سلام من 22سالمه و پسری که باهاش رابطه دارم 27ساله، 6ساله دوستیم که حاصلش عشق بود و رابطه جنسی و زن شدن تو دومین سال دوستیمون از حق نگذریم پا پس نکشید 2بار واسه خواستگاری اقدام کرد بار اول تنها و بار دوم با در جریان گذاشتن خونوادش از مشکلم با اونا که هر 2بار با مخالفت شدید مادرم روبرو شد چون تحصیلاتش تا دوم دبیرستان بود و شغلش آزاد بعد از اون تلاش کرد به ادامه تحصیل نتیجش شد دیپلم کامپیوتر و شروع حرفه ای ورزش دوچرخه سواری چند ماه پیش تو وایبر و تلگرام گوشیش متوجه ارتباطش با دخترا شدم که اولین تلنگر به رابطمون بود و وقتی دانشگاه غیر انتفاعی قبول شد و نتونست حتی شهریه ثابتشو بده چشمم به تفاوت فاحش مالی خونواده هامون باز شد حالا بیشتر از 1ماهه دارم فاصله میگیرم ازش چون فکر میکنم بخاطر نفعش یا عذاب وجدانش که با منه، چون میدونم محاله با این وضع خونوادم قبولش کنن، چون تازه چشمم به تفاوتم با زنای خونوادش باز شد من دانشجوی مهندسی و مدرس زبان و اونا دیپلمه و خوبشون منشی...
میدونم اگه طبق نظرشون خونوادش ازدواج کنه خوشبختتره چون من دائم میخوام عوض شه اما واسه اون سخته درس و استخدام و داشتن یه رئیس..
مشکلم اینه هرشب زنگ میزنه یا sms میده گریه میکنه میخواد باهاش بمونم تولدی که6سال یادش نبودو امسال با گل تبریک گفت و دوم اینکه اگه بخوام ازدواج کنم چطور میتونم از مشکلم با خواستگارم حرف بزنم.... یعنی محکومم به تنهایی من نمیتونم دیگه خواسته های اونو برآورده کنم حالم بد میشه حس میکنم بازی خوردم و نمیتونمم ازدواج کنم چون زنم....
خودکشی گناهه؟؟ چیکار کنم کمکم کنید