نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: افسردگی - از بچگی تا حالا

1240
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6611
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    4
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    افسردگی - از بچگی تا حالا

    93 6 26 – مروری بر تلاشها + ضعف هایم در زندگی

    به دبستان میریم. جایی که کارم بازی و تفریحه و شب های امتحان درس خون میشدم. اکثر زمانم به تلویزیون دیدن میگذشت. اما احتمالا به خاطر هوش و حافظه ام معدل بالایی داشتم و خیلی وقتها شاگرد اول بودم... مشکل با معلم های تمام سالهای تحصیلم داشتم...
    به راهنمایی میریم... باز هم بدون ورزش خاص. با تلویزیون دیدن و تفریحات از این دست... حوصله مطالعه سخت برای تیزهوشان رو هم نداشتم و حتی تو آزمونش هم یادم نی شرکت کردم یا نه... اما پنجم دبستان شرکت کردم و قبول نشدم... برای آزمون دبیرستان نمونه دولتی شرکت کردم اما قبول نشدم... با بعضی مسئولین مدرسه مخصوصا با ناظم سوم راهنمایی (از روی غرور و نه شیطنت) مشکل داشتم...
    دبیرستان دولتی... همون ماجراهای قبلی... سال دوم هم بیشتر به این خاطر که رفیقم کامران میخواست شرکت کنه، منم توسط خواهرم برام کتابهایی خریداری شد. اما نخوندم و قبول نشدم... در مدرسه فقط شاگرد اول بودم... همین... بدون شرکت در المپیادها و بدون مطالعه کتابهای خاص. پیش دانشگاهی هم تنبلی ... کنکور روتقریبامیشه گفت نخوندم... افسردگی بوده یا هرچی میلی نداشتم. برنامه ریزیهایی که بهشون عمل نمیکردم... ازطرفی به خاطر بورسیه بودنم توسط بنیادقلمچی واینکه نمیخواستم موقعیتهام روازدست بدم، دچارسردرگمی برنامه ریزی هم بودم.. به هیچ کدوم ازبرنامه های مدرسه وقلمچی هم عمل نمیکردم وباوجودداشتن امکانات و کتاب ...
    البته ازبچگی مریض هم زیادمیشدم. تنهادردوران دانشگاه بود که بازدن واکسن آنفولانزا سرماخوردگی هام کمتر شد...
    دوران لیسانسم تو شهرستان دررشته مهندسی شروع شد... تغییراتی دراندیشه هام داشتم ومذهبی ترشدم ونمازم رو دوباره ازسرگرفتم... خوابگاه کمی منو مستقل تر کرد... اما شخصیت نپخته ام هنوزوجودداشت...
    دانشگاه هم فقط تکنیک های نمره گرفتن رو یاد گرفتم... همین... درسم عالی نبود و میتونم بگم معدل بالا کارشناسی و شاگرد اولی کل بچه های هم دوره ای برام زیادی بود... تو سال آخر کارشناسی هم خوندن کنکور و مشکلات با بچه ها و فساد در رفتارم و روابطم و همین طور تلاشم برای پذیرش ممتازی خیلی اذیتم کرد به طوری که بریدم...

    ارشد رفاقتم رو در ماه های اول سال تحصیلی تا بهار 91 با رفیقم کامران تقویت کردم و نیازهای کمبود محبتم رو از طریق رفاقت بازی تأمین میکردم... آخرش بهار کلا باهاش قطع رابطه کردم.
    اوضاع درسی ام افتضاح تر از همیشه شد و دیگه معدل بالا و شاگرد اولی خبری نبود... بی خیال شدم... الآن سال 93 هست. شهریور.. پروژه سربازی و پایان نامه کارهای اصلی م اند. و همه اون افسردگی ها و تنبلی ها هم هست...

    گاهی فکر میکنم اگه به خدا نزدیک تر شم مشکلاتم کمتر میشه...
    یا اگه اهدافم رو بدونم و به تدریج برنامه ای عقلایی برای بهبود بریزم مشکلم کم رنگ میشه... اما به کمتر برنامه ام عمل میکنم...
    گاهی تحت تأثیر محیط جو زده میشم و خوب میرم جلو...
    اما اغلب اوقات کم میارم... به تنبلی های جایگزین بازی های بچه گونه و تلویزیون دیدن های اون موقع (اینترنت و اخبار و بازی با شطرنج کامپیوتر و ...) رو میارم... البته تلویزیون رو هنوز هم کم نمیبینم...

    فکر میکنم مشکل من افسردگیه است... اما شیوه حلش رو نمیدونم...

    ساعت 22:31
    اتمام/

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    البته بیشتر بی برنامگی و روزمرگی شمارو عذاب میده

    که همه اونا از نداشتن یک هدف در زندگی ناشی میشن ...

    وقتی هدفی نداری پس دیگه در خودت نیازی به برنامه ریزی نداری ، پس طبعا" دیگه را ه و روشی هم در زندگی نداری

    برای این مورد بهتره مشاوره کنی و هدف هایی رو در زندگی قرار بدی هرچند کوچیک ....

    و برای اجرای اونا برنامه بنویسی ... حتما" باید بنویسی و جلوی چشمت باشه و

    مثل آقای تریسی باید در یک دفترچه کوچیک باشه که بتونی همه وقت ازش استفاده کنی

    در ضمن بعد از اینکه تیک اجرا رو زدی باید به خودت جایزه بدی تا احساس رضایت بهت انرژی دوباره بده
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6611
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    4
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    سلام آقای farokh ...
    از مشاوره اتون ممنونم. منم فکر میکنم یکی از مشکلاتم همینی باشه که شما میگید. مخصوصاً با بخش "بعد از اینکه تیک اجرا رو زدی باید به خودت جایزه بدی تا احساس رضایت بهت انرژی دوباره بده" و تأثیر فوق العاده مرور موفقیت های ریز و درشت روزانه، در ادامه کار نقش فوق العاده ای داره. از طرفی همون طور که گفتید با دونستن اهداف، کارهای کوچیکی که در مسیره تا به مقصد برسیم، برامون معنی دار میشه و میدونیم اینها لازمه ی کاره تا بریم جلو.
    اینکه باید اهداف جلوی چشمم باشه رو هم قبول دارم. برای همین برای خودم چند وقت پیش صفحه ای مقوایی رو اختصاص داده بودم به چسبوندن کارها و اهدافم روش. اما در همین زمینه برنامه ریزی (شاید به این خاطر که خیلی کمالگرا هستم تو کارام و نمیخوام چیزی از قلم بیافته) بعد از طولانی شدن کار دلزده میشم و مایل نیستم دیگه ادامه اش بدم.
    کاغذهای زیادی برای برنامه ریزی، بررسی نقاط ضعف و قوت و راهکارهایی که به ذهنم میرسه در هر مورد و اولویت بندی کردن بین اونها درست کردم... نوشته های زیادی رو هم به صورت فایلهای فکر نوشته مینویسم و ذخیره میکنم. اما بعد برای بررسی اینها و جمع بندی اشون کم میارم و بی خیالشون میشم. دراز میکشم و یا خودم رو با همون دلخوشی های زودگذر (اینترنت و اخبار و بازی با شطرنج کامپیوتر و... ) مشغول میکنم.
    مسأله هدف و برنامه داشتن خیلی خوبه اما پشتیبانی احساسی و دل و دماغ اجرایی کردن همون هایی که بهش رسیدم، وجود نداره. ممکنه در ساعات اولیه خوب برم جلو اما وقتی کار سخت تر میشه و تمرکز و فکر بیشتری میطلبه، استراحت میکنم و از کار دست میکشم و بعد هم که به مرحله سخت کار فکر میکنم، بیشتر میخوام یه جوری کار رو دور بزنم و به سایر مشغله های کم و بیش مهمم برسم. در آخر هم اون کار رو یا سمبل میکنم یا همون طور نصفه نیمه تحویل میدم...

    یه بحث دیگه ای هم که هست، بحث ناسازگاری همیشگی خانواده است... پدر و مادری که هر صبح و شام با هم سر کوچیکترین چیزها دعوا میکنن... افسردگی ای که ازش نام بردم در برادر 40 ساله ام که هنوز ازدواج نکرده (اما کار داره) یا برادر بزرگ دیگری که در سن 32 سالگی درجا میزنه و همش تو خونه میخوابه و یا با رفیقش بیرون میره و هنوز کار نداره و حتی خواهرم که ایران نیست (برای تحصیل رفت اروپا و الآن هم آلمان ازدواج کرده) و هنوز دنبال کاره اونجا و ... دیده میشه.
    خودم هم به همین خاطر رو خودم چنین وصله ای گذاشتم. (گرچه میدونم در هر زمینه ای متخصص باید مشکل رو بیان کنه و هر فردی نباید خودش برای خودش تشخیص بده و نسخه بپیچه) میدونم از خیلی جهات وضع من بهتره. اما واقعا اگه میشد از این جو خونه میومدم بیرون خیلی عالی میشد. اما پول گرفتن یه اتاق یا اجاره یه خونه و ... رو ندارم.

    بحث اصلاح شیوه زندگی شامل داشتن برنامه و هدف، زمان هایی رو به ورزش و طبیعت گردی و ... اختصاص دادن و همین طور داشتن برنامه تقریبا منظم برای خواب و غذا و ... فکر میکنم من رو از این بی حسی و کرختی دربیاره. مخصوصاً داشتن تعاملات اجتماعی بیشتر که به آدم انرژی دوباره میده.
    البته خودم خیلی دوست داشتم شرایطم برای ازدواج فراهم بود. اینطوری خیلی از نیازهای عاطفی و محبتم تأمین میشد.

    در کل وضعیتم رو خیلی بد نمیدونم. مخصوصاً که به خاطر علاقه ای که به بحث روانشناسی داشتم کتابهایی رو جسته و گریخته خوندم و یه جورایی راهکارهام رو میدونم. اما در بحث اجرای همون دانشم کم میارم.
    فکر میکنم راهکار شما برای داشتن برنامه و اهدافم جلوی چشمام خیلی خوب باشه. اینطوری افکار و راهکارهام همیشه جلوی چشمهام هستند و کمتر یادم میره...
    در انتها از راهنمایی هاتون خیلی ممنونم.
    ایشالله همواره موفق و مؤید و سرشار از انرژی و امید باشید.

    ساعت 13:46
    اتمام/

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6486
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    42
    تشکر شده 125 بار در 54 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    سلام
    فرض کن برنامه هات رو روی برگه نوشتی و همیشه جلوی چشات باشه،

    اگه چند روزی رفتی دنبال تفریحاتت و از برنامه عقب موندی عذاب وجدان میگیری و ناراحت میشی، و وقتی چشمت به برگه برنامه هات بیفته بیشتر ناراحت میشی و از خودتت بیزارتر میشی

    بنظر من مشکل به این سادگی نیست، شاید بودن در یک جمع علمی خیلی کمکت کنه، مثلا بجای اینکه خونه کار کنی برو کتابخونه،
    خیلی ها در کتابخونه با خودشون لپتاپ میارن، خوراکی میارن، از صبح میرن تا نصف شب، محیطش انرژی میده و اینترنت هم نیست که ول بچرخی

  6. کاربران زیر از روح اله بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6585
    نوشته ها
    151
    تشکـر
    6
    تشکر شده 92 بار در 58 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    چند تا سوال میپرسم جواب بدید.تا راهکار ها در پناه حق و اهل بیت عصمت و طهارت(ع)ارائه گردد.


    1.ایا شب ها میخوابید؟

    2.ایا خواب های پرشان میبینید؟

    3.ایا نماز میخونید؟

    4.ورزش میکنید؟

  8. کاربران زیر از delphic بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6611
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    4
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    نقل قول نوشته اصلی توسط روح اله نمایش پست ها
    سلام
    فرض کن برنامه هات رو روی برگه نوشتی و همیشه جلوی چشات باشه،

    اگه چند روزی رفتی دنبال تفریحاتت و از برنامه عقب موندی عذاب وجدان میگیری و ناراحت میشی، و وقتی چشمت به برگه برنامه هات بیفته بیشتر ناراحت میشی و از خودتت بیزارتر میشی

    بنظر من مشکل به این سادگی نیست، شاید بودن در یک جمع علمی خیلی کمکت کنه، مثلا بجای اینکه خونه کار کنی برو کتابخونه،
    خیلی ها در کتابخونه با خودشون لپتاپ میارن، خوراکی میارن، از صبح میرن تا نصف شب، محیطش انرژی میده و اینترنت هم نیست که ول بچرخی

    ممنونم از نظرت جناب روح اله

    قرارگیری تو یه محیط که یه جورایی جوش موافق خواسته شما باشه خوبه و مفیده. منم این رو قبول دارم.
    تنها مسأله ای که هست تو کتابخونه کسی رو نمیشناسم و بیشتر برام جوش سنگینه. خونه برام این خوبی رو داره که وقتی خسته میشم کمی استراحت کنم. دراز بکشم و شاید چند دقیقه یا یه ساعتی بخوابم...

    به نظر خودم مشکل من افراط و تفریطه بیشتر...
    گاهی خیلی پر انرژی کار میکنم و تند تند به بررسی کتابها و طراحی سیستمی که برای کار پروژه سربازی ام باید انجام بدم میپردازم... گاهی زده میشم و حتی یه جور احساس تهوع و سرگیجه میگیرم...
    باید استراحت های کوچیک و مفید (نه اینترنت و تلویزیون و ...) رو تو برنامه ام داشته باشم. قدم زدن های اول صبح (که تا حالا برام فقط رؤیا بوده و هیچ موقع حسش نبوده بعد از نماز صبح پاشم برم پارک و ...) هم میتونه روحیه روزم رو خوب کنه... و همین طور ورزش ایروبیک (که گاهگداری با فیلم لب تابم انجام میدم) میتونه مفید باشه...

    خلاصه اگه یه نفر رفیق پیدا میکردم که میتونستیم با هم بریم کتابخونه و ... برای انجام کار و پشتیبانی میکردیم همدیگه رو خوب بود... (البته از طرفی الآن این ایده به نظرم رسید که مثل قبل رفیق باز و وابسته به طرف بشم و کلی احساس و انرژی و حساسیت براش بذارم!)

    کلا فکر کنم باید فعلا پروژه ی سربازی که به دوشمه رو تا یه جایی برسونم... بعد به فکر کار پیدا کردن و ازدواج باشم. این هاست که مشکل اساسی من رو حل میکنن...

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6611
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    4
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delphic نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    چند تا سوال میپرسم جواب بدید.تا راهکار ها در پناه حق و اهل بیت عصمت و طهارت(ع)ارائه گردد.


    1.ایا شب ها میخوابید؟

    2.ایا خواب های پرشان میبینید؟

    3.ایا نماز میخونید؟

    4.ورزش میکنید؟
    چشم...
    جواب سؤال هاتون:


    1. بله شبها میخوابم. اما ساعت شروع خوابم دقیق نی. از ساعت حدود 10:30 تا 12:30 این چند وقته (دو هفته ای) متغیر بوده. اما خوابم کمی زیاده و اگه تا حداقل 9 صبح نخوابم طی روز احساس خستگی و کسالت میکنم ...
    2. خواب پریشان نه... اما خوابهای بی خودی که باعث دردسر های حموم رفتن میشه چند شب یک بار میبینم و خیلی هم از این بابت خودم رو اذیت میکنم. (گرچه میدونم این خوابها و این سیستم طبیعی بدنمه... ) اما انتظارم از خودم زیادیه فکر میکنم. یا انتظار دارم آدم خیلی بهتر و پاکتری باشم...
    3. نماز بله... اولین پستم هم نوشتم. از دوران کارشناسی نماز میخونم. و چند وقتی هم هست به پیشنهاد یه شیخ اول وقت خوندن هم جزء اولویت هامه...
    4. ورزشم کم شده. حدود دو ماه پیش ایروبیک (با فیلم لب تاب) چند روز یک بار انجام میدادم. اما الآن هفته ای یه بار زورکی انجام میدم. (البته یه دلیلش اینه که سرم شلوغ تر شده و چند تا کار مهم سرم ریخته)

    ممنون جناب delphic

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6585
    نوشته ها
    151
    تشکـر
    6
    تشکر شده 92 بار در 58 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام


    شما دوش اب یخ بگیر

    2.بعد از نماز صبح نخواب

    یک هفته اینو انجام بدید

    در پناه حق و ائمه اطهار(ع)مشکلتون حل میشود

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6611
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    4
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delphic نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام


    شما دوش اب یخ بگیر

    2.بعد از نماز صبح نخواب

    یک هفته اینو انجام بدید

    در پناه حق و ائمه اطهار(ع)مشکلتون حل میشود
    سلام
    ممنون از شما آقا/خانم delphic
    از راهنمایی تون ممنونم. اینکه دوش آب یخ باعث کاهش قوای جنسی میشه و ... شکی نی و به عنوان یه راهکار سنتی و زودگذر و فورس ماژور بد نیست. اما من حدسم اینه که مشکل اصلی من هر چی باشه، به این سادگی ها نیست. (بحث نیاز جنسی رو کسی نمیتونه انکار کنه و اینکه بعضی افراد گرمتر هستند و نیازشون بیشتره هم موردیه که همه قبول دارن. اما این نیاز با عشق و محبت تو زندگیه که میتونه به بهترین نحو و توأم با یکدیگر باعث رضایت فرد بشه و راهکارش هم ازدواجه)

    نمیگم مشکلم خیلی خاصه یا خیلی شدیده.... بلکه بیشتر یه جور آشفتگی و گیجی از بابت مسائل مختلفه به نظرم...
    چندین مورد در مورد مسأله بنده دخیله که یکی اش مشکل خانواده ناسازگار و افسرده و ... است.
    یکی دیگه شیوه زندگی خودمه که باید به قول شما صبح ها نخوابم. آثار وضعی ای که در دین بهش اشاره شده رو انکار نمیکنم، اما خودم به صورت عادی تجربه روزهایی که صبح بیدار بودم (البته در صورتی که کمبود خوابی واسم ایجاد نکرده باشه یا طی روز جبرانش کردم)، مثبت بوده و خودم هم این رو احساس میکنم.
    شیوه زندگی شامل ورزش و خورد و خوراک هم میشه...

    از طرفی عدم داشتن شغل و درآمد و مسائل اجتماعی از این دست خودش یه جورایی افسرده کننده است. هم از بابت مشخص نبودن آینده ام و هم از بابت اینکه بی کاری و احساس مفید نبودن خودش مسأله ساز میشه...

    به علاوه مشکل من به همین جا ختم نمیشه و لرزش دستم که خیلی وقتها در اثر واکنش های عصبی (مثل ترس و گشنگی و اضطراب و ... البته عوامل ایجادش موارد عادی روزمره میتونه باشه مثل در مواقع امتحان یا دیر غذا خوردن و ...) هم خودش جزء بخشی از مشکل منه...

    اما در کل فکر میکنم یه سری موارد مثل داشتن برنامه و هدف، زندگی معنوی عمیق تر با خدا، ورزش و همین طور برنامه خواب مناسب تر، مشکلاتم رو کم میکنه. اما کافی نیست. ان شاء الله قصدم اقدام برای ازدواجه اما دوست دارم یه سری مشکلات کوچیک و بزرگ شخصیتی ام رو اصلاح و بهبود بدم و به سمت یه شخصیت پخته حرکت کنم و بعد آستین بالا بزنم.

    اگر مشاوری برای ساختن شخصیت پخته یا مشاوری که منو به خودم بیشتر بشناسونه و نقاط ضعف و قوتم رو مشخص تر برام تعریف کنه، بهم معرفی کنید ممنون میشم.

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6486
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    42
    تشکر شده 125 بار در 54 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delphic نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام


    شما دوش اب یخ بگیر

    2.بعد از نماز صبح نخواب

    یک هفته اینو انجام بدید

    در پناه حق و ائمه اطهار(ع)مشکلتون حل میشود

    خنده ام گرفت. یاد کارتون ای-کیو-سان افتادم، تازه متوجه شدم چرا هر روز زمستون صبح، آب سرد روشون میریختن و با چوب میزدنشون. (برای اینکه قوای جنسیشون از بین بره ). روزگاری بهم میگفتند روزه بگیرم، شام نخورم (خیلی لاغر بودم)، پیاز و فلفل و گوشت و دارچینی و ... نخورم که قوای جنسیم کم بشه. باور کنید اثری در کاهشش نداره.
    باید راه حلهای عاقلانه توصیه کرد
    ویرایش توسط روح اله : 09-19-2014 در ساعت 10:06 PM

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6585
    نوشته ها
    151
    تشکـر
    6
    تشکر شده 92 بار در 58 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی - از بچگی تا حالا

    نقل قول نوشته اصلی توسط روح اله نمایش پست ها
    خنده ام گرفت. یاد کارتون ای-کیو-سان افتادم، تازه متوجه شدم چرا هر روز زمستون صبح، آب سرد روشون میریختن و با چوب میزدنشون. (برای اینکه قوای جنسیشون از بین بره ). روزگاری بهم میگفتند روزه بگیرم، شام نخورم (خیلی لاغر بودم)، پیاز و فلفل و گوشت و دارچینی و ... نخورم که قوای جنسیم کم بشه. باور کنید اثری در کاهشش نداره.
    باید راه حلهای عاقلانه توصیه کرد


    بسم الله الحمن الرحیم



    سلام



    دوست عزیز دوش اب سر برای کاهش قوای جنسی نیست.


    دوش اب سرد برای ارامش اعصاب بدنه.و این که باعث میشه عضلات انسان راحت و خنک بشه.وقتی هم بدن ارام شد فکر هم کم کم راحت میشه


    اگر دوش اب سرد برای کاهش قوای جنسی نیست.همه چیز برای کنترل شهوت زود گذره .مگر اراده طرف یعنی واقعا طرف بخواد که تو این مورد اشتباهی نکنه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد