من و همسرم حدود ۱۰سال است با هم آشنا هستیم و ۲سال هستش که عقد کردیم،در طی دوستی خیلی آدم لارجی بود و توجه عاطفی بسیاری داشت یعنی هرچی می خواستم برام محیا بود چه از لحاظ معنوی چه مادی حتی می کفت تو خیلی آدم کم توقعی هستی ،من از خیلی نادانی هاش گذشت می کردم و حتی بدون اینکه از من چیزی ببینه بهم خیانت هم کرد ولی چشمامو بستم چون عشق اول و آخرم هستش تا روزی که به من گفت می خواد بامن ازدواج کنه همه چیز عالی پیش می رفت هم اون واسه من تلاش کرد هم من واسه اون ولی تا عقد کردیم همه چیز برگشت دیگه نه توجهی از سمتش میبینم نه هیچ محبتی به من می گه چقدر توقع زیادی داری ،من همینیم که هستم، به هر طریقی هم تو این۲سال سعی کردم جواب نداده نه از لحاظ معنوی نه از لحاظ مالی به هیچ وجه به من نمی رسه ،انقد تو این ۲سال غصه خوردم ۳۰کیلو اضافه وزن پیدا کردم هر چی هم بهش می گم اصلا متوجه من نمی شه، تو این ۲سال منو حبس کرد تو خونه یعنی به من شک داشت همش منو با الفاظ بد و زشت خطاب می کنه ولی به خدا قسم اگه من بخوام بدون اجازه اون آب بخورم،بهم خرجی نمی ده برام هیچ کادویی نمی خره ،مثلا تولدم جلو خانوادم بهم پول داد بعدش ازم پس گرفت در صورتی که همین چند ماه پیش تولدش بدون اینکه پول تو جیبم باشه از فامیلمون خواستم واسش از طرف من کادو بخره بعدا پولشو بهش بدم،به خدا خیلی خجالت کشیدم جوری که راضیش کردم برم سرکار تا خرج خودمو دربیارم ولی باز اولین حقوقمو گرفتم هرجا میریم هرچی می خوایم بخریم میگه مهمون توایم دیگه و من حساب می کنم ، همش می گه تو باعث شدی من سرد بشم،آخه شما بگید از روزی که عقد کردیم تو چرا یهو عوض شدی که بگی تقصیره منه یا تو،من دیگه چی کار باید بکنم که راضی بشه،حتی مشاور هم نمیاد و نمیزاره من تنها جایی برم، اون تا بحس میشه میگه طلاق ولی من نمیخوام ،فکر کردم زندگیمو شروع کردم ،شوهرمو دوست دارم.
لطفا یه راهی بهم نشون بدید ،فقط آرامش می خوام ممنون.