نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: ازدواج سخت و بوجود آمدن احساس تنفر

4635
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20623
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    ازدواج سخت و بوجود آمدن احساس تنفر

    با سلام
    شاید یکمی حرفام طول بکشه اما واقعا به مشاوره نیاز دارم گوش کنید
    من 22 سالمه و 3 سال هم هس ازدواج کردم با دختری که خیلی وقت پیش دوسش داشتم خلاصه من 19 سالم بود به خونوادم جریانو گفتم اونا هم با هزار ناراحتی و بیمارستان و .... قبول کردند برند خاستگاری اما فقط برا اینکه من دس بردارم . رفتیم و برگشتیم و دختره هم معلوم شد منو میخاد و خانوادش قبول کردند اما پدرم هی دروغ میگفت که قبول نکردند ودختره فلان گفت و.......
    بلخره من رفتم دانشگاه و یه چند ماهی گذشت و با دختره فرار کردیم و مشکلات دیگه ای از قبیل بستن در و جواب ندادن خونوادم و ندادن شناسنامه برا عقد و عقدمم تنها بودیم
    عروسی نگرفتند با کلی مکافات قبول کردند رفتیم خونه و بعد از 3 ماه که در برا همه بسته بود حتی نزاشتن خانواده زنم دخترشونو ببینند رفتیم خونه ی خودمون جدا یک فهته بعدش دختره قهر کرد و رفت خونه باباش و منمیک سال هی میرفتم خونشون و اون نمی اومد حتی 2 بار هم اون موقع با هم فرار کردیم اما پدرم در خونمو قفل زد مجبور شدیم برگردیم خلاصه بد ترین روزا رو تجربه کردم و البته بگم درخواست طلاقم دادم تو این یه سال اما تو آخرین لحظات برگشتیم
    الان یکسال و نیمی میشه با منه عاشق همیم اما
    دیگه به آخر رسیدم
    از لحاظ محبت کم دارم یعنی از صبح 8 میرم سرکار خوابه تا ظهر میام یه لقمه ناهار میخورم میره جلو میشینه فیلم میبینه و بعد خواب و شب که میام باز فیلم میبینه و خواب شبا هم اصلا نمی تونه بغلم بخوابه و خیلی بد دهنه و خیلی من من میکنه و زیاد هم قهریم و تو هر مجلسی قهریم حرف هر کی رو قبول میکنه بجز من و با خونوادم رابطش خوب نیس البته رفتار خونوادم درست شده اما این دست بردار نیس که چرا فلان کارو برا من نکردند و عروسی و فلان
    هر فوشی دلش بخواد به خونوادم میگه خلاصه هم دوسش دارم هم ازش متنفرم زندگیم زهر شده
    اونم خیلی دوسم داره اما خودش قبول داره اخلاقش بده فکر اصلاحش نیس تحمل کردن منه حتی خونوادشم تو این فکرند و منم زیر بار نمیرم
    احساس میکنه اون مرد منه نه من مرد اون
    تو ذهنمه طلاق بگیرم اما نمی تونم اصلا نمی دونم چیکار کنم وقتی فکر میکنم جونیم بخاطرش داره حیف و میل میشه افسرده میشم
    میخوام مخفیانه دوس دختر پیدا کنم و .... نمیشه
    نمی دونم راهنماییم کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21347
    نوشته ها
    61
    تشکـر
    13
    تشکر شده 24 بار در 22 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از زندگی متنفرم

    سلام زندگی شماازاولش به طرزخوبی شکل نگرفته برگزاری مراسم ازدواج یکی ازبهترین وخاطرانگیزترین اتفاق خوب ومهم برای هرپسرودختری است. بامخالفت خانواده شماوپافشاری وفرارشماازخانه عملاتاحدزیادی زندگی شماراتحت تاثیرمنفی این اتفاق قراردادچراکه باشرایط به وجودآمده احتمالادررفت وآمدباخویشان خودوهمسرتان کم یادرحدصفرشده همسرشماهم دراثراتفاقات به وجودآمده دلسردشده ونتوانسته باعلاقه به زندگی مشترک شماکم وکاستی هاراتحمل کند.دنبال دوست دختررفتن فقط وضعیت رابدترمیکندسعی کنیدباهمسرتان پیش یک روانپزشک یامشاوربرید-جدای ازاینهابشینیدباهم صحبت کنیددلیل کج خلقی هاراجویاشویداین گونه رفتارفقط علاقه شمارانسبت به هم کم میکندوزندگی شمارابه سمت جدایی ویارفتاری ازهمین قبیل که خودتان گفتیدرفتن دنبال دوست دختربه وجودمی آید.لذت زندگی زناشویی خیلی برترازرفتن دنبال راه حلهای مقطعی واشتباه است .شمایه روزآن قدربه هم علاقه داشتین که باوجودمخالفت خانواده فرارکردیدحالاهرکم وکاستی ای که بوجوداومده به کناربا همدیگرتصمیم بگیریدبه خاطرخودتان ازدوباره بامحبت زندگیتان راشروع کنید.باشرایط به وجودآمده درآغاززندگی شمابهتراست باهم کناربیاییدوبهانه جویی هاراکناربگذاریدحتی اگرباهم سازش هم نکنیدرفتن دنبال دوست دختراشتباه خیلی بزرگی است خیلی هابه تفاهم برای ادامه زندگی نرسیدندامادوباره ازدواج کردن وزندگی خوبی راشروع کردن نمیگم این کارراکنیدهمسرشماالان هررفتاری هم که داشته باشدیه روزبه خاطرعلاقه به شمافرارکردنباید راحت کنارش بزنی یابروی سراغ دوست دختر

