نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15

موضوع: مشکل من و همسرم

2427
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29903
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل من و همسرم

    دوستان سلام
    من تازه عضو این سایت شدم. مشکلی دارم که به شدت نیازمندراهنماییهای شما عزیزان هستم. مخصوصً جناب مشاور.
    من و همسرم ده سال پیش با عشق با هم زندگیمون را شروع کردیم. راستش من و همسرم همکار بودیم که از هم خوشمون آمد و با اجازه خانواده ها با هم بیشتر اشنا شدیم و درنهایت با هم ازدواج کردیم. وقتی ازدواج کردم پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود. پدرم دوسال بیمار بودند و دو سال تمام وقت بستری بودند و بعد از دو سال هم که به رحمت خدا رفتند. از نظر روحی و روانی به شدت به هم ریخته بودم و همسرم در آن زمان مثل فرشته نجات من بود. وقتی قرار شد ما با هم ازدواج کنیم مادرم به خانواده ایشان گفت پدر دخترم تازه فوت شده و دو سال هم بیمار بودند دستم خالی است اگر اجازه بدهید دوران عقدشان یک ساله باشد تا جهیزیه خوبی برای تنها دخترم تهیه کنم که همسرم گفتند که چند تا از وسایل جهیزیه را من می گیرم اما فقط شش ماه دوران عقدمان باشد مادرم هم موافقت کرد و قرار شد تلویزیون، یخچال و سرویس چوبی را آنها بخرند. در دوران عقدمان همسرم هرگز برایم چیزی کادو نیاورد. حتی روز زن برایم یک دامن خرید. توی دلم خیلی ناراحت شدم اما به روی خودم نیاورم. چند روز بعدش دختران خاله هام خونه ما بودند که از من پرسیدند شوهرت روز زن چی برات گرفت؟ من هم گفتم دامن و دامن را هم نشان دادم. انها به هم نگاه کردند و مثل بمب منفجر شدند و کلی خندیدند.
    تقریبا سه ماه بود که عقد بویم یه روز مادرشوهرم با برادر شوهرم به خانه ما آمدند (همسرم ماموریت بود.) و دو تا تی شرت برایم کادو آوردند!!!! مادرم به شدت اراحت شد اما چیزی نگفتند و وقتی آنها ازخانه ما رفتند چند دقیقه بعد برادرورم به من زنگ زد و گفت ما الان توی یه سمساری نزدیک خونه شما هستیم یه دست مبل خوب اینجا هست که به قیمت مناسب می دهند حاضر شید بیام دنبالتون این مبلها را ببینید به شدت نارحت شدم و شرو ع کردم به گریه . موضوع را به مادرم گفتم مارم هم ناراحت شد همینموقع دوباره زنگ زدند. مادرم گفت دخترم برو ببین .گفتم مامان مگه برای عروس دست دوم می گیرند؟ مادرم گفت وقتی مادرشوهرت اینطوری میخواهد اید قبول کنی. همین موقع همسرم هم زنگ زد و گفت برو آن مبلها را ببین. با ناراحتی بلند شدم و رفتم . وقتی همسرم از ماموریت آمد رفتیم وعلیرغم میل باطنی ام آن مبلها را خریدیم و چند وقت بعد عروسی گرفتیم در همه موارد مربوط به عروسی همسرم را مراعات کردم . توی پاتختی ام خواهرشوهرم نیامد. مادر شورهرم به اتفاق خاله های شوهرم آمدند و گفند خواهر دمادسرش درد می کرد نیامد. و یکی از اقوام ما که پیش از آن مرا برای پسرش می خواست گفت خدا راشکر که این دختر را نگرفتم همیکه خواهر شوهرش نیامده نشان دهده این است که دختره مشکل داشته. مادرم گواهی پزشکی ام را نشان داد و کلی ناراحت شدم. و باز هم سکوت کردم دو سال بعد دخترم به دنیا آمد و به خانه ما شادی آورد. برادر شوهری که دربالا در موردش گفت چیزی برای بچه من نیاورد. بجز ایشان همه خانواده کادو آوردند.
    همین برادر شوهرم که در بالا وصف حالش آمد در دوران دانشجویی اش به حج رفت وقتی برگشت همسرم به اتفاق پدرش گوسفند گرفتند و قربونی کردند. چندوقت بعدش من و همسرم کربلا رفتیم. ماد شوهرم برایم یک سینی آورد و خواهر شوهرم یک گلدان و باز هم برادر شوهرم هیچ چیز. در زمانیکه ما کربلا بودیم برادر شوهرم ازدواج کرده بود به ما نگفته بودند!!!!!!
    من بعد از اینکه به مادر شوهرم تبریک گفتم پرسیدم مهریه عروس خانم چقدره؟ مادر شوهرم رویش را بگرداند و گفت من نمی دونم!!!!!
    چند ماه بعد ی واحد آپارتمان خریدیم و به آنجا منتقل شدیم. مادر شوهرم یک جفت پشتی برایم آورد (الان پشتی کاربرد ندارد.) و برادر شوهرم که اصلا نیامد. یک ماه بعد ماه رمضان بود افطاری می دادم ه برادر شوهرم و خانمش و خانواده خانمش را هم دعوت کردم. برادر شوهرم امد و ی بسته کادو پیچ روی اپن گذاشت به عنوان چشم روشنی خانه . بعد از مهمانی بسته را باز کردیم و فکرمی کنید چه چیزی توی بسته بود؟؟ ی جای دستمال کاغذی (رفتم آن را قیمت کردم دو هزارتومان بود.)!!!! به شدت ناراحت شدم و خواستم به مادر شوهرم بگویم که همسرم ناراحت شد و اجازه نداد.
    اما تصمیم گرفتم هر طور شده جبران کنم. تا اینکه چند ماه پیش برادر شوهرم خانه خرید و همسرم می خواست چشم روشنی برای خانه برادرش نیم سکه ببرد!!!! با هم به شدت دعوایمان شد و گفتم اگه می خواهی اینکار را بکنی حتی یه لحظه هم باهات نمی مانم . شوهرم وقتی دید چاره ای ندارد کوتاه آمد و اولش می خواستم یه سطل آشغال برایشان ببرم اما بعد به خاطر همسرم کوتاه آمدم و گفتم شخصیت من به این بدی نیست که بخواهم چنین چیزی برای کسی ببرم و برایش یک جامیوه ای ایرانی خریدم و بردیم. جالب اینجاست دیروز به همسرم گفته خجالت نکشیدی آن ظرف ایرانی را برای ما آوردید من پیش خانمم خجالت زده شدم!!!! همسرم هم گفته بود وقتی تو خجالت نکشیدی آن جادستمال کاغذی را برایم آوردی چرا من خجالت بکشم؟
    ولی همسرم از من ناراحته و می گه نکنه به خاطر این کار ما توی خونه برادرم اختلا پیش آمده باشه. من هم همه موارد فوق را برایش یادآوری کردم و از دیروز با همسرم هم قهرم.
    چیکار کنم؟ شوهرم را دوست دارم اما خانوده اش اذیتم می کنن.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام

    متاسفانه ازین رفتارا هست توی بعضی خانواده ها ولی عزیزم باید بپذیری که نمیتونی برادرشوهرت رو تغییر بدی و اون کار خودشو میکنه.

    تنها نکته ای که باید مد نظرت باشه و بهش عمل کنی قهر نکن با شوهرت سر اینموضوع ، همینکه نزاشتی ربع سکه بخره خوبه ، دلیلی نداره وقتی اون جا دستمالی داده شما ربع سکه بدید ولی اگه همسرت قهر کرده برو باهاش صحبت کن بگو سعی کن قهر کردنامون بخاطر دیگران نباشه چون هیچکس ارزش اینو نداره که ما بخاطرش رابطه ی بینمون رو سرد و تاریک کنیم .

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام. اتفاقا دیروز داشتم به این موضوع فکر میکردم که چقدر بین همسر من و برادرش تفاوت قائل شدن و چقدر به ما سختگیری میکنن. اما یه چیزی رو بهتون بگم. شما خیلی خوشبخت تر از برادر شوهرتون هستین. مطمئن باشین اون ادم اونقدر بدبخته که حسادت زندگی شمارو میکنه. پس به جای حرص خوردن، از زندگی تون لذت ببرین. همینقدر که اونا از خوشی شما زجر میکشن براشون کافیه.تازه اینده همه چیز رو معلوم میکنه. روزی رو میبینم که شما تو خوشی غرق هستین و برادرش حسرت ثانیه ای ارامش رو داره. پس ناراحت نباشین.مشابه همین اتفاقات برای من هم افتاده. تازه هنوز خیلی مونده تا نتیجه کاراشون رو ببینن اما تا همین جا هم گاهی از دهنشون میپره و علنا میگن خوش به حالتون. چه زندگی خوبی دارین.در صورتیکه در تمام این شش سال فقط ازارمون دادن و هیچ کاری برای همسرم نکردن جز اینکه تمام تلاششون رو کردن تا مانع رسیدن ما به خواسته هامون بشن.در حالیکه همون موقع بهترین ماشین و خونه در اختیار برادرشوهر مجردم بود.شما به دیگرون کاری نداشته باشین. اونا هم این دنیاشون رو جهنم کردن، هم اون دنیا. فکر به گذشته ها هم چیزی رو تغییر نمیده. پس از داشته هاتون لذت ببرین و خداروشکر کنین که محتاج اونها نیستین.

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28420
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    412
    تشکر شده 104 بار در 78 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    دوست عزیز در این پست طولانی که نوشتید خدا رو بینهایت شکر که هیچ مورد ناخوشایندی از همسرتون نگفتید... عزیز دیگران رو بیخیال شوید ارزششو نداره قدر زندگیتونو بدونید و با همسر و فرزندتون خوش و شاد باشید... فراموش کنید چه وقت چه اتفاقی افتاد چه کادویی اومد... هرکی هم هرچی گفت و خندید انگار نه انگار... خدا شاهده ارزششو نداره... با همسرمون خوش و شادان باشیم دنیا باید به کاممون باشه اصل زندگی زناشویی اینه ولاغیر...
    امضای ایشان


  5. کاربران زیر از zeinab7 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    یکی از برادرای همسر منهم مثل برادر همسر شماست حتی برای بدنیا اومدن پسرم یه تبریک نگفت کادو پیشکشش. یک چند سالی هم با همه قطع رابطه کرد و قهر بود چون من پسر داشتم و اون دو تا دختر.
    حالا از عید به این ور آشتی کرده اونم مادر همسرم رفت و کلی منتشو کشید تا اومد . حالا هم انگار که مثلا آسمون باز شده و ایشون افتادن پایین .
    اما بی خیال اگه بخوام غصه این چیزا رو بخورم که همش باید غصه دار باشم. شما هم بیخیال شو چون کاریش نمی شه کرد که . نمی شه بگی باهاش رفت و امد نمی کنم چون خیلی وقتها مجبور می شی به این کار . من خیلی وقتها فکر می کنم که چون عاشق همسرم هستم همه این کارها رو بخاطر اون انجام می دم این فکر باز یکم تسکینم می ده . شما هم می خوای همینو امتحان کن.

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام عزیزم
    خیلی جالبه بدونید بعضی ها توی خانوادشون حالا هر مناسبتی که هست کادوهای کوچک میبرن
    حتی با وضعیت مالی عالی
    بعضی ها کادوهای سنگین حتی با وضعیت مالی پایین
    این به این معنی نیست که به شما بی احترامی میکنن شاید اینطور بزرگ شدن
    به فرهنگشون بستگی داره
    خواهش میکنم این کینه هارو بیرون کن از وجودت و مدام به این چیزها فکر نکن با خودت بگو فرهنگشون اینطوره و بخاطر بی احترامی اینکارهارو نمیکنن
    و شماهم اگر خواستی براشون کادو بگیری نیاز نیست کادو گران قیمتی بگیری یکچیز ساده بگیر و همرنگ جماعت شو
    انقدر هم خودت رو عذاب نده عزیزم سعی کن تمرکزت رو بزاری روی شوهرت نه کادوهایی که برات میخرن
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29903
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام دوست عزیز
    چطوراز من توقع کادوی خوبدراند آن وقت خودشان آن طوری...

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29903
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    خدا شاهده در این مدت 10 سال بجز خوبی چیزی برایشان نخواستم.
    خانواده اش خودشان به چه خودشون حسادت می کنن درآمد و حقوق من خیلی یشتر از پسرشان است و خدارا شکر در مدت کوتاهی همه چیز برای زندگیمون فراهم کردیم.
    ازهمسرم خیلی ناراحتم که به من گفت نکنه به خاطر کاوی بد ما در زندگی برادرم اختلاف پیش امده باشد. چرا کسی شیما را نمیبیند؟ چرا کسی نمی گوید این کادوها در شان شیما نیست؟؟؟؟؟

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29903
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    خیلی ناراحتم
    خیلی غصه دارم.

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام شیما خانم

    من تعجب میکنم شما 10 سال ازدواج کردید هنوز از خانواده شوهرتون توقع کادو آنچنانی دارید ؟؟

    شما دیگه باید پذیرفته باشید که همچین شخصیتی دارن و دیگه نباید توقع کنید ازشون قرار هم نیست شخصیت همه مثل هم باشه ! خب اینا اینجورین!

    شماخودتون تاحالا چند بار کادو خوب دادید بهشون ؟؟!

    شما دیگه باید اینو بپذیرد و تغییر نمیکنن هیچ وقت بخاطر دیگران خودتو ناراحت نکن

    هیچ کسی الان مهمتر از خودت و همسرت و دخترت نیست


    درضمن کادو دادن شوهرتون همون دامن خیلیم خوب بود خیلی ها ارزو دارن شوهرشون همین و بهشون بدن یکم تو این سایت مشکلات و بخونید میفهمید چه زندگی خوبی دارید

    به هرحال هرکی شخصیت و خوب و بد داره و شما هم دیگه باید بپذیرد


    مشکل شما این که بیش از حد از بقیه براتون مهم.هستن

    به نظر من درست کار خانواده شوهرتون گاهی درست نیست ولی شما هم توقعتون. تو بعضی از موارد بالاست
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29903
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام پریماه جون
    ممنونم که راهنمایی می کنی . ولی عزیزم من چند ماه پیش چشم روشنی خونه خواهرشوهرم یک سکه تمام بهار برایش بردم.
    برای عروسی برادر شورهرم یه نیم سکه بهش دادم. تزه انتظاراتشون ز م خیی زیاده. و برادرشوهرم به همسرم گفته توخجالت نکشیدی برای چشم روشنی خونه من ظرف ایرانی آوردی؟؟!!!! این داره منو اذیت می کنه و من وهمسرم سر این موضوع دعوامون شده و دو روزه قهریم ( البته الان داره سه روز می شه. )
    خدا شاهد من هیشه در شان خودم براشون کادو بردم. و حالا با این حرفشون مرا سوزوندند.

  13. کاربران زیر از شیما بانو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیما بانو نمایش پست ها
    سلام پریماه جون
    ممنونم که راهنمایی می کنی . ولی عزیزم من چند ماه پیش چشم روشنی خونه خواهرشوهرم یک سکه تمام بهار برایش بردم.
    برای عروسی برادر شورهرم یه نیم سکه بهش دادم. تزه انتظاراتشون ز م خیی زیاده. و برادرشوهرم به همسرم گفته توخجالت نکشیدی برای چشم روشنی خونه من ظرف ایرانی آوردی؟؟!!!! این داره منو اذیت می کنه و من وهمسرم سر این موضوع دعوامون شده و دو روزه قهریم ( البته الان داره سه روز می شه. )
    خدا شاهد من هیشه در شان خودم براشون کادو بردم. و حالا با این حرفشون مرا سوزوندند.
    بله درست شخصیت شما خب معلوم متفاوت میتونم بگم در این موارد دقیقا برعکس

    شوهر شما هم اون لحظه خوب جوابشون داد
    میتونستی فقط با خنده به شوهرت بفهمونی اون هم دقیقا همین کار و کرد فکر اینجاهارو نکرد که تو کردی! و تمام

    عزیزم وقتی میبینی اینجور هستند مثل خودشون باش محل نده

    اینا دیگه این شخصیت و تو وجودشون شکل گرفته و عوض نمیشن
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  15. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام سلام شیما خانوم
    خوبی ؟خوشی؟
    اجازه میدی کلی بخندم یا نه ؟
    عزیرم شیما خانوم ؛شما برای چی به دنیا اومدی ؟
    برا چی ازدواج کردی؟
    برای چی بچه دار شدی؟
    برای چی زندگی میکنی؟
    شیما خانوم ...یه روز بشین به جای فکر کردن به اینکه نهار چی درست کنم و شام چی بپزم و کی شوهرم میادو بچه چرا نق میزنه ؛فقط فکر کن !!!!
    برو تو اتاق درو ببند و اون تو بشین و ساعت هااااااااااااااااااااا فقط فکر کن !
    به جهان بینی که داری فکر کن !
    اگر تونستی جهان بینیتو عوض کنی که فبها !
    وگرنه :
    هر روزشاکی تر از دیروزی!
    هر روز گله مند تر از دیروزی!
    هر روز دلسوخته و دلشکسته تر از دیروزی!
    هر روز غمگین تر از دیروزی !
    هر روز تنها تر از دیروزی !


    تا وقتی:
    منتظر جبران محبت هات از دیگران باشی
    منتظر محبت دیگران باشی
    منتظر دوست داشته شدن دیگران باشی
    توقع مادری از مادر شوهر و خواهری از خواهر شوهر و برادری از برادرشوهر داشته باشی
    منتظر کلام خوش در برابر احترام باشی
    زندگی کردن و لذت از "حال" و "آینده" رو از دست میدی .

    تا ما خودمون رو عوض نکنیم دیگران هیییییچوقت عوض نمیشن .

    گله هات منطقی ...ناراحتی هات قابل درک ؛ولی:
    دنیا همینه عزیزم ..
    امروز با تلافی بی محبتی برادرشوهرت شاید اروم بگیری (که نگرفتی و نتیجش قهر با همسرت شده)
    ولی فردا باز هم گله مندی ...ینی گله مندت میکنن ....

    ادم ها عوض نمیشن ....
    خودتو عوض کن ...
    نوع نگاهتو به دنیا و فلسفه زندگیتو به چالش بکش .
    ببین با این فکر ها و زیر زره بین گذاشتن کارهای خانواده همسرت که اصلا همشونم درست ؛به چی میرسی !
    اول دور چشمات چروک میفته
    بعد دور لبت ..
    و بعد ذهنت اشفته شده و افسردگی میگیری
    عصبی و زودرنج میشی و تحمل کوچکترین حرف همسر و بچتم نداری
    از نظر همسرت شخصیت گگلهمند و محتاج محبت دیگران رو پیدا میکنی ....


    جهان بینیتو عوض کن گلم .
    بی توقع و بی تفاوت زندگی کن .

    و بدون پرستیدنی ترین موجود روی زمین فقط و فقط همسرته و بس .
    احترامش از احترام والدینتم واجب تره .
    دورش بگرد و کاری کن از نظر زنی قوی ؛با عزت نفس و اعتماد بنفس بالا؛مهربان؛بخشنده؛و بی نیاز باشی .

    به 7انواده همسرت احترام بزار ؛فقط برای اینکه خودت محترمی .
    بی توقع زندگی کن فقط همین .

    بهش فکر کن .

    موفق باشی .

  16. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29903
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    سلام دوستان عزیزم
    خیلی صه دارم این مشکلات کوچیک بالاخره جانم ر به لب آورده و دیگه طاقت ندارم.باز هم باشوهرم سر اینگونه مسائل بحثم شد (چه کنم نمی توانم فراموش کنم) و وسایلام را جمع کرد و رفتم خونه مامانم. راستش من روحیه خیلی حساسی دارم وچون با همه صاف و صدق هستم انتظار دارم دیگران هم با من اینطوری باشند. الان چند روزه قهر کردم و امدم بیرون و بچه ام را هم با خودم بردم و در این مدت نیامده دنبالمون. این نشان می ده که دیگه منو دوست نداره.
    میگه خودش رفته خودش هم باید برگرده در غیر اینصورت طلاقش می دم. من هم شخصیت خیلی حساسی دارم و تصور اینکه خودم خوام برگردم هم اذیتم میکنه چه برسه به اینکه بخوام خودم برگردم. من دوست دارم شوهرم بیاد دنبالم و با عزت واحترام منو برگردونه خونه

  18. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35572
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل من و همسرم

    عزيزم بنظرم رفت و امد نكن باهاشون . فك مي كنم از اول هم نبايد كوتاه ميومدي كه فك كنن كم توقعي

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد