نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: احساساتی زیاد و خودکم بینی

1073
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6973
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    احساساتی زیاد و خودکم بینی

    سلام من خیلی دختر احساساتی هستم.24 ساله. حتی یک فیلم میبینم که بازیگر اشکش سرازیز میشه منم باهاش اشک میریزم در حالی که مشکل اون مشکل من نیست حتی.
    من کلا از بچگی بابام زیاد بهم گیر میداد و میگفت که من هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و دست و چلفتی ام و مدام سرکوفت میزد که آخه تو بچه ی منی؟ بچه ی من باید اینجوری باشه؟
    منم میریختم توی خودمو ازش کینه گرفتم و روز به روز فاصله مون بیشتر شد. 4-5 سالی میشه که خیلی رفتاراش باهام بهتر شده. بعد از به دنیا اومدن خواهرم که رفتاراش خیلی شبیه بابامه و زندگی مون رو با شخصیت پررو ش عوض کرد حساسیت بابام کمتر شده.
    چون دانشگاه تهران لیسانس آی تی گرفتم و خیلی ها ازم تعریف میکنند و اشتباهاتم کمتر شده بابام میگه بهم افتخار میکنه ولی اون خلا دوران بچگی م هنوزم هست و هروقت به خاطراتم فکر می کنم گریه م میگیره و میخوام ساعت ها زار زار گریه کنم. احتما میدم ضعفم از اینجا نشءت گرفته باشه.
    من چیکار کنم که اینقد احساساتی نباشم و بتونم حرفمو بزنم و از خودم دفاع کنم . حتی توی حرف زدن هم وقتی میام حرفی بزنم که خودمو دارم ثابت میکنم و احساس غرور و افتخار میکنم بغض گلوم رو میگیره و با بغض حرفمو ادامه میدم. اصولا حرفی به نظرم نمیاد که بزنم و وقتی در کنار کسی نشستم حرفی برای گفتن ندارم و همین باعث میشه از ازدواج بترسم که طرف مقابلم چه حسی داره وقتیکه نمیتونم دو کلمه حرف گیر بیارم بزنم. در جمع هم همه ش این حس رو دارم که بقیه در مورد من چه فکری میکنند. خودمو همیشه از همه پایین تر میبینم. بالاخره ی چیز بزرگی پیدا میکنم که من از بقیه کمتر دارم. توی یک جمع از نظر درسی و قدرت یادگیری و حافظه. یک جا از نر مالی. یکی از نظر حرف زدن. یکی از نظر شوخ طبعی و و و
    مدتی بود که حتی از سلام کردن طفره میرفتم و نگاهم رو میدزدیدم. روی اون کار کردم و سرم رو بالا میگیرم و راه میرم و شده کسی که نمیشناسم و نگاهمون به هم میخوره سلام میکنم. چیکار کنم که احساسات شدیدم کنترل بشه و بتونم حرف بزنم و در جامعه راحتتر برخورد کنم؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : احساساتی زیاد و خودکم بینی

    نقل قول نوشته اصلی توسط nahid7091 نمایش پست ها
    سلام من خیلی دختر احساساتی هستم.24 ساله. حتی یک فیلم میبینم که بازیگر اشکش سرازیز میشه منم باهاش اشک میریزم در حالی که مشکل اون مشکل من نیست حتی.
    من کلا از بچگی بابام زیاد بهم گیر میداد و میگفت که من هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و دست و چلفتی ام و مدام سرکوفت میزد که آخه تو بچه ی منی؟ بچه ی من باید اینجوری باشه؟
    منم میریختم توی خودمو ازش کینه گرفتم و روز به روز فاصله مون بیشتر شد. 4-5 سالی میشه که خیلی رفتاراش باهام بهتر شده. بعد از به دنیا اومدن خواهرم که رفتاراش خیلی شبیه بابامه و زندگی مون رو با شخصیت پررو ش عوض کرد حساسیت بابام کمتر شده.
    چون دانشگاه تهران لیسانس آی تی گرفتم و خیلی ها ازم تعریف میکنند و اشتباهاتم کمتر شده بابام میگه بهم افتخار میکنه ولی اون خلا دوران بچگی م هنوزم هست و هروقت به خاطراتم فکر می کنم گریه م میگیره و میخوام ساعت ها زار زار گریه کنم. احتما میدم ضعفم از اینجا نشءت گرفته باشه.
    من چیکار کنم که اینقد احساساتی نباشم و بتونم حرفمو بزنم و از خودم دفاع کنم . حتی توی حرف زدن هم وقتی میام حرفی بزنم که خودمو دارم ثابت میکنم و احساس غرور و افتخار میکنم بغض گلوم رو میگیره و با بغض حرفمو ادامه میدم. اصولا حرفی به نظرم نمیاد که بزنم و وقتی در کنار کسی نشستم حرفی برای گفتن ندارم و همین باعث میشه از ازدواج بترسم که طرف مقابلم چه حسی داره وقتیکه نمیتونم دو کلمه حرف گیر بیارم بزنم. در جمع هم همه ش این حس رو دارم که بقیه در مورد من چه فکری میکنند. خودمو همیشه از همه پایین تر میبینم. بالاخره ی چیز بزرگی پیدا میکنم که من از بقیه کمتر دارم. توی یک جمع از نظر درسی و قدرت یادگیری و حافظه. یک جا از نر مالی. یکی از نظر حرف زدن. یکی از نظر شوخ طبعی و و و
    مدتی بود که حتی از سلام کردن طفره میرفتم و نگاهم رو میدزدیدم. روی اون کار کردم و سرم رو بالا میگیرم و راه میرم و شده کسی که نمیشناسم و نگاهمون به هم میخوره سلام میکنم. چیکار کنم که احساسات شدیدم کنترل بشه و بتونم حرف بزنم و در جامعه راحتتر برخورد کنم؟
    سلام

    عزیز متاسفانه خانواده ناخواسته و از روی نادانی پوست روانی شما را کنده اند , و شما الان در حقیقت موجودی هستی بدون پوست روانی و حساس نه پر از احساس. بنابراین دست بهت بخوره دردت میاد !

    حق هم داری. حرمت نفستم در اثر همین کنشها بسیار بسیار پایینه. البته خوب مثل همه انسانها دارای استعداد و نبوغ هستی که مشخصه.

    ببین گلم تو خودت به تنهایی نمیتونی کاری برای خودت بکنی بلکه به وسیله یک مشاور خوب اول باید آنالیز بشی سپس با کمک ایشون نصبت به آسیبهایی که دیده ای آگاه بشی. بعدش درمان.

    پس حتما و لطفامشاور بگیر.

    موفق باشی

    نقل قول کنید لطفا.سپاس

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جملاتی زیبا :)
    توسط misha.arjoman در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 09-08-2014, 06:54 PM
  2. زیاده‌روی در مصرف جگر و تهدید سلامتی کبد
    توسط R e z a در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-02-2013, 12:29 AM
  3. حتی در ازدواج هم زیادی خوب نباشید!
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-23-2013, 12:47 AM
  4. مصرف زیاد سیب زمینی و تخم مرغی سمی برای سلامتی
    توسط R e z a در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-19-2013, 12:22 AM
  5. جملـاتی آموزنده و زیبـا از دکــتر حســابی
    توسط *P s y C h e* در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-15-2013, 10:54 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد