نوشته اصلی توسط
72111165
با سلام
شاید یکمی حرفام طول بکشه اما واقعا به مشاوره نیاز دارم گوش کنید
من 22 سالمه و 3 سال هم هس ازدواج کردم با دختری که خیلی وقت پیش دوسش داشتم خلاصه من 19 سالم بود به خونوادم جریانو گفتم اونا هم با هزار ناراحتی و بیمارستان و .... قبول کردند برند خاستگاری اما فقط برا اینکه من دس بردارم . رفتیم و برگشتیم و دختره هم معلوم شد منو میخاد و خانوادش قبول کردند اما پدرم هی دروغ میگفت که قبول نکردند ودختره فلان گفت و.......
بلخره من رفتم دانشگاه و یه چند ماهی گذشت و با دختره فرار کردیم و مشکلات دیگه ای از قبیل بستن در و جواب ندادن خونوادم و ندادن شناسنامه برا عقد و عقدمم تنها بودیم
عروسی نگرفتند با کلی مکافات قبول کردند رفتیم خونه و بعد از 3 ماه که در برا همه بسته بود حتی نزاشتن خانواده زنم دخترشونو ببینند رفتیم خونه ی خودمون جدا یک فهته بعدش دختره قهر کرد و رفت خونه باباش و منمیک سال هی میرفتم خونشون و اون نمی اومد حتی 2 بار هم اون موقع با هم فرار کردیم اما پدرم در خونمو قفل زد مجبور شدیم برگردیم خلاصه بد ترین روزا رو تجربه کردم و البته بگم درخواست طلاقم دادم تو این یه سال اما تو آخرین لحظات برگشتیم
الان یکسال و نیمی میشه با منه عاشق همیم اما
دیگه به آخر رسیدم
از لحاظ محبت کم دارم یعنی از صبح 8 میرم سرکار خوابه تا ظهر میام یه لقمه ناهار میخورم میره جلو میشینه فیلم میبینه و بعد خواب و شب که میام باز فیلم میبینه و خواب شبا هم اصلا نمی تونه بغلم بخوابه و خیلی بد دهنه و خیلی من من میکنه و زیاد هم قهریم و تو هر مجلسی قهریم حرف هر کی رو قبول میکنه بجز من و با خونوادم رابطش خوب نیس البته رفتار خونوادم درست شده اما این دست بردار نیس که چرا فلان کارو برا من نکردند و عروسی و فلان
هر فوشی دلش بخواد به خونوادم میگه خلاصه هم دوسش دارم هم ازش متنفرم زندگیم زهر شده
اونم خیلی دوسم داره اما خودش قبول داره اخلاقش بده فکر اصلاحش نیس تحمل کردن منه حتی خونوادشم تو این فکرند و منم زیر بار نمیرم
احساس میکنه اون مرد منه نه من مرد اون
تو ذهنمه طلاق بگیرم اما نمی تونم اصلا نمی دونم چیکار کنم وقتی فکر میکنم جونیم بخاطرش داره حیف و میل میشه افسرده میشم
میخوام مخفیانه دوس دختر پیدا کنم و .... نمیشه
نمی دونم راهنماییم کنید