حدود هشت سال پیش رابطه دوستانه ام با یکی از رفقای صمیمی و همکارم شکرآب شد.
من واین رفیقم در یک شرکت که متعلق به هردوی ما بود کار میکردبم یعنی شریک بودیم ولی اون بیشتر کارها روعهده دار بود چون سرمایه بیشتر رو اون گذاشته بود و البته من هم با تلاش و کار سهم خود رو انجام میدادم و سعی میکردم واقعا" کم نگذارم.
ما حدود 3 سال بود با هم کار میکردیم و هشت سال پیش وقتی کدورتی رو که علتش رو در ادامه مینوسم بین ما ایجاد شد ،ما 12 سال بود که با هم دوست بودیم.دوستی و رابطه خانوادگی داشتیم .درمراسم های هم شرکت میکردیم ،هر کدام مشکل مالی داشتیم روی اون یکی حساب میکردیم و....
رابطه ما خوب بود تا وقتی که دوستم ازدواجم کرد. من و دوستم همسن هستیم. بازهم همه چیز نرمال بودش.یکی دوسال بعد از ازدواجش بین خانم اون و خانمم بحثی ایجاد شد و عامل کدورت و دوری ما دو تا شد.
واسه یک موضوع بی اهمیت که همسر دوستم به همسر من نسبت داده بود و پشت تلفن کلی به خانمم حرف زده بود و من اون روز که به خانه آمدم همسرم رو گریان دیدم ابتدا هرچی از خانمم میپرسیدم جریان چیه چرا گریه میکنه به من جواب نمیداد .دیگه با اصرار من گفتند که همسر این دوست من، که خودش رو مثل خواهر برای خانم من میدونسته چه حرفهایی به ایشون گفته و از اون بدتر اینکه این دوست و رفیق ما هم به حمایت از خانمش با خانم من بد صحبت کرده بود.
طبیعتا" میتوانید درک کنید چه اندازه ناراحت وعصبانی شدم.فردایش در شرکت با دوستم بحثم شد و گفتم حق این رو نداشتند اون و خانمش با همسر من بد صحبت کنند و اینکه اگر هر کس دیگری به جای اون بود شکل دیگری با اون برخورد میکردم.
گفتم یک دعوا و حرف زنانه بوده و اگر هم خانم من مقصر بوده که میدانم نبوده در هر حال اون حق این رو نداشته خودش رو قاطی کنه و دخالت داشته باشه. در آخر هم گفتم باید بیایید خودت و خانمت از خانم من عذرخواهی کنید.
اون هم گفت مرد حسابی من تا حالا از زن خودم هم عذرخواهی نکردم.گفتم یا از همسر من عذرخواهی میکنید یا من تصمیم دیگه ای میگیرم و بین ما هر چه بوده رو تمام شده بدون.
گفتش یعنی تو دوستی 12 ساله ما رو و شراکت کاری ما رو برای حرف دو تا زن داری زیر پا میگذاری؟ گفتم اگر حرف فقط بین آنها بود مشکلی نبود چون تو خودت رو دخالت دادی و همچین اجازه ای به خودت دادی و به همسر من بی احترامی کردی پس به من کردی و دیگه دوستی بین من و تو باقی نمی مونه.
خلاصه اینکه من هم شراکتم رو با اون تمام کردم و بالطبع رابطه ما هم قطع شد.البته خانمم خیلی اصرار داشتند کارم رو با اون تمام نکنم و میگفتند فوقش رابطه خانوادگی رو تمام میکنیم و... من قبول نکردم.
مدتی واسه کار تلاش کردم با پس اندازی که داشتیم و میخواستم وام بگیرم که پدرم نگذاشتن و مقداری پول در اختیارم گذاشتن و البته قرض پدرم رو به ایشون پس دادم.خلاصه شرکتی رو واسه خودم دست و پا کردم از همان 8 سال پیش که تا الان خداروشکر ادامه داشته و خیلی بهترهم شد.
الان این دوستم که از دور خبر هم رو گاهی داشتیم متوجه شدم شرکتش ورشکست شده و شغلش رو از دست داده و چند روز پیش در محفل یکی از دوستان مشترک با هم برخورد داشتیم.درباره کارم پرسید و خلاصه یک فرمی به من فهماند میخواهد با من و در کنار من کار کند.
میدانم که چون اون و خانمش آدم هایی هستند که رابطه کاری رو به دوستی های خانوادگی میکشونند مردد شدم. از طرفی حس میکنم یک دینی نسبت به اون دارم و یک جورایی نون و نمک هم رو خوردیم و الان مشکل واسش پیش اومده دوست ندارم بی تفاوت باشم.
به نظر شما بهترین کار چیه انجام بدم؟ چند روزی هست مرددم فکرم رو درگیر کرده. ممنون میشم