با سلام و خسته نباشيد
سه ماهه که داداشم ازدواج کرده، با دختری که 3 سال از خودش بزرگتره. همه با ازدواجشون مخالف بودن،ولی داداشم باهاش ازدواج کرد.
همه چیز خوب بود، تا اینکه رفتار داداشم با پدر و مادرم عوض شد.
مثلاً يه روز از سرکار اومد و خیلی عادی با همه احوال پرسی کرد بعد هم رفت توی اتاق پیش خانمش نیم ساعتی که گذشت از اتاقش با عصبانیت بیرون اومد و شروع کرد به سروصدا کردن سر پدر و مادرم بعدهم خانمش اومد بیرون و گفت چرا با مامان و بابا بد صحبت میکنی و....
این اتفاقات زیاد پیش اومد و هر بار پدرم رفت و با هردوشون صحبت کرد ولی یکی دو روز خوب می شد باز دوباره يه موضوع جدید.
ولی آخرین بار سه روز پیش بود که داداشم تازه دو ساعتی بود که رفته بود سر کار و پدر و مادرم هم برای کاری رفته بودن بیرون که داداشم به پدرم تلفن زد و گفت بیا و تکلیف ما رو مشخص کن.
پدرم هم که نمیتونست چی شده رفت خونه و دید این بار فقط داداشم دادوبیداد نمیکنه بلکه عروس خانوم هم کمکش میکنه.
داداشم چند ساعتی بعد از همه معذرت خواهی کرد.
روز بعد عروس خانوم به داداشم گفته بود من باید با پدر و مادرت حرفامو بزنم بعد معذرت خواهی می کنم.
مادرم رفت و باهاش صحبت کرد و بماند که چی گفت و چی شنید آشتی کرد ولی به من گفت فهمیدم که لیاقت این همه محبت من و نداشت، میبخشم ولی ديگه شناختمش. اما پدرم گفت من باهاش صحبتی ندارم برای اینکه تا حالا زیاد باهاش صحبت کردم فایده نداشته این بار می خواهم با خانوادش صحبت کنم.
داداشم ميخواست درباره مشکلاتش با من صحبت کنه ولی من نميدونم باید چطور کمکش کنم، مادرم پیشنهاد کرد که به یه مشاور مراجعه کنند ا ما خانمش اصلا گوش نمیکنه.
حالا میخوام بدونم اول اینکه پدرم کار درستی ميخواد انجام بده و دوم اینکه من باید چطور بهشون کمک کنم.