سلام به مشاوران دلسوز و خواننده های عزیز.
قبلا یک تاپیک با عنوان کناره گیری ما از فامیل داشتم و الان در دنباله همون می خوام یادداشتهام رو بنویسم
این بار شاید فقط قصدم درد و دل باشه
توی تاپیک قبل که مربوط به زمان گذشته هست یادم هست یکی از پاسخ ها این بود که هر کسی به جای اون خانوم بود ناراحت می شد
حالا که زمان گذشته فکر می کنم اون خانوم هیچ و هیچ حقی دال بر ناراحت شدن نداشتن.
الان طرز تفکرم این هست که همسر اون خانوم می تونن روابط اجتماعی ازاد داشته باشند و نیازی به اجازه گرفتن از اون خانوم نیست .
چرا این فکر رو می کنم ؟
امسال برای عید دیدنی ما اومدند . رفتاری که این خانوم در خونه ما داشت واقعا استرس به جون من می ندازه .
اولا که از بدو ورود برای ما در حال قیافه گرفتن بودند . با من و مادرم دست ندادند اما با دیگران روبوسی کردند .
مدام و در هر حالتی که نشسته بودند مانند کودکان دبستانی از مادر من روی بر می گردوندند.
حتی اتفاقی افتاد که با فکر کردن بهش حالت تهوع به من دست می ده
توی جمع شروع کردم به تعریف کردن یک ماجرای جالب برای یکی از حضار و چون همیشه با صدای آهسته صحبت می کنم و ساکت هستم طرف مقابلم متوجه من نشد و من ناراحت شدم . نه اینکه اون فرد به قصد به من توجه نکرد .فقط متوجه نشد . در همین حین چشمم به اون خانوم افتاد که قضیه رو کامل دیده بود و ناراحتی من رو هم دید . من برای اینکه توجه ایشون رو از ناراحت شدن خودم خارج کنم شروع کردم به تعریف همون ماجرا برای ایشون . اما این بار ایشون که کاملا متوجه اوضاع بود عمدا و عمدا از من روی برگردوند . اون هم وسط تعریفم.
یک حس حقارت خیلی بدی همه وجودم رو گرفت
درگیری ایشون با مادر بنده هست و من هیچ نوع کم حرمتی یا رفتار بد دیگه ای با ایشون نداشتم .
موقع رفتن هم من یک کرم صورت گرانقیمت برای ایشون خریداری کرده بودم چون ایشان چند بار از مسافرت خارجه برای ما هدیه آورده بودن و فرصت جوابگویی پیدا نکرده بودیم چون می دونید که منزل ایشان نمی ریم.
اون کرم گران قیمت رو در یک بسته بندی زیبای کادویی مادرم به عنوان دشت سال و به ایشان هدیه دادند.
ایشان هم توی جمع یک پنجاه هزار تومنی کهنه توی بشقاب ( و نه پاکت ) گذاشتند با یک حالت تحقیر آمیزی بشقاب رو بالا گرفتند که انگار یعنی می خواند اون رو توی مخ من بکوبند .
من اونقدر ناراحت شدم که واقعا از شدت ناراحتی حالت تهوع بهم دست داد
همین که رفتند بغضم شکست و چنان گریه ادامه داری کردم که همین الانه هم با یادآوریش بغض دارم.
بعد از این ماجرا ........ حالا احساس می کنم اون خانوم هیچ حقی نه در ثروت و نه در معاشرات همسرشون دارند .
یادم نیست دقیقا در تاپیک قبلی چی ها گفتم . همین قدر بگم همسر این خانوم به مادر بنده علاقه ندارند . ولی همیشه از بدو ورودشون به خانواده ما مادرم رو به عنوان یک بانوی نمونه قبول دارند و فکر نمی کنم این موضوع دلیل بر عشق ایشان به مادرم باشه
نمی دونم قبلا گفتم یا نه .... که در حین اسباب کشی ما برای معامله خانه 200 میلیون تومن سه روزه از همسر این خانوم قرض گرفتیم.
و همه درگیری های این خانوم باما درست بعد از این اتفاقات بود:
1- من به بیماری مهلک مبتلا شدم ما به همه فامیل گفتیم به سفر خارجه می ریم . تا دوره درمان تموم بشه و بعد اعلام کنیم که من بیمار بوده ام و خارج نرفته ایم .
2- همسر این خانوم به من یک میلیون بابت توراهی هدیه دادند.
3- در حین بیماری من مادرم یکه و تنها بار همه مشکلات و شیمی درمانی و . من رو به عهده گرفت و در اون دوره بسیار بسیار دشوار عذاب فراوان می کشیدند بابت این مبلغ توراهی و به من گفتند که اگر بعد از درمان تو این تو راهی رو پس بدیم همه فکر بدی در مورد ما می کنند و ما باید فورا و فورا مبلغ رو برگردونیم .تنها با همسر این خانوم قرار گذاشتند و به ایشون گفتند من بیمار هستم ما خارج نرفتیم و توراهی رو پس دادند و قرار شد تا پایان دوره بیماری این آقا به هیچ کس حتی همسرشون موضوع بیماری من رو نگند .
4 - بعد از پایان بیماری برای خرید منزل نیاز به مبلغی کلان به عنوان قرض دو روزه داشتیم و این اقا زحمت پرداخت اون رو کشیدند .