق باشی
    امضای ایشان


    باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
    آن قدر که اشک ها خشک شوند
    باید این تن اندوهگین را چلاند
    و
    بعد دفتر زندگی را ورق زد
    به چیز دیگری فکر کرد
    باید پاها را حرکت داد
    و
    همه چیز را از نو شروع کرد



  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27546
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

    نقل قول نوشته اصلی توسط شقایقم نمایش پست ها
    چند وقته ازدواج کردین؟
    یعنی این مسائلو قبل عروسی متوجه نشدین؟
    یا متوجه شدین و ساده از کنارش گذشتین؟؟؟
    همسرتون چی؟؟
    ایشون نمیدونست روش زندگی و
    مسائلی ک برای شما مهمه چی هست؟؟؟
    اخه مسئله مهمی هست
    پیش پا افتاده نیست
    که بگیم از خیرش گذشتین

    مشکل و تفاوتتون فقط همینه؟
    یا تو زمینه های دیگه هم باهم اختلاف دارین؟؟
    مث مذهب...عقاید و ...

    اینکه ایشون تنها میره مسافرت
    یا تمام مسائلی ک شما بهش اشاره کردین
    همونطور ک خودتون گفتین
    جز ذات و شخصیت ایشون شده
    ادمارو ک نمیشه تغییر داد
    شاید بشه تا حدودی
    اندک تغییری ایجاد کرد
    ولی نمیشه که کلا طرفو عوض کرد

    باهاش راجب این موضوع صحبت کردین؟
    همه حرفاتونو زدین؟؟؟
    ایشون چی گفتن؟؟؟

    اگه حرف نزدین
    بهتره باهم دیگه منطقی صحبت کنید
    هرچند برای این حرفا خدایی دیر شده
    ولی خب ماهی هر وقت از اب بگیری تازس
    باهم صحبت کنید
    حرفاتو
    دلخوریاتو
    با زبون نرم
    مهربون
    اروم
    بهش بگو
    ببین حرفش چیه
    چی میگه

    نمیشه ک ی عمر اینطوری زندگی کرد
    همسرتونو نمیدونم
    چون ایشون دارن ب همون روال خودشون زندگی میکنن
    ولی خودتون اذیت میشین
    چون این روش با
    اموخته های شما فرق داره

    موفق باشی
    سلام عزیزم ،سه ساله ازدواج کردیم،شوهرم خیلی دوسم داره ولی و وقتی تنها هستیم خیلی باهام خوبه،ولی یکجورهایی در برابر خانواده و فرهنگشون عاجزه،ما 6ماه نامزد بودیم تو این،6ماه خانوادش خیلی ظاهرنمایی میکردن،خیلی با سیاست هستن بخصوص خواهراش،مثلا خواهرش میگفت من تابحال یکبار شوهرم و تنها نذاشتم،منم آدم فوق العاده ساده ای هستم،شاید فکر کنین دارم مظلوم نمایی میکنم ولی واقعیت داره،یه دختر دوساله دارم طبقه بالای خونه پدر شوهرم زندگی میکنیم.تا الان تقریبا تونستم کمی شوهرم و مهار کنم تنها نره مسافرت نمیره،ولی وقتی دامادش میره یا خواهرش میاد خونه مامانش میمونه میگه خوش به حالشون تنها رفتن مسافرت.هر زمان باهاش صحبت کردم میگه چرا خواهرای من تنها میان خونه مامانشون میمونن.در کل اهل مهمونی عروسی دورهمی نیست.البته بجز با خانواذه خودش،البته از برادر و پدر خودش تقلید میکنه.آخه اونا هم اینجوری هستن،دیگه صدای مامان و داداشام در اومده میگن چرا مجتبی نمیاد تو جمع ما و همش تو تنهایی؟اکثر وقتا کارشو بهونه میکنه میگه سرم شلوغه و خستم.ولی داداش من کارش خیلی بیشتر ه،تا حالا نشده مقایسه ش کنم ولی خیلی ناراحتم از این موضوع.تا چند مدت پیش به طلاق فکر میکردم ولی الان گفتم شاید راهی باشه که رفتار و دیدش عوض بشه.منم زن خیلی صبوری هستم اینو همه میگن.حتی شوهرم به همه گفته زنم خیلی خوبه

  6. کاربران زیر از E aysan بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27546
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

    البته منو هم میبره مسافرت ولی
    همیشه خواهراش هستن باهامون و میگه دونفره خوش نمیگذره من آدم فوق العاده اجتماعی ولی شوهرم در برابر خانواده من کاملا گوشه گیره.البته با دوستا و غریبه ها خوبه زود میجوشه ولی با خانواده من بعد سه سال هنوز صمیمی نشده وقتی میاد یه گوشه میشینه و با گوشیش ور میره.یبار ازج دهنش پرید گفت مامانم گفته با خانواده زنتون صمیمی نشین،همه بچه هاشون به مادرزن و مادر شوهراشون میگن خاله،هیچکدوم نمیگه مامان کلا مامانه بهشون یاد داده دوری و دوستی.ولی این واسه عروساشون صدق نمیکنه،میگن عروسا همه جا باید با ما باشن..مهمونی عروسی گردش.من تا دوسال صبر کردم تنها هیچ جا نمیرفتم میگفتم شاید دلش بسوزه بیاد باهام ولی فایده نداشت دوسه ماهی یبار می رفتیم خونه مامانم در صورتی که هر عصر خونه مامان خودش بود اوایل منم هرروز میرفتم باهاش اما دیگه نمیرم.الان فوقش هفته ای یکبار برم،خونه مامانم تنها میرم .منو میزسونه دوسه روز بعد میاد دنبالم،اصلا از این وضع راضی نیستم

  8. کاربران زیر از E aysan بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

    سلام
    به نظر من مشکلتون انقدری حاد نیست که بخواین به طلاق فکر کنید. فکر کنید اگه تو دوران نامزدیم اینارو می فهمیدین به خاطر دوست داشتنتون باهاش نمیموندین؟؟ به هر حال فکر اینکه شوهرتون کاملا خودشو عوض کنه رو نکنید نهایتش بتونید یکم تعادل ایجاد کنید بین اخلاقای خودتون و اون.
    بعدشم اگه رفتاراتون روش تاثیر نداره باهاش حرف بزنید واسه هم شرط بذارین. مثلا اینکه شما اجازه بدین سالی یکی دوبارو تنهایی بره مسافرت اونم عوضش هفته ای یه بار بیاد سر بزنه به مادرتون. شمام تو خونه نمونید چون افسرده میشین و تنها میمونید بعدش بابت این موضوع شوهرتونو مقصر میدونید بعدش رابطتون باهاش بد میشه. حتما ارتباطتونو با فامیل نگه دارید. با مادر شوهر و خواهر شوهراتون رفت و امد داشته باشید.
    یه موضوعی که هست اینه که شما باید به خاطر اون یکم خودتونو عوض کنید اونم به خاطر شما توی خودش تغییر ایجاد کنه. یه بار اینو بهش گوشزد کنید اما همیشه نگید تا گارد نگیره جلوتون. بعدشم رفتارتونو بر اساس همین حرف ادامه بدین. اگه یه روند درست داشته باشید زمان میتونه کمک کنه تا به مرور هم همه چیز به تعادل برسه اما اولا باید صبور باشید دوما باید یه برخورد درست با این قضیه داشته باشید و کاری نکنید که مشکل ساز بشه براتون

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17566
    نوشته ها
    998
    تشکـر
    1,418
    تشکر شده 873 بار در 505 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ذهنیت شوهرم نسبت به متأهل بودن

    نقل قول نوشته اصلی توسط E aysan نمایش پست ها
    سلام عزیزم ،سه ساله ازدواج کردیم،شوهرم خیلی دوسم داره ولی و وقتی تنها هستیم خیلی باهام خوبه،ولی یکجورهایی در برابر خانواده و فرهنگشون عاجزه،ما 6ماه نامزد بودیم تو این،6ماه خانوادش خیلی ظاهرنمایی میکردن،خیلی با سیاست هستن بخصوص خواهراش،مثلا خواهرش میگفت من تابحال یکبار شوهرم و تنها نذاشتم،منم آدم فوق العاده ساده ای هستم،شاید فکر کنین دارم مظلوم نمایی میکنم ولی واقعیت داره،یه دختر دوساله دارم طبقه بالای خونه پدر شوهرم زندگی میکنیم.تا الان تقریبا تونستم کمی شوهرم و مهار کنم تنها نره مسافرت نمیره،ولی وقتی دامادش میره یا خواهرش میاد خونه مامانش میمونه میگه خوش به حالشون تنها رفتن مسافرت.هر زمان باهاش صحبت کردم میگه چرا خواهرای من تنها میان خونه مامانشون میمونن.در کل اهل مهمونی عروسی دورهمی نیست.البته بجز با خانواذه خودش،البته از برادر و پدر خودش تقلید میکنه.آخه اونا هم اینجوری هستن،دیگه صدای مامان و داداشام در اومده میگن چرا مجتبی نمیاد تو جمع ما و همش تو تنهایی؟اکثر وقتا کارشو بهونه میکنه میگه سرم شلوغه و خستم.ولی داداش من کارش خیلی بیشتر ه،تا حالا نشده مقایسه ش کنم ولی خیلی ناراحتم از این موضوع.تا چند مدت پیش به طلاق فکر میکردم ولی الان گفتم شاید راهی باشه که رفتار و دیدش عوض بشه.منم زن خیلی صبوری هستم اینو همه میگن.حتی شوهرم به همه گفته زنم خیلی خوبه
    خیلی خوبه که همسرتون خیلی دوستون داره
    خیلی خوشحال شدم

    با سیاستای زنونه پیش برید
    نرمش کنید
    با قربون صدقه و ... جوری رفتار کنید ک باهاتون راه بیاد

    بهتون گفتم
    شوهر شما همینجوری
    با همین اخلاق
    رفتار
    و خصوصیات بزرگ شده
    شخصیتش همینطوری شکل گرفته
    شما نمیتونین عوضش کنید
    تغییرش بدید کاملا
    ولی میتونید ی ذره تغییر ایجاد کنید

    اینکه تا الان تونستی ی کوچولو شوهرتو نرم کنی خیلی خوبه
    پس ازین ب بعدم میتونی

    اینکه تو جمع خانواده شما معذب هست
    و هنوز باهاشون جوش نخورده
    ممکنه بخاطر تربیتش باشه
    پس شمام سخت نگیرین

    بازم بهش زمان بدین
    نمیشه تربیت چندین سالرو یهو بغییر داد
    زمان میبره

    از طرفی بذارین هرچند وقت
    ماهی ی باری
    دوماه ی باری
    مجردی بره مسافرت
    تفریح
    مردا به این چیزا نیاز دارن

    ولی خب
    بجاش کم کم
    نرمش کن
    مخشو بزن
    ایشونم ک شمارو دوست داره
    پس مطمئنا باهاتون راه میاد

    غیر مستقیم
    براش مثال بیار
    ک مثلا فلانی چقد گرمه صمیمیه با خانواده همسرش
    چقد خوبه اینجوریه و ...

    ب طلاقم فک نکن
    مشکلتون مشکل هست
    ولی نه اونقدی ک نشه حل کرد
    اگه همسرتون دوستون نداشت
    ب خانوادت بی احترامی میکرد
    بددهنی و .. میکرد
    اونموقه شاید طلاق خوب بود
    ولی الان نه

    اخرین راه طلاقه
    وقتی دیه هیییییچ راهی نداری
    ب نظرم همونطور ک تا الان صبوری کردی
    بازم صبوری کن
    تا ایشالا درست بشه

    موفق باشی
    امضای ایشان


    باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
    آن قدر که اشک ها خشک شوند
    باید این تن اندوهگین را چلاند
    و
    بعد دفتر زندگی را ورق زد
    به چیز دیگری فکر کرد
    باید پاها را حرکت داد
    و
    همه چیز را از نو شروع کرد



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تشخیص 64 بیت یا 32 بیت بودن ویندوز
    توسط CÆSAR در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 07-10-2015, 12:06 AM
  2. مدیریت رمز گذاری وامنیت همه جانبه گوشی
    توسط Dr . Security در انجمن موبایل
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-15-2015, 09:11 PM
  3. وایبر با قابلیت ارسال ویدئو با کیفیت بالا
    توسط Dr . Security در انجمن موبایل
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-24-2015, 11:06 AM
  4. نظارت و مدیریت فعالیت های فرزندان HomeGuard Activity Monitor
    توسط Dr . Security در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-16-2015, 06:10 AM
  5. عوامل مؤثر در کیفیت و کمیت رابطه زناشویی
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی جنسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-14-2013, 12:50 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد