وضعیت بغرنج و لاینحل زندگی زناشویی
با سلام و تشکر
قبلا پست گذاشته بودم با عنوان عدم تامین مالی از طرف شوهر و پاسخ گرفتم از آقای "farokh" که بسیار خوب بود و تشکر می کنم و واقعا متوجه اشتباهی که از روز اول کردم شدم.
بعد از شاکی شدن بخاطر شرایط و مطالبه حقوق مادیم از همسرم کارمون به دعوا کشید و ایشون حتی طلبکار بود که من خودم از لحاظ مالی تحت فشارم و تو اصلا درک نمی کنی!! توی لفظ حرفهای خیلی خیلی بدی به خودم و خانوادم زد و متاسفانه فحش های خیلی زشتی داد ... یک روز صبح ما به شدت با هم دعوامون شد و عصر بعد از کار من دیگه به خونه برنگشتم و به منزل پدرم رفتم به قصد اینکه شوهرم تنبیه بشه و بفهمه رفتارش زشته ... پدر و مادرم علت اختلاف را جویا شدند و من به اونها گفتم که بخاطر عدم تامین مالی از سوی همسرم مشکل دارم... شبش شوهرم با حالت پرخاش و فحاشی به منزل پدرم اومد که منو برگردونه و پدرم هم گفت دختر من توی اون خونه تامین مالی نداره ... کار بالا گرفت و بعد از توهین های زیاد به پدر و مادرم همسرم رفت (یکی دوبار قبلا من سر همین موضوع مالی و بی تفاوتی خودش و خانوادش نسبت به مراسم عروسی که به خانواده من قول داده بودند اما عمل نمی کردند با پدر و مادرش درگیری لفظی داشتم و همسرم همیشه میگفت یک روز این کارت رو تلافی می کنم و بالاخره این کار را کرد.. البته من هرگز به پدر و مادرش توهین نکرده بودم و تنها در حد شکایت و البته نفرین بود!)... بعد از اون شب همسرم به من گفت به دلیل اینکه رازهای خصوصی زندگی مون رو برای دیگران فاش کردی ازت بدم اومده و حق نداشتی این کارو بکنی و این کارت خیلی زشت بوده که رفتی به پدر و مادرت گفتی....
روز به روز مسائل ما حادتر شد تا جایی که هرروز توی فضای مجازی یا با اس ام اس به من و خانواده م فحش های رکیک میداد که بارها بهش اخطار دادم که اگر به این رفتارت ادامه بدی ساکت نمینشینم ... کار به جایی رسید که پیام داد ازدواج ما از اول یک اشتباه بوده و باید جدا شیم و خواسته اش این بود که من تمام حقو حقوقم را ببخشم و ایشان مرا طلاق دهد .. من هم گفتم از حقم نمی گذرم و مهریه ام را می خواهم ... تهدید کرد که اگر اسم مهریه ات را بیاوری یک گوشه گیرت میارم و می کشمت !!! .... کار به جایی رسید که یک روز بعد از تعطیلی در محل کارم مرا به زور سوار ماشین کرد که اگر بخواهی آشتی می کنیم اما با خانواده ات رفت و آمد نمی کنیم و من نپذیرفتم و دعوا و مشاجره شدیدی بین ما پیش امد و ایشان به شدت مرا کتک زد و سر مرا بارها به شیشه ماشین کوبید و گوشم را کشید در حدی که با دخالت همسایگان و پلیس 110 در محل زندگیمان مشاجره خاتمه یافت و من به پزشکی قانونی مراجعه کرده و از ایشان شکایت کردم.. اکنون خودم وکیل گرفته ام و مهریه ام را نیز به اجرا گذاشته ام.
اما به شدت حالم بد است و مدام از خودم میپرسم آیا من مقصر هستم و زندگیم را به اینجا کشاده ام؟ چون میل قلبی ام پاشیذن زندگی م نبوده و الان کار تا جایی پیش رفته و مشکل به حدی حاد شده که به نظر می رسد کاملا لاینحل است ...
لطفا اظهارنظر و راهنمایی بفرمایید.
و سوالی که ذهنم را مشغول کرده این است که آیا واقعا من مقصرم که قضیه را برای خانواده ام باز کردم؟
به نظر شما الان چکار باید بکنم با این وضعیت بغرنج ؟؟ |sadsmiley|
پاسخ : وضعیت بغرنج و لاینحل زندگی زناشویی
من فقط اینو بگم که کارتون خیلیییی اشتباه بوده مشکل خصوصیتون به خانوادتون گفتید که باعث بشه پدرتون روش تو رو همسرتون باز بشه و یه جورایی غرور همسرتون رو شکستید و عصبانی شده. کار و بد از بدتر کردید ولی در ادامه اشتباه از همسرتون بوده ! ولی تیشه اول رو خودتون زدیدمنتظر باشید بقیه دوستان کمک کنند
پاسخ : وضعیت بغرنج و لاینحل زندگی زناشویی
مردها دوست ندارن سر و راز زندگیشون جایی درز پیدا کنه بخصوص بین خانواده ی همسر
خانمها باید متوجه این حساسیت باشن و هر حرف و اتفاقی فی مابین رخ میده رو برای خانواده بازگو نکنن
در کل برای حل مسایل هرچی تعداد افراد دخیل کمتر باشه بهتر مبشه موصوع رو جمع کرد و هرجی تعداد افراد بیشتر باشه، باتوجه به تفادت دیدگاهها اختلافات معمولا سخت برطرف میشت
پس هر مشکلی هست سعی کنید بین خودتون دوتا حل بشه
در این وضعیت که حرمتها شکسته شده تنها راه حل برای ایجاد ارامش و صلح بین شما ، خواست قلبی دوطرف برای بازگشت هستش که میشه با وساطتت بزرگان و انعطاف و گذشت دوطرفه ، به ساحل ارامش رسید
پاسخ : وضعیت بغرنج و لاینحل زندگی زناشویی
|sadsmiley||sadsmiley||sadsmiley|
حق با شما دوستانه اینجا رو من اشتباه کردم.
ولی مشکل اینجاست که من هیچوقت نمی تونم مشکلاتم رو با شوهرم در میون بذارمو یه دیالوگ خوب داشته باشیم. هر وقت آروم بهش میگفتم عزیزم ببین من از فلان مساله دلخورم فورا با پرخاش میگفت به من چه برو دلخور باش ... تو همیشه از یه چیزی دلخوری !!
و با این برخوردش من عصبی میشدم...