نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: اختلاف نظر با خانواده

931
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    اختلاف نظر با خانواده

    سلام به همگی
    من با خونواده ام سر بعضی مسائل اختلاف نظر دارم ، چند دقیقه پیش هم چند دقیقه باهاشون حرف زدم که متقاعد بشن اونم وقتی که من ناراحت میشم راضی میشن...
    من همیشه تو زندگیم دوست دارم واسه کارهام برنامه داشته باشم و البته مثل خیلی ها به جز اعضای خونواده ی من!!!
    مثلا همین امشب داداش بزرگم که متاهل هستن گفته بود که حوصله اش سر رفته و شب بریم خونشون برای شب نشینی( تو یه محله هستیم و معمولا هر روز همدیگه رو میبینیم) من هم قرار بود یه کاری انجام بدم بعد که داداش کوچیکم گفت من گفتم من نمیتونم بیام کار دارم کلی اصرار میکنه که زود میایم به خاطر من بیا، من دو روز دیگه برمی گردم دانشگاه بعد پشیمون میشی که چرا نیومدی و ... بازم صد رحمت به بابام وقتی گفتم نمیتونم بیام با اینکه تو خونواده مون مرد سالاری هست و بیشتر وقت ها حتی برای کارهای جزئی هم معمولا بابام تصمیم میگیره این دفعه رو وقتی دید من جدی هستم دیگه اصرار نکرد اما مادرم و به خصوص داداشم جون به لبم کردن، مادرمم گفت من هم نمیرم بعد داداشم برگشته میگه گناه نیومدنش پای تو هست، منم به مادرم گفتم مدیونی اگه به خاطر من نری ، میخواست فداکاری کنه که من خونه تنها باشم آخرش با اصرار رفتن، داداشمم گفت باشه شاید اصلا دوس نداری با من جایی بیای، الان که رفتن من خیلی ناراحتم نه به این خاطر که نرفتم فقط به این خاطر که یه پسر 22 ساله تحصیلکرده چرا نباید منطقی باشه
    والدین هم که جای خود...
    بحث فقط یه شب نیست ما رفت و آمد زیاد داریم من هم همیشه این مشکل رو دارم اگه میرم روز بعدش کارای خودم عقب میفته و ضد حال میشه واسم اگه هم نمیرم این برنامه میشه، حالا این هم که جدیدا من باهاشون حرف زدم وگرنه قبلنا اصلا بدون من جایی نمیرفتن اون هم شب، میگن دختر نباید خونه تنها باشه اون به خصوص شب ها
    من هم بهشون گفتم از این به بعد حوصله جر و بحث ندارم که هر دفعه بیام بحث کنم فقط پنجشنبه ها و جمعه ها میتونم بیام مهمونی و یا بیرون و یا جای دیگه...
    به نظرتون حق با من هست یا خونواده ام؟
    با اینکه خونواده ام زیاد درکم نمیکنن ولی خب خیلی هم دوسم دارن و خیلی بچه ها رو وابسته بار آوردن متاسفانه ، من هم خیلی دوسشون دارم و حاضرم جونم رو واسشون بدم اما خب یه بار دوبار نیست، قدیما هم درس و مدرسه داشتم همین وضع بود، خونه اقوام میرفتیم من همیشه کتابامو باید با خودم میاوردم، بعد الان هم داداشم میگه از اول اینجوری بودی و همیشه برنامه هارو بهم میریزی!
    بارها هم بهشون گفتم من بچه نیستم خیر سرم 25 سالمه و بعضی دوستام که ازدواج کردن دارن یه خونواده رو اداره میکنن، این نیست که هیچوقت شب خونه تنها نمونن، بالاخره پیش میاد اما متاسفانه کو گوش شنوا...
    خب زوری که نیست من اینجوری اذیت میشم ، ولی اون ها قربونشون برم هر دیقه واسه هر جایی پایه هستن، این داداشم مثلا دانشجو هست یه شهر دیگه به علت اینکه خیلی وابسته است هنوز برنگشته با اینکه کلاساش شروع شده همیشه روزای آخر تعطیلات که میخواد برگرده همش ناراحته و میگه دوباره باید برم شهر غریب و تنهایی و سختی ها. کافیه بهش بگی بریم استخر یا بیرون سه سوت حاضر میشه و حتی امتحان هم داشته باشه میگه میام اما من اینطوری خوشم نمیاد.
    به نظزتون من چیکار کنم که نه خودم آسیب ببینم نه خونواده ام؟
    ببخشید طولانی شد ممنون میشم راهنماییم کنین.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30750
    نوشته ها
    338
    تشکـر
    1,307
    تشکر شده 391 بار در 213 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    سلام منم تقریبا این مشکل رو داشتم من چون استرس برام دیگه خوب نیست دیگه اصولا باهام بحث نمیکنن.
    نمیدونم چه کاری دقیقا میتونه جواب بده ولی فکرکنم بد نباشه که روز قبل مرور وار که برنامه ی فردات رو میریزی از اعضای خانواده ات هم نظر بپرسی تا فردا اگه برنامه ای پیش اومد خوب درک کنن
    یا اینکه یکی دوبار به خواسته اشون عمل کن و بعد که دچار مشکل شدی یا دیدن که چقدر کارت فشرده تر میشه و بهم میریزه فرداش اینو شاید درک کنن و دفعات بعد دیگه کمتر مجبورت کنن.
    اینا به ذهن من اومد نمیدونم چقد میتونه کمک کنه.
    امضای ایشان
    حال که انسان اشرف مخلوقات است
    باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفه خدا بر زمین است
    و طوری رفتار کند که شایسته ی این مقام باشد.
    انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود،
    باز هم باید مانند خلیفه ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمین رفتار کند.


    ملت عشق، الیف




  3. کاربران زیر از Aza بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نمی شه کارها و اتفاقاتی که یکهو پیش میاد رو از زندگی حذف کرد . شما الان که ازدواج نکردید به مراتب اینجور موقعیت ها کمتر براتون پیش میاد تا اینکه متاهل باشید. من درست برعکس شما بودم وقتی که ازدواج نکرده بودم و همیشه از این یکهویی ها استقبال می کردم . و سعی می کردم که با کار بیشتر عقب افتادگی و بعدا جبران کنم ، مثلا از خوابم می زدم و یا از یه کار بی اهمیت دیگه کم می کردم.
    الان زندگی فرق کرده ، دیگه مجبوری خیلی از این یکهویی ها رو قبول کنی ، تازه بچه هم هست که خودش اصلا یکهو همین جور پشت هم اتفاق برات خلق می کنه. مثلا امشب کلی برنامه ریخته بودم که بیام خونه فلان کار و بهمان کار رو بکنم و زودتر کارام و جمع کنم که زود بخوابم یک دقیقه همسایمون اومد دم در گفت بیا بالا یه چیزی بهت بدم ، دقیقه یک دقیقه شد رفتم و اومدم دیدم پودر ماشین لباسشویی رو رفته از آشپز خونه برداشته و ریخته تو کل خونه ، یعنی اگه خودم می خواستم در عرض یکدقیقه اینکار رو بکنم اصلا نمی تونستم ، دقیقا من یه یک و نیم ساعتی وقت صرف کردم که خونه رو جارو کردم و گردگیری ، اونم با کلی عصبانیت ، و بازم کارام دیر شد.
    به هر حال به نظر من از زندگیت لذت ببر اگه خانوادت اصرار می کنن که باهاشون بری خوب برو چه اشکالی داره ، شاید اونا از این لذت می برن که تو پیششون باشی و در ضمن همیشه یه وقتی تو برنامت برای این یکهویی ها در نظر بگیر تا اینجوری خودتم بتونی برنامه هاتو بهتر بریزی.

  5. کاربران زیر از merina بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aza نمایش پست ها
    سلام منم تقریبا این مشکل رو داشتم من چون استرس برام دیگه خوب نیست دیگه اصولا باهام بحث نمیکنن.
    نمیدونم چه کاری دقیقا میتونه جواب بده ولی فکرکنم بد نباشه که روز قبل مرور وار که برنامه ی فردات رو میریزی از اعضای خانواده ات هم نظر بپرسی تا فردا اگه برنامه ای پیش اومد خوب درک کنن
    یا اینکه یکی دوبار به خواسته اشون عمل کن و بعد که دچار مشکل شدی یا دیدن که چقدر کارت فشرده تر میشه و بهم میریزه فرداش اینو شاید درک کنن و دفعات بعد دیگه کمتر مجبورت کنن.
    اینا به ذهن من اومد نمیدونم چقد میتونه کمک کنه.
    بله جدیدا وقتی میبینن اذیت میشم دیگه زیاد اصرار نمیکنن، امیدوارم از این به بعد بهتر بشن باز هم، ولی خونواده من یه نظراتی دارن که میگن اعضای خونواده همیشه باید در کنار هم باشن وقتی بخوان جایی برن و یا اینکه میگن دختر نباید شب تو خونه تنها بمونه و ... .
    ان شاالله که سلامت باشید، متشکرم از راهنماییتون دوست عزیز.

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : اختلاف نظر با خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط merina نمایش پست ها
    نمی شه کارها و اتفاقاتی که یکهو پیش میاد رو از زندگی حذف کرد . شما الان که ازدواج نکردید به مراتب اینجور موقعیت ها کمتر براتون پیش میاد تا اینکه متاهل باشید. من درست برعکس شما بودم وقتی که ازدواج نکرده بودم و همیشه از این یکهویی ها استقبال می کردم . و سعی می کردم که با کار بیشتر عقب افتادگی و بعدا جبران کنم ، مثلا از خوابم می زدم و یا از یه کار بی اهمیت دیگه کم می کردم.
    الان زندگی فرق کرده ، دیگه مجبوری خیلی از این یکهویی ها رو قبول کنی ، تازه بچه هم هست که خودش اصلا یکهو همین جور پشت هم اتفاق برات خلق می کنه. مثلا امشب کلی برنامه ریخته بودم که بیام خونه فلان کار و بهمان کار رو بکنم و زودتر کارام و جمع کنم که زود بخوابم یک دقیقه همسایمون اومد دم در گفت بیا بالا یه چیزی بهت بدم ، دقیقه یک دقیقه شد رفتم و اومدم دیدم پودر ماشین لباسشویی رو رفته از آشپز خونه برداشته و ریخته تو کل خونه ، یعنی اگه خودم می خواستم در عرض یکدقیقه اینکار رو بکنم اصلا نمی تونستم ، دقیقا من یه یک و نیم ساعتی وقت صرف کردم که خونه رو جارو کردم و گردگیری ، اونم با کلی عصبانیت ، و بازم کارام دیر شد.
    به هر حال به نظر من از زندگیت لذت ببر اگه خانوادت اصرار می کنن که باهاشون بری خوب برو چه اشکالی داره ، شاید اونا از این لذت می برن که تو پیششون باشی و در ضمن همیشه یه وقتی تو برنامت برای این یکهویی ها در نظر بگیر تا اینجوری خودتم بتونی برنامه هاتو بهتر بریزی.
    حرفتون درسته عزیز ولی من یه مقدار سرم گرم کارام هست و باید بهشون برسم، اما اگه بخوام واسه این چیزا هم خودم وقت بذارم زیاد قطعی و مشخص نیست مثلا یهویی میگن بریم فلان جا که معلومم نیست چقدر طول میکشه یا مثلا من اگه استثنا نباشه شب ها رو معمولا زود میخوابم که هم نماز صبحم قضا نشه و هم بتونم صبح زود بیدار بشم وقتی میریم جایی میگم زودتر برگردیم که بخوابیم اول میگن باشه بعد سرشون گرم میشه میبینی نصف شب شده من نمیشه جلوی بقیه چیزی بگم بعدشم بگم که دیگه بی فایده است و خودشون باید درک کنن
    به نظرم درک متقابل باید بالا باشه که این مشکلات هم پیش نیاد، حالا امشب مادرم میخواد بره دیدن مادربزرگم به بابام میگه تو باید خونه بمونی که من تنها نباشم، هر چی هم میگم من سرم توی لپتاپه و باید درس بخونم اینجوری بابا حوصله اش سر میره میگه نه منم خب عذاب وجدان میگیرم طفلی حوصلش سر میره تنهایی، انگاری کل محل میدونن من خونه تنهام میخوان برای من مشکلی درست کنن آخه حساس بودن و محبت هم حدی داره والا وقتی زیادی بشه این میشه با آدم مثل یه دختر بچه رفتار می کنن
    در مورد شما هم امیدوارم خوشبخت باشید همیشه ، اما من به خاطر این چیزا مجردی رو ترجیح میدم به قول شما تو مجردی اینجوریه من در قبال کسی مسئولیتی ندارم اما متاهلی فرق میکنه،
    همین الان هم وقتایی که مادرم چند روز خونه نیست از صبح تا شب انقدر مشغول امور خونه داری میشم که احساس می کنم کل روز به دو ساعت واسم گذشته چه برسه به اینکه بخوام به کارای خودم برسم، کارای خونه هم که ماشالله تمومی نداره و چرخش همیشه فعاله.
    کوچولوتونم زنده باشه بچه ها اگه اینجوری شیطنت نکنن که نمیشه دیگه، حالا شما به اعصاب خودتون مسلط باشید که حداقل انرژی تمیز کردنشو داشته باشید،
    پسر دایی من هم یه بار دقیقا این کار رو کرده بود تا مادرش بنده خدا رفته بود یه چرت بزنه هر چی مواد شوینده تو آشپزخونه بوده همه رو پخش کرده بود حالا مادرش چند ساعت طول کشیده بود که همه رو تمیز کنه، یه بار هم که به جای شربتش شیشه الکل رو سر کشیده بود خدا میدونه چه بلایی سر همه آورد ولی خب خداروشکر به خیر گذشت...
    باید مراقب این فرشته های کوچولو بود.
    خیلی ممنون از راهنماییتون.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد