نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: علاقه شدید به همجنس

1593
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34191
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    علاقه شدید به همجنس

    سلام. چنتا مشکل دارم ک واقعا دارم زجر میکشم.اولیش اینکه من ی دخترم اما خیلی به زنها و دخترا علاقه دارم اصلا از مردا خوشم نمیاد. خانواده هم ذره ای این موضوع رو جدی نمیگیرن می خندن بهش و شوخی میکنن. ی دختری هست ک واقعا دیوونه وار عاشقشم و روز و شب تو خیالم باهاش زندگی میکنم انقد تو خیالم ثانیه ب ثانیه ی ی زندگی رو باهاش گذروندم ک گاهی فک میکنم واقعی بودن من به این دختر اصلا علاقه جنسی ندارم فقط عاشقشم ولی به بقیه زنها گاهی علاقه ام از نظر جنسیه. نمیدونم ترنسم یا لز؟؟ دوم اینکه وسواس فکری دارم مثلا همه ی اعضای خانوادم سالمن خدارو شکر اما همش فکر اینکه ی روز نباشن دیوونم میکنه انگار یکی بهم میگه ی اتفاق خیییییلی بد میوفته انقد تپش قلب میگیرم ک کل بدنم به رعشه میفته. شبا ک میخابن میگم نکنه مرده باشن چنبار میرم چک میکنم ببینم زنده ان یا نه. سومین مشکلم اینکه دلم میخاد هیچ وقت با هیچ آدمی روبه رو شم کلا آدم منزوی و ساکتیم از بچگی اما یکی دو سالی هس ک واقعا جامعه گریز شدم ماه هاس از خونه بیرون نرفتم از مردم متنفرم. الان ک داریم به عید نزدیک میشیم فکر اینکه قراره رفت و آمد شه دیوونم کرده میدونم هیشکی نمیدونه وقتی میگم دیوونه ام کرده ینی چی. خیلی این روزا حالم بدتره افسردگی شدید دارم سالهاست دیشب میخاستم خودمو بکشم چنتا قرص خوردم اما هیچ اتفاقی برام نیوفتاد. برای بار اول سیگار کشیدم. خاب ندارم تا صب بیدارم بعدم کل روزو خابم انگیزه ندارم تمرکزمو از دس دادم درس نمیتونم بخونم با اینکه همیشه درسم خوب بوده. حال و حوصله به خودم رسیدن رو ندارم مثل ی میکروب زندگی میکنم. شب و روز گریه میکنم سردرد و حالت تهوع ولم نمیکنه
    ویرایش توسط k kh : 03-04-2017 در ساعت 07:15 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34190
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلال روانی

    لام من یه خانوم بیست وپنج ساله هستم از وقتی وارد دانشگاه وخوابگاه شدم ترس ازایزد داشتم آخه من پسوریازیس دارم که بدنمم زخم میشه باگذرزمان حساسیتم بیشترشد حتی یکبارم آزمایش دادم خداروشکرمشکلی نبودودچارافسردگی شدید واضطراب وحشناک شدم ازین بیماری یه دوره فلوکستین یه دوره ونلافاکسین استفاده کردم ولی هنوزم این مشکل دارم مثلا اگه یه سوزن پیراهن بازاری دستموببره یااگه کسی دستش خون بیاد ومن باهاش تماس داشته باشم واتفاقا قبلش دستم خراش داشته باشه یااز مهمونی بیام وباناخونم جوشمو خراش بدم واین موردا جالب اینه که درمقابل خانوادم برعکسه فکر میکنم من این بیماری رودارم وبه اونامنتقل میکنم خدانکنه خون یاوسیله نوک تیزازمن به اونا نزدیک بشه تاماه هافکرم درگیره کلا یه دیقه هم ازذهنم استرسش نمیره.من خون هراسی ندارما ینی یه عالمه خون ببینم جای دیگه نمیترسم من فقط ازراه های انتقال ایدز به طور غیرمعقول میترسم فرق نداره خون یامایعات جنسی ولی خون زخم بریدگی اینا خوب بیشترپیش میاد نمیدونم چیکارکنم واقعا دچارسردرد عصبی شدم بی انگیزه بی حوصله روزاخواب شبا بیدار منزوی مردم گریز شدم درضمن تو رابطه جنسی با شوهرم مشکل دارم اصلا ازشروعش حالت نگرانی واضطراب غم ویافکربه ایدز این چیزا میادسراغم اصلا لذت نمیبرم بدتراذیت میشم شوهرم میفهمه حواسم نیست شوهرم عادیه ومشکلی نداره ورابطه جنسی معقولی داره میشه راهنمایی کنیدلطفا

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34191
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلال روانی

    سوالتونو تو قسمت پاسخ به پرسش من ثبت کردین

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : اختلال روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط k kh نمایش پست ها
    سلام. چنتا مشکل دارم ک واقعا دارم زجر میکشم.اولیش اینکه من ی دخترم اما خیلی به زنها و دخترا علاقه دارم اصلا از مردا خوشم نمیاد. خانواده هم ذره ای این موضوع رو جدی نمیگیرن می خندن بهش و شوخی میکنن. ی دختری هست ک واقعا دیوونه وار عاشقشم و روز و شب تو خیالم باهاش زندگی میکنم انقد تو خیالم ثانیه ب ثانیه ی ی زندگی رو باهاش گذروندم ک گاهی فک میکنم واقعی بودن من به این دختر اصلا علاقه جنسی ندارم فقط عاشقشم ولی به بقیه زنها گاهی علاقه ام از نظر جنسیه. نمیدونم ترنسم یا لز؟؟ دوم اینکه وسواس فکری دارم مثلا همه ی اعضای خانوادم سالمن خدارو شکر اما همش فکر اینکه ی روز نباشن دیوونم میکنه انگار یکی بهم میگه ی اتفاق خیییییلی بد میوفته انقد تپش قلب میگیرم ک کل بدنم به رعشه میفته. شبا ک میخابن میگم نکنه مرده باشن چنبار میرم چک میکنم ببینم زنده ان یا نه. سومین مشکلم اینکه دلم میخاد هیچ وقت با هیچ آدمی روبه رو شم کلا آدم منزوی و ساکتیم از بچگی اما یکی دو سالی هس ک واقعا جامعه گریز شدم ماه هاس از خونه بیرون نرفتم از مردم متنفرم. الان ک داریم به عید نزدیک میشیم فکر اینکه قراره رفت و آمد شه دیوونم کرده میدونم هیشکی نمیدونه وقتی میگم دیوونه ام کرده ینی چی. خیلی این روزا حالم بدتره افسردگی شدید دارم سالهاست دیشب میخاستم خودمو بکشم چنتا قرص خوردم اما هیچ اتفاقی برام نیوفتاد. برای بار اول سیگار کشیدم. خاب ندارم تا صب بیدارم بعدم کل روزو خابم انگیزه ندارم تمرکزمو از دس دادم درس نمیتونم بخونم با اینکه همیشه درسم خوب بوده. حال و حوصله به خودم رسیدن رو ندارم مثل ی میکروب زندگی میکنم. شب و روز گریه میکنم سردرد و حالت تهوع ولم نمیکنه


    ضمن اینکه نمی توان فاکتور و شرایط سنی شما را در بروز چنین وضعیتی نادیده گرفت، این احتمال قابل ارائه است که شما در زندگی گذشته سطح توجه، عاطفه و حمایتی را که می بایست دریافت کنید،

    دریافت نکرده اید و به نحوی چه بسا احساس نا ایمنی و اضطراب در شما پایدار شده است! اما نگران نباشید

    چرا که این وضعیت پایدار نخواهد بود و به امید خدا برطرف می شود. لذا برای خروج از این وضعیت پیشنهاد می شود؛

    از خودسرزنشگری و احساس گناه اجتناب کنید


    این موضوع و دیگر اشتباهات را فاجعه تلقی نکنید

    با خویشتن خود آشتی کنید و با خود مهربان تر باشید


    از سختگیری و توقعات بالا از خود فاصله بگیرید

    برای نقاط قوت و موفقیت های خود ارزش و اعتبار بیشتری قائل شوید و سعی در بجا آورن شکر آنها داشته باشید


    برای تفریح، ورزش و سرگرمیهای مفید وقت بیشتری اختصاص دهید

    در عین حالی که واقع نگری ( پذیرش ضعفها در کنار نقاط قوت، محدودیتها و…) را تقویت می کنید، برای شکوفا کردن استعدادها و عملی کردن علائق خود سعی بیشتری کنید.


    از تجربه دیگران در موضوعات مختلف بهره بگیرید و بجای زندگی در گذشته و آینده، زمان حال را غنیمت بشمارید!

    به یاد داشته باشید که بین وضعیتی که از آن شکایت می کنید با عدم موفقیت در ازدواج رابطه خاصی وجود ندارد که بخواهد شما را نگران کند


    با تقویت متعادل رابطه با خدای متعال به میزان حرمت خود (عزت نفس) خویش اضافه کنید.


    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-88422495
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34191
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اختلال روانی

    ممنون از پاسخ. اما شما نوشتید ک مشکلی برای ازدواج نیس و عدم موفقیت در ازدواج ربطی نداره مشکل من ک ازدواج نیس چون من متنفرم از ازدواج اگه بمیرم بهتره فقط عاشق اون دختریم ک گفتم ک اونم نمیشه چون فوت شده گرچه زنده هم بود منم ی دخترم قانون چنین اجازه ای نمیداد اتفاقا یکی از دغدغه ها و نگرانی های من اینکه خانوادم ی وقت از من توقع ازدواج نداشته باشن به اونا چطور بگم من از خانما خوشم میاد فامیل چی؟ وقتی ب اینا فک میکنم خو روانی میشم همش فک میکنم آخر زندگی من به خودکشی ختم میشه آخه عصبانی ک میشم هیچ کنترلی ندارم می ترسم ی روز وسط دعوا وقتی میخام حرفو ب بقیه حالی کنم و نمیتونم جون خودمو بگیرم و خدا هرگز نبخشتم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد