نوشته اصلی توسط
pegah123456789
سلام دختری 19 ساله هستم که بسیار احساس تنهایی میکنم.در بچگی بیماری مادرم باعث ایجاد فاصله بین ماشد و الان با مادرم رابطه ی صمیمی ندارم.چند سال روابط خانوادگی با خانواده پدری نداشتیم در وافع از عمه هایم خاطره ای ندارم حال ک رابطه برفرار شده مثل قبل به من بی احترامی میشود و غرورم جریحه دار شده است اما پدرم سعی دارد این روابط را تحمیل کند ب من جوری ک برای کار هایی مثل رفتن ب خانه خاله شرط رفتن ب خانه عمه میباشد.در مقابل خاله ای دارم ک بسیار ب او وابسته ام و با او راحت ترم مستوانم بگویم جای خالی و خلا عاطفی مادر را برای من پر کرده است.کسی ن مرا میبیند و میشنود نه احساسم را.در ضمن خاله ی من در شهر دیگری زندگی میکند.چ کنم توان ببخشش کسانی ک نعمت خدا رو ازم دریغ کردن ندارم.رابطه ی من و پدرم بسیار خوب بود بیشتر شبیه خواهر و برادر دوقلو بودیم اما الان حسی ن ب پدرم ن ب کل خانواده ندارم.