دوستان سلام
من تازه عضو این سایت شدم. مشکلی دارم که به شدت نیازمندراهنماییهای شما عزیزان هستم. مخصوصً جناب مشاور.
من و همسرم ده سال پیش با عشق با هم زندگیمون را شروع کردیم. راستش من و همسرم همکار بودیم که از هم خوشمون آمد و با اجازه خانواده ها با هم بیشتر اشنا شدیم و درنهایت با هم ازدواج کردیم. وقتی ازدواج کردم پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود. پدرم دوسال بیمار بودند و دو سال تمام وقت بستری بودند و بعد از دو سال هم که به رحمت خدا رفتند. از نظر روحی و روانی به شدت به هم ریخته بودم و همسرم در آن زمان مثل فرشته نجات من بود. وقتی قرار شد ما با هم ازدواج کنیم مادرم به خانواده ایشان گفت پدر دخترم تازه فوت شده و دو سال هم بیمار بودند دستم خالی است اگر اجازه بدهید دوران عقدشان یک ساله باشد تا جهیزیه خوبی برای تنها دخترم تهیه کنم که همسرم گفتند که چند تا از وسایل جهیزیه را من می گیرم اما فقط شش ماه دوران عقدمان باشد مادرم هم موافقت کرد و قرار شد تلویزیون، یخچال و سرویس چوبی را آنها بخرند. در دوران عقدمان همسرم هرگز برایم چیزی کادو نیاورد. حتی روز زن برایم یک دامن خرید. توی دلم خیلی ناراحت شدم اما به روی خودم نیاورم. چند روز بعدش دختران خاله هام خونه ما بودند که از من پرسیدند شوهرت روز زن چی برات گرفت؟ من هم گفتم دامن و دامن را هم نشان دادم. انها به هم نگاه کردند و مثل بمب منفجر شدند و کلی خندیدند.
تقریبا سه ماه بود که عقد بویم یه روز مادرشوهرم با برادر شوهرم به خانه ما آمدند (همسرم ماموریت بود.) و دو تا تی شرت برایم کادو آوردند!!!! مادرم به شدت اراحت شد اما چیزی نگفتند و وقتی آنها ازخانه ما رفتند چند دقیقه بعد برادرورم به من زنگ زد و گفت ما الان توی یه سمساری نزدیک خونه شما هستیم یه دست مبل خوب اینجا هست که به قیمت مناسب می دهند حاضر شید بیام دنبالتون این مبلها را ببینید به شدت نارحت شدم و شرو ع کردم به گریه . موضوع را به مادرم گفتم مارم هم ناراحت شد همینموقع دوباره زنگ زدند. مادرم گفت دخترم برو ببین .گفتم مامان مگه برای عروس دست دوم می گیرند؟ مادرم گفت وقتی مادرشوهرت اینطوری میخواهد اید قبول کنی. همین موقع همسرم هم زنگ زد و گفت برو آن مبلها را ببین. با ناراحتی بلند شدم و رفتم . وقتی همسرم از ماموریت آمد رفتیم وعلیرغم میل باطنی ام آن مبلها را خریدیم و چند وقت بعد عروسی گرفتیم در همه موارد مربوط به عروسی همسرم را مراعات کردم . توی پاتختی ام خواهرشوهرم نیامد. مادر شورهرم به اتفاق خاله های شوهرم آمدند و گفند خواهر دمادسرش درد می کرد نیامد. و یکی از اقوام ما که پیش از آن مرا برای پسرش می خواست گفت خدا راشکر که این دختر را نگرفتم همیکه خواهر شوهرش نیامده نشان دهده این است که دختره مشکل داشته. مادرم گواهی پزشکی ام را نشان داد و کلی ناراحت شدم. و باز هم سکوت کردم دو سال بعد دخترم به دنیا آمد و به خانه ما شادی آورد. برادر شوهری که دربالا در موردش گفت چیزی برای بچه من نیاورد. بجز ایشان همه خانواده کادو آوردند.
همین برادر شوهرم که در بالا وصف حالش آمد در دوران دانشجویی اش به حج رفت وقتی برگشت همسرم به اتفاق پدرش گوسفند گرفتند و قربونی کردند. چندوقت بعدش من و همسرم کربلا رفتیم. ماد شوهرم برایم یک سینی آورد و خواهر شوهرم یک گلدان و باز هم برادر شوهرم هیچ چیز. در زمانیکه ما کربلا بودیم برادر شوهرم ازدواج کرده بود به ما نگفته بودند!!!!!!
من بعد از اینکه به مادر شوهرم تبریک گفتم پرسیدم مهریه عروس خانم چقدره؟ مادر شوهرم رویش را بگرداند و گفت من نمی دونم!!!!!
چند ماه بعد ی واحد آپارتمان خریدیم و به آنجا منتقل شدیم. مادر شوهرم یک جفت پشتی برایم آورد (الان پشتی کاربرد ندارد.) و برادر شوهرم که اصلا نیامد. یک ماه بعد ماه رمضان بود افطاری می دادم ه برادر شوهرم و خانمش و خانواده خانمش را هم دعوت کردم. برادر شوهرم امد و ی بسته کادو پیچ روی اپن گذاشت به عنوان چشم روشنی خانه . بعد از مهمانی بسته را باز کردیم و فکرمی کنید چه چیزی توی بسته بود؟؟ ی جای دستمال کاغذی (رفتم آن را قیمت کردم دو هزارتومان بود.)!!!! به شدت ناراحت شدم و خواستم به مادر شوهرم بگویم که همسرم ناراحت شد و اجازه نداد.
اما تصمیم گرفتم هر طور شده جبران کنم. تا اینکه چند ماه پیش برادر شوهرم خانه خرید و همسرم می خواست چشم روشنی برای خانه برادرش نیم سکه ببرد!!!! با هم به شدت دعوایمان شد و گفتم اگه می خواهی اینکار را بکنی حتی یه لحظه هم باهات نمی مانم . شوهرم وقتی دید چاره ای ندارد کوتاه آمد و اولش می خواستم یه سطل آشغال برایشان ببرم اما بعد به خاطر همسرم کوتاه آمدم و گفتم شخصیت من به این بدی نیست که بخواهم چنین چیزی برای کسی ببرم و برایش یک جامیوه ای ایرانی خریدم و بردیم. جالب اینجاست دیروز به همسرم گفته خجالت نکشیدی آن ظرف ایرانی را برای ما آوردید من پیش خانمم خجالت زده شدم!!!! همسرم هم گفته بود وقتی تو خجالت نکشیدی آن جادستمال کاغذی را برایم آوردی چرا من خجالت بکشم؟
ولی همسرم از من ناراحته و می گه نکنه به خاطر این کار ما توی خونه برادرم اختلا پیش آمده باشه. من هم همه موارد فوق را برایش یادآوری کردم و از دیروز با همسرم هم قهرم.
چیکار کنم؟ شوهرم را دوست دارم اما خانوده اش اذیتم می کنن.