سلام.من دو بار از شما دوستان راهنمایی گرفتم و هر بار هم راهنمایی های شما مفید بوده و من اتفاقات پیش آمده را با راهنمایی های شما مدیریت کردم.الان بازم به راهنماییتون نیاز دارم
در تاپیک صداقت با خواستگار در جریان اتفاقات زندگی من بودید..
بعد از اون اتفاق خواستگارم تقریبا اون موضوع رو فراموش کرده و با من خوب شده ولی دیگه مثل روزای اول نیست.
حواسش کمتر به منه و کمتر میاد من و ببینه.دیگه حرفی از ازدواج هم بین ما زده نمیشه همینجری الکی رابطه ادامه داره
حس میکنم من و دست کم گرفته و انقدر که روزای اول در نظرش ارزشمند بودم نیستم
راستش بعضی وقتا حس میکنم چون این روزا چند کیلو چاق شدم دیگه من و دوست نداره ولی میدونم این فکرا بیهوده ست
همش هم بحث خارج رفتن میکنه.وقتی میبینه من تمایلی به رفتن نشون نمیدم حس میکنم دلسرد میشه
کلا همینجوری بیهوده رابطه ادامه داره خیلی کم میبینمش اونم هولهولکی با هم دیدار داریم فرصت نمیشه در مورد آینده باهاش صحبت کنم
من نمیدونم دوسم داره یا نداره قصد ازدواج داره یا نداره
من قبل از اینکه این آقا وارد زندگیم بشه احساس تنهایی میکردم ولی الان با اینکه مردی در زندگی من هست و انسان خوبیه و دوسش دارم ولی بازم احساس تنهایی میکنم.اگه قرار با وجود ایشون احساس تنهایی کنم چه فایده؟
با اینکه برای من خیلی خیلی خیلی سخته ولی حس میکنم الان زمان ازدواج من نیست و من و این آقا مسیرهای جدایی در زندگی داریم
من چی کار کنم؟چطوری باهاش صحبت کنم؟انقدر که سرگرمه درسه اصلا نمیبینمش باهاش صحبت کنم