چه خبر؟
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
چه خبر؟
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
خب چییییییییییییییی شد
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند
و
بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد
حداقل یه خبری بدین
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
چی چیشد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هرچی می خونم هی نوشتین چیشد چیشد
خب از اولش بخونید تا بفهمید
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
سلام بچه ها ممنون که فراموش نکردید من رو مشکلم رو
ایمیلارو که شب یکشنبه فرستادم صبح دوشنبه پاسخ داد و گفت:
اینکه تو پشیمون شدی و میگی هنوز دوسم داری و میگی که می خوای همچیزو حل کنی یعنی چی؟
همون اوایل دوران دوستیمون هم همین حرفهارو زدی خودت خوب بودی اما خانوادت راه نیومدن و تو نتونستی کنترلشون کنی
الان یعنی خانوادتو مجاب کردی و قراره دیگه زندگیمونو بهم نریزن ؟
یعنی پدرت میاد دوباره خاستگاری؟ گفته بود دیگه پاشو خونه ما نمیزاره که
اگر فکر میکنی که خانوادت از این رو به اون رو شدن و قراره خوب باشن باهامون حاضرم دوباره بهت بله بگم اما
اگه قراره خانوادت رو رها کنی و اهمیت ندی که راضی نیستن و تنها بیای خاستگاری و اونارو بزاری کنارو با من ازدواج کنی
من قبول نمی کنم! نه من نه خانوادم
یکی بخاطر اینکه افسرده میشی در اینده چون خانوادت رو نداری و من اینو نمی خوام
دوم اینکه بلاخره روزی باهاشون اشتی می کنی و بازم تحت تاثیرشون قرار می گیری و باز چشماتو رو م می بندی..
مطمن هستم که مورد دوم رو می خوای انجام بدی
پس من جوابم نه هست و ازت خواهش می کنم دیگه اذیتم نکن چون واقعا ناراحتم که مدام ازم خواهش می کنی و کاری از دستم بر نمیاد
اره منم دوست دارم خیلی زیاد از گفتنش هم ابایی ندارم با اینکه بدجور پشتمو خاالی کردی اما اخر این ماجرا خوب نیست پس اینکارارو نکن
من نمی خوام چیزی رو شروع کنم که معلومه تهش چی هست..
اینارو نوشت واسه من البته من خلاصش کردم
منم نوشتم تو امشب بیا تا حرف بزنیم
اما دیگه جوابی نداد
اما من باز رفتم سر قرار گفتم شاید پشیمون شه اما نیومد..
مهم نبود نگاهای صاحب رستورانو کارگراش مهم این بود که نیومد
ویرایش توسط آراد : 08-06-2015 در ساعت 07:08 PM
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
به نظرم جوابش خیلی منطقی و درسته. آقا آراد همونطور که قبلا گفتم باید اول خانوادتو راضی کنی از هر راهی که خودت میدونی. حرف رویا در مورد آینده کاملا درسته. آدم هیچوقت نمیتونه از خانوادش جدا بشه
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
من نمی خواستم از خانوادم جدا بشم اما می خواستم رابطمو باهاشون کم کنم
و کم کم بهشون بفهمونم که بی احترامی به رویا بی احترامی به منه
می خواستم وقتی خونمونه کنارش باشم و یه لحطه ار کنارش جم نخورم تا اگه کسی چیزی گفت جوابش رو با مهربونی بدم
که احساس تنهایی نکنه
می خواستم رابطم رو با خانوادم محدود کنم نهایتا هفته ای یکبار ببینمشون نه هروز و هر ثانیه
چون واقعا متوجه شدم اونا دوست ندارن من ازدواج کنم دوست دارن تا اخر عمر خواسته هاشون رو براورده کنم و من اینو نمی خوام
می خوام حتی اگه یه سال از زندگیم مونده باشه اونو با رویا زندگی کنم
الان من رابطه محدودی با خانوادم دارم و خونه خودم تنها زندگی می کنم هفته ای یبار می رم میبینمشون نمی تونن اعتراضی کنن چون می ترسن همین هفته ای یکبارم نرم
اما رویا نمی خواد اینارو باور کنه
که من روشم عوض شده
من می دونم رویا منطقیه و حتی از من که ازش اینهمه بزرگترم بیشتر می فهمه اما
نمی خواد دیگه بهم اعتماد کنه نیومد تو جشنی که براش گرفتم و من اعصابم خورد شدو تابلوشو شکستم..
تابلویی که یه سال واسه کشیدنش زحمت کشیدم...
دیگه خدام خسته شد انقدر ازش کمک خواستم
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
دوست عزیز حرفای شما درسته ولی خیلی ایده آله. به این فک کنید که اگه بی محلی خانوادتون باعث رنجش رویا بشه و حتی محبت شما نتونه از دلش دربیاره. من به شخصه دیدم کسانی رو که حرفاشون مثه شما بوده اما در عمل نتونستن مانع رنجش همسرشون و مانع اصطکاک بین خانواده و همسرشون بشن. پس سعی کنید رو خانواده متمرکز بشید و بعد از راضی کردن نسبیشون برین سراغ رویا. میدونم سخته اما کار نشد نداره
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
وقتی به تو فک میکنم از همه دلسرد میشم
تنهام توی خیابونام از تو دارم سرد میشم
هیچکس بجز خیال تو با من قدم نمیزنه
حس میکنم کنارمی هنوز سرت رو شونمه
اینجا روزا بدون تو شکل همه
هیچکی نمیدونه دنیام جهنمه
احساس تو به من یه حس مبهمه
بی تو مرگ من مسلمه
نمیتونم راحت باهات حرف بزنم همیشه
همیشه از تو با همه حرف میزنم
حس تو تنها سوالمه
بی تو مرگ من مسلمه
لحظه به لحظه ی بودن با تورو دوره کردم
من خدا رو هم خسته کردم
تنها نشستم و عکس تو غرق گریه کردم
دیگه رو به مرگم
بگو برمی گردم بگو بر میگردم
شبا با گریه میخوابم به بالش مشت میکوبم
نمی دونی چقد سخته که مجبورم بگم خوبم
هزار سال بگذره بازم تنم بوی تورو میده
دروغه هیچکسی هرگز
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
شما خانواده منو نمی شناسی
هرچی من می گم که رویا خوبه من فقط با اون خوشختم
می گن که اون می خواسته بنیاد تورو عوض کنه چون می گفته این لباس و بپوش اون لباس بپوش می گن سرخوده که می گه جشن قاطی دوست ندارم
می گن ما ابرومون می ره اگه خودشو بپوشونه تو جشنها
و اصلا حرف توی گوششون نمی ره و من در نهات گفتم درسته که من دوستون دارم اما این رفتارای شما اصلا از رو دوست داشتن نیست
من حتی اگر رویا برنگرده هم دیگه نمی تونم با شما زندگی کنم چون با زندگیم بازی کردید
در اخر گفتند هرکاری دوست داری بکن...
منم گفتم که من بدستش میارمو دیگه اجازه نمی دم از گل نازکتر بهش بگید شده ماهی یکبار بهتون سر میزنم تا خم به ابروش نیاد
الان دیگه فقط اون نیست که ناراحت می شه منم ناراحت می شم
رویا خیلی به مادر من محبت می رد باورتون نمی شه سر طهر بود و می گفت باید برای مامانت گلدون بگیریم من گفتم ولش کن جایی باز نیست اما انقدر اسرار کردو تو اون گرما تمام گلفروشیارو گذاشتیم زیر پا
تا اونی که مامان من دوست داررو پیدا کردیم و خرید حتی نزاشت من تو راه پله دستم بپیرم گلو گفت خودم دوست دارم ببرم بدم مامان اما مامان تا ازش گرفت رو کرد به منو گفت مرسی و گذاشت یجا که اصلا تو دید نبود با اینحال رویا اصلا ناراحت نشد..
اون فقط تو مسائلی که باعث می شد مارو از هم دور کنه بهم می ریخت وگرنه با این حرکات مادرم کنار می اومد
باورتون نمی شه مادر من اولین بار که رویارو دید عاشقش شد حتی پدرم !!
