نوشته اصلی توسط
باران پاییز92
سلام.دختر25 ساله ای هستم که از بچگی درسخون بودم و همه فامیل آرزو داشتن بچه هاشون مثل من باشن.اما مادرم از اول مسخرم میکرد و بقیه روباهام مقایسه میکرد.بخاطرمشکلاتی که داشته مشکل اعصاب و.... داره و سر هر مسیله کوچیکی شروع به داد فریاد و دعوا میکنه.زندگیو برای خودش و بقیه جهنم کرده.میگه ازدواج کن برو.چندباری خواستم ازدواج کنم ولی رو هرکس عیب میزاره و حتی رو یه نفر اصرار کردم چنان دعوایی راه انداخت که.... میدونم ازم متنفره ولی نمیدونم چرا نمیذاره یه ازدواج معمولی کنم تا از شرم راحت شه.حرفایی بهم میزنه که روزی هزاربار آرزوی مرگ میکنم.بهم میگه مفت خور.نفرینم میکنه.میگه فقط بلدی درس بخونی.هیچی نیستی.دست به سیاه سفیدنمیزنی.و... در حالیکه هیچ کدومش حقیقت نداره.درمونده شدم چیکار کنم؟