نوشته اصلی توسط
soha2
سلام به دوستان عزیز .مشکلی دارم که مدتهاست داره آزارم میده اما سعی کردم با مثبت اندیشی کنارش بزارم اما حالا دیگه احساس خفگی میکنم انگار زندانی یه سرنوشت محتومم
راستش من یه خانوده فرهنگی دارم که سالها پیش یه مجتمع اموزشی راه انداختن .قرار بود ما سه خواهر هرکدام مدیر یک قسمت بایم اما همان سال من باردار شدم و مادرو پدرم تصمیم گرفتن بمونن تا فرزندم یکساله بشه و به کار برگردم و مقطع راهنمایی را به من بدهند .
اما از شانس بدم این مقطع باطل شد و مادرو پدرم ساختمان مربوط به راهنمایی هم به ابتدایی تبدیل کردن حالا مشکل من اینه که خئاهر کوچکترم مدیر پیشدبستانیه - خواهر بزرگترم مدیر ابتدایی و منم نخودی از بخت بد مسوول امور مالی- با وجودیکه عاشق خواهرام هستم ولی این احساس که همیشه اونا اول دیده میشن و من مثل کارمندای دیگم داره دیوونم میکنه-ناگغته نمونه که من ارشد مرتبط کارم و اون دوتا لیسانس هستن اما کلا بدشانسم و شوهرمم از نظر مالی از همسران اونا خیلی پایین تره اینم از اشتباهم در موقع انتخاب همسر بوده .حالا هر فکری به سرم میزنه مثلا اینکه کلا برم شهر دیگه یا برم یه معلم ساده بشم چون کسی منو نمیبینه داره خیلی بهم آسیب روحی میرسه.لطفا کمکم کنید به حد افسردگیم