  3. کاربران زیر از tanha88 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : از زندگی متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط 72111165 نمایش پست ها
    با سلام
    شاید یکمی حرفام طول بکشه اما واقعا به مشاوره نیاز دارم گوش کنید
    من 22 سالمه و 3 سال هم هس ازدواج کردم با دختری که خیلی وقت پیش دوسش داشتم خلاصه من 19 سالم بود به خونوادم جریانو گفتم اونا هم با هزار ناراحتی و بیمارستان و .... قبول کردند برند خاستگاری اما فقط برا اینکه من دس بردارم . رفتیم و برگشتیم و دختره هم معلوم شد منو میخاد و خانوادش قبول کردند اما پدرم هی دروغ میگفت که قبول نکردند ودختره فلان گفت و.......
    بلخره من رفتم دانشگاه و یه چند ماهی گذشت و با دختره فرار کردیم و مشکلات دیگه ای از قبیل بستن در و جواب ندادن خونوادم و ندادن شناسنامه برا عقد و عقدمم تنها بودیم
    عروسی نگرفتند با کلی مکافات قبول کردند رفتیم خونه و بعد از 3 ماه که در برا همه بسته بود حتی نزاشتن خانواده زنم دخترشونو ببینند رفتیم خونه ی خودمون جدا یک فهته بعدش دختره قهر کرد و رفت خونه باباش و منمیک سال هی میرفتم خونشون و اون نمی اومد حتی 2 بار هم اون موقع با هم فرار کردیم اما پدرم در خونمو قفل زد مجبور شدیم برگردیم خلاصه بد ترین روزا رو تجربه کردم و البته بگم درخواست طلاقم دادم تو این یه سال اما تو آخرین لحظات برگشتیم
    الان یکسال و نیمی میشه با منه عاشق همیم اما
    دیگه به آخر رسیدم
    از لحاظ محبت کم دارم یعنی از صبح 8 میرم سرکار خوابه تا ظهر میام یه لقمه ناهار میخورم میره جلو میشینه فیلم میبینه و بعد خواب و شب که میام باز فیلم میبینه و خواب شبا هم اصلا نمی تونه بغلم بخوابه و خیلی بد دهنه و خیلی من من میکنه و زیاد هم قهریم و تو هر مجلسی قهریم حرف هر کی رو قبول میکنه بجز من و با خونوادم رابطش خوب نیس البته رفتار خونوادم درست شده اما این دست بردار نیس که چرا فلان کارو برا من نکردند و عروسی و فلان
    هر فوشی دلش بخواد به خونوادم میگه خلاصه هم دوسش دارم هم ازش متنفرم زندگیم زهر شده
    اونم خیلی دوسم داره اما خودش قبول داره اخلاقش بده فکر اصلاحش نیس تحمل کردن منه حتی خونوادشم تو این فکرند و منم زیر بار نمیرم
    احساس میکنه اون مرد منه نه من مرد اون
    تو ذهنمه طلاق بگیرم اما نمی تونم اصلا نمی دونم چیکار کنم وقتی فکر میکنم جونیم بخاطرش داره حیف و میل میشه افسرده میشم
    میخوام مخفیانه دوس دختر پیدا کنم و .... نمیشه
    نمی دونم راهنماییم کنید

    سلام

    متاسفم از آنچه که خواندم و این هم گواهی دیگر بر اینکه سن ازدواج امروز بالای 25 ساله به علت تغییرات هویتی انسانی که در این مقال نمیگنجد! بگذریم.

    عزیز شما هر دو همه چی رو خراب کردید. هم آشنایی و هم روابط و هم نوع ازدواج و شروع زندگی مشترک و.... پس در و حله اول انگشت اتهام متوجه هر دوی شماست!؟

    ازدواج غلط حتما بد و بده ولی طلاق غلط خیلی خیلی خیلی بدتره!
    هر دوی شما نیازه که با هم به یکی از همکاران حاذق مشاور رجوع کنید تا ایشون بتوانند اول خود شما رو به شما بنشاسانند و سپس نوع رابطه شما رو با هم مشخص کنند و سپس در جهت تصحیح رابطه و تلاش در حفظ آن و یا تصمیم بر جدایی تصمیم بگیرید.

    لطفا به هیچ وجه فعلا بچه دار نشوید.

    موفق باشید

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  5. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29500
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از زندگی متنفرم

    اگر هردوتون ميدونستين كه بعضيا حاضرن حتي با اين شرايط شما به كسي كه دوسش دارن برسن الان با رفتارهاتون اينقدر همو اذيت نميكردين.ازنظر من شما خوشبختين

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : از زندگی متنفرم

    سلام

    خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج (چرا ما جوانها فک میکنیم پدرومادرهامون نفهم هستن و خودمون فهمیده .چرا فک میکنیم اونا دشمنای ماهستن و غریبه ها دایه مهربونتر از مادر برامون)
    اشتباه کردین ک بدون رضایت خانواده تون ازدواج کردین.
    و دومین مورد
    دل ک بشکست از کسی خرسند کردن مشکل است (خانم شما از دست خانواده تون دل چرکین هست و این خاطرات و این نفرت از بین نمیره و خانواده شما هم همین طورن فقط دارن بخاطره دل شما چشم پوشی میکنن.)
    جلو ضرر از هر کجا ک بگیری منفعته(زندگی شما به پایان رسیده و حریم ها شکسته شده و باهم بودنتون تبدیل شده به اجبار پس ادامه دادن این زندگی ینی فشار عصبی و بیماری های روحی و بریدن و ...)
    با تمام این حرفا بهتره هردوتون پیش ی مشاور برین تا با حرفای حضوری و دو طرف بهتر راهنمایی بشین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد