عرض سلام و خسته نباشید
من و همسرم توی دانشگاه مقطع ارشد با هم آشنا شدیم، چند ماه طول کشید تا بتونه منو قانع کنه که باهاش در ارتباط باشم و بالاخره به ازدواج فکر کنم،خب اونموقع شرایط مالی مساعدی نداشت و من خیلی میترسیدم باهاش ازدواج کنم ولی توجه زیادی که به من داشت باعث شد کم کم جذبش بشم البته باهاش قرار گذاشته بودم تا وقتی که شرایط ازدواج پیدا میکنه من موقعیتهامو از دست ندم و خواستگارهامو ببینم و ایشون هم قبول کرده بودند، حدود1 سال بعد به خواستگاریم اومدن و بالاخره 6ماه بعدش عقد کردیم، از وقتی نامزد شدیم کم کم محبتش کمتر شد به من و رفتاراش تغییر کرد، سه ماه از عقدمون نگذشته بود که یه شب بهش شک کردم هرچی تلفن میکردم مشغول بود و وسطش قطع کرد و به من زنگ زد ولی قبول نکرد که داشته با کسی صحبت میکرده ولی هر جور بود از زیر زبونش کشیدم که با یک دوست قدیمیش صحبت میکرده، آخر شب اومد پیشم به بهونه اینکه منو آروم کنه و عذر خواهی کنه و لی فقط حالت تهاجمی داشت و داد میزد غلط کردم میدونم کارم اشتباه بود دست از سرم بردار و بعد از 3 سال اشتباهی گرفتمش و مجبور شدم که باهاش حرف بزنم و من با شرط اینکه پرینت تلفنشو بگیره تا بهم ثابت بشه همین یکبار بوده اروم تر شدم، ولی الان چند ماه که هر بار به یه بهونه از پرینت گرفتن فرار میکنه و کلا هم تو روابطمون مثل قبل از ازدواجمون نیست، ته دلم بهش اعتماد دارم ولی همیشه میترسم یه اشتباهش باعث بشه زندگیمون خراب شه،و هرچی اتفاق ناخوشایند بینمون میفته همش ذهنم میره سمت خیانت، و فکر میکنم شاید منم بعد از ازدواج نباید بهش اطمینان میدادم و مثل قبل از ازدواج استقلال خودم رو حفظ میکردم.ممنون میشم راهنماییم کنید
نظرت چیه؟