خودشون پافشاری کردن واسه خاستگاری اینجوری نیست که بگیم رویا به دلشون ننشست
اما بعد اینکه محبت بین مارو دیدن(هرچند اصلا تو جمع قربون صدقه هم نمی رفتیم )
تیشه زدن به ریشمون
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
خب به رویا بگید که دارید از راه درستش وارد میشید
و ازش بخواید خودشم کمکتون کنه
واقعا خیلی حرف درست و منطقی ای گفته
شما هم بهش بگو که نمیخوای از خانوادت بزنی
اصن همین حرفای اصیل و درست رویا رو بهشون بگو
بگو رویا نمیخواد من از شما جدا بشم
شما چطور دلتون میاد من از عشقم جدا بشم
به راهت ادامه بده
حرف بزن باهاشون
سعی کنین اول مادرتون رو راضی کنید
مادرتون میتونن بقیه رو هم راضی کنن
چقد عجیب که خودشون واسه خواستگاری اصرار کردن اما بعد به جای اینکه از محبت بین شما خوشحال بشن بدتر مخالفت میکنن. دوست عزیز خانواده همسر خواهر منم دقیقا همینطورن انگار نوعی حسادت دارن. نمیدونم چرا... بالاخره همین خانواده باید با شما بیان خواستگاری و اگه راضی نباشن و با اکراه برن تو همون جلسه خواستگاری باز همه چی بهم میریزه
با مشاوره حتما صحبت کنید
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk
اندکی صبر سحر نزدیک است .
آقا اراد رویا خانم دلش با شما نرم شده همین که ایمیلتون رو پاسخ داده یعنی این که میتونید امیدوار باشین .
من خودم عقیدم این بود که با پدر ومادرتون با احترام رفتار کنید ولی متاسفم اصلا خانوادتون اهل منطق نیستن .
به یه مشاور مذهبی مراجعه کنید .البته هردوتون با هم پیش مشاور برین .
اینکه خانمتون دوست داره پوشیده باشه و مراسم جدا میخواد کاملا منطقیه .
اگه شما نخواهید طبق خواسته همسرتون لباس بپوشید و...پس طبق خواسته چه کسی باید رفتار کنید ؟
من به عنوان یه خانم متاهل از یه خانواده مذهبی حق رو به رویا وخانوادش میدم .لزومی نداره بعد از ازدواجتون رویا هم ماهی یک بار دیدن خانواده شما بیاد وتحقیر بشه .سالی یک بار هم کافیه .وظیفه شماست که به دیدن پدر ومادرتون برید .
من پیشنهاد میکنم رمان نوبت عاشقی رو بخونید .
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
سلام آقا آراد
خیلی ناراحت شدم که نیومد چرا تابلورو شکستید ؟ نمیشه ترمیمش کرد ؟
اما تو حرفاتون یه نکته خیلی خوب بود!
اینکه رویا گفته تو خوبی اینکه گفتی دوستت دارم..
خب شما همین حرفارو که گفتی رو تو ایمیل میزدی که حاضر شه بیاد
چه داستان عاشقانه ی سختی دارید
دست نکشید تمرکزتون رو بزارید روی مادرتون
رویا با حرفاش گفت که راضیه با شما زندگی کنه
شما رو خانوادت کار کن بلاخره باید رگ خوابشونو بدونید
دست نکشید اقا اراد
شما گفته بودین دتایی باهم هیچ مشکلی نداشتین و تو اون دسال یبار قهرم نکردید پس خیلی حیفه
سعی کنید بازم
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
می خواستم بیاد که این حرفهارو بگم بهش
قبول نمی کنه اعتماد نمی کنه می گه باید ببینم مامان بابات میان دوباره خونمون و رفتارشونو ببینم میگه حرفای تورو دیگه
باور نمی کنم
همه اینارو گفتم..
اصلا براشون مهم نیست پیر شدم هنوز مجردم دوست دارن همیشه کنارشون باشم و کاراشون انجام بدم
منم اومدم خونه خودم تا بدونن اگه مجردم بمونم حاضر نیستم خورده فرامایشاشون انجام بدم
می گن رویا جادوت کرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!فکر می کنن نقشه رویاست اومدم اینجا اونوقت اون طفلک خبر نداره..
دارم راضیشون می کنم دوباره برن خاستگاری که قبول نمی کنن فعلا
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
با مشاوره صحبت کردم نطر ایشون بود اینکه بیام خونه خودم که وابستگیشون کم شه
بله تا توجه من رو دیدن به عشقم شروع کردن سنگ انداختن جالب اینجاست همگی باهم حسودی میکنن حتی پدرم
ریزترین کارهاشون رو من انجام میدادم بدعادت شدن ه چشم بچششون نگاه نمی کنن هم به چشم پادو نگاه میکنن
همه کارای خونه با من بود غذا درست کردن چون مادرم پا درد داره طرف شستن حتی پذیرایی تمیز کردن
بردن اوردن خواهرم از دانشگاه بردن پدر به دکتر تمام تمامه کاراشون با من بود
نتونستن تحمل کنن که من ازدواج کنم
حرفشونم اینه که لیاقتتو کسی نداره
خواهرم می گفت خوب نیست که اول زندگی خونه داری زنت باید مستاجری بکشه تا قدر خونرو بدونه ووو....مادرم میگفت من در ماه دوهفته رو میام خونه شما با زنت زندگی می کنم و ...
قبل رویا خیلی اسرار داشتن ازدواج کنم اونموقع 32 سالم بود اما فهمیدن یکم ازشون دور می شم کلا دیگه دوست ندارن ازدواج کنم و دیگه دست برداشتن
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
بله درسته
منم حق رو به رویا می دم
بله متاسفانه وقتی میام منطقی صحبت کنم میگن سحروجادوت کرده جالب اینجاست که مادرپدر منم خیلی مذهبی هستند و همیشه نمازاشون تو مسجده
اونوقت حرف ازین چیزها می زنن و بخاطر جشن جدا منو رویارو تباه کردن
من پیش مشاور میرم نطر ایشون بود بیام خونه خودم و خیلی راضی هستم ازین نطر
اونا منو رویارو جدا کردن که من کاراشون و انجام بدم اما الان فهمیدن رویام نباشه دیگه من مستقل زندگی میکنم و واقعا داره ازشون بدم میاد
تو فرصت مناسبی می خونم ممنون الان تمرکز ندارم اصلا
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
سلام خوبین سمیرا خانوم؟
وقتی نیومد بگیره خیلی عصبانی شدم نمی دونم خورده هاشو با خودم اوردم...
اره به امیده اون جملش تا الان دارم نفس می کشم اما از یه طرفم اون جملش زجر اوره
اگه بهش نرسیدم چی؟
اونوقت علاقش چی میشه ؟
اگه تا اخر عمر نتونست کس دیگه رو دوست داشته باشه چی؟
نه دست نمی کشم خانوم
گفتم که تا موقع ای که مجرده دست نمی کشم
دل بردی
از
من
به یغما
ای ترک غارتگره من
بنطر من اینکه جدا شدید خیلی خوبه
سعی کنید کمتر بهشون سر بزنید اما قهر نکنید
اون واستگی که اونا بهتون دارن مطمن هستم کوتاه میان
نگران نباشید به رویا بگید چکارایی کردید
بگید بخاطر رسیدن بهش جدا شدید و تازه فهمیدید حق با رویاست
اون فکر می کنم بجای وعده وعید روند اراتونو بدونه بهتره
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
ارااااااااااااااااااد این خیلییییس خوبه که فهیدی رویا دوستت داره عملا به زبون بی زبونی داره یه فرصت دیگه میده
الان وقتشه هرطور شده خانواده راضی کنی
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اراد این تایپک و بخون یرمیا هم دنبال رویاش بود.
http://forum.moshaver.co/f171/%D9%85...A%D8%B1-23122/
هرکدومتون یه مشکل های متفاوت دارید
ببین یرمیا اصلا از عشقش دست نکشید رفت دنبالش الان هم شد مال خودش
بعضی موقع خیلیی چیز ها بخاطر عشقی که بهشون. داری باید برا به دست اوردنشون سختی بکشی چون ارزش یه عمر خوشبخت شدن و داره
توهم مثل یرمیا میتوتی رویاتو به دستش بیاری فقط باید. سختی هارو تحمل کنی
و تو الان باید خیلی خیلی خیلی خیلیییی خوشحال باشی که اینو میدونی که رویا دوستت داره و بهت فرصت داده
ویرایش توسط پریماه. : 08-07-2015 در ساعت 12:25 PM
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
سلام آراد ، دلم گرفت که اینطوری شد ، هرروز به فکرت بودم که چی کردی ، خیال میکردم همه چی خوب پیش رفته ، ایشالله همه چی درست میشه نگران نباش .
یه پیشنهاد :
وقتی پدر مادرت انقد بی منطقن و اصلا اصلا حاضر نیستن بیان خواستگاری ، و این شرط رویا هم هست ، یا باید پدر مادرتو راضی کنیو التماسشون کنی که بیان ( که من خیلی خوشم نمیاد ازین راه ، چون همش تحقیره ، همش کنایه هست واست ) یا اینکه التماس رویا کنی و حضوری یه جوری گیرش بیاریو حرفاتو بهش بزنی همین حرفایی که به ما زدی ، اینکه خودم دیگه دوس ندارم پیششون زندگی کنم ، اومدم خونه خودم دوس ندارم خیلی بهشون سر بزنم ، اونا بدعادت شده بودن باید جداشم ازشون که عادت کنن ، حتما بهش بگو که مطمئنا در اینده هم همینه ، آراد جان تو باااااید انقد محکمو کوبنده از آینده با رویا صحبت کنی بهش بگی که مطمئن باش من تنهات نمیزارمو دوباره مثل سابق سمت اونا بر نمیگردم ،
اگه هم حرفای تورو باور نداشت پیشنهادم اینه از قبلش پیش مشاورت برو که از همه چیزت خبرداره باهاش حرف بزن که رویا رو ببری پیشش ، و اون به رویا این حرفارو بگه ، بهش بگه اراد تصمیمش واسه جداشدن از خانوادش ( منظورم کم شدن رابطه با خانوادته ) قطعیه ، بهش بگه اراد الانم به میل خودش جدا شده ، نمیدونم دیگه چه حرفایی خودت بهتر میدونی ، ولی اینکه ببریش پیش مشاور به عنوان یه متخصص فک میکنم بد نباشه .
ویرایش توسط love : 08-07-2015 در ساعت 12:41 PM
آقا آراد به رویا بگید که بهتون فرصت بده، ایمیل بدید یا همون واسطه که گفتین
و تو این فرصت تموم تلاشتون رو بکنید، شده صب تا شب با خانوادتون بحرفید، نمیدونم هرکاری که میشه بکنید
راستش نمیدونم چی بگم
من خودم یه دونه داداش دارم، وقتی ازدواج کرد مامانم خیلی غصه میخورد، حتی الانم بعضی وقتا بهش میگه چرا نمیای پیشم و اینا
با اینکه داداشم هر روز سر میزنه، اما من خودم با مامانم حرف میزنم که آروم بشه بهش میگه که دیگه مستقل شده نمیشه همش بیاد
البته مامانم خیلی زن داداشمو دوس داره و میگه همیشه بیان اینجا دوتاشون
حالا نمیدونم چرا خواهر شما و مادرتون این رفتار رو دارن
به خواهرتون بگید اگه تو بخوای با عشقت ازدواج کنی و من جلوتو بگیرم چیکار میکنی؟؟؟
به مادرتون بگید فردا جواب خدا رو چی میده که نذاشته شما به مراد دلتون برسید
گفتید که مذهبی هستن نه؟ پس یه فرد سرشناس مذهبی رو بفرستید باهاشون حرف سزنن
کوتاه نیاید، معلومه رویا هم دلش با شماست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)