نمایش نتایج: از 1 به 18 از 18

موضوع: عدم رضایت از ازدواج

2377
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy عدم رضایت از ازدواج

    احتیاج به کمک دارم فک می کنم دارم افسردگی می گیرم . من سه ماهه بعد از مشکلات فراوانی که برام پیش اومد ازدواج کردم که ای کاش همون اول قید همه چیزو می زدم . نمی خوام گذشته رو هم بزنم اما واسه اینکه یه دیدی به شما بدم می گم . من و همسرم هر دو 26 ساله هستیم ایشون یک ماه از من بزرگتر و همکارم است. خانواده ایشون خیلی برای من مشکل ایجاد کردن چون راضی به ازدواج نبودن و خودشون برای پسرشون از روستاشون می خواستن دختر بگیرن .
    بگذریم که چه حرفهایی به من و پدر من زدن و چه بی احترامی هایی به مادرم کردن . گذشته رو فراموش کردم اما هیچ وقت نمی تونم ببخشمشون . این من رو آزار می ده همسرم با خواهش و تمنا خواست که با اون ازدواج کنم ولی کاری به کار خونوادش نداشته باشم چون با خانوادش درگیر شد و مشکل از همین جا شروع شد ایشون با خانوادش دعواش شد و اونها زنگ زدن به من و خانوادم هرچی از دهنشون در اومد گفتن. اون موقع همسرم مشکل مالی داشت می خواست خونه بگیره و از خانوادش جدا شه به من گفت که حمایتش کنم و تنهاش ندارم و جز من کسیو نداره. عقلم می گفت ادامه نده اما از یه طرف نامرد نبودم که گناه خونوادشو پای خودش بنویسم و جدا شم از یه طرفم ازم کمک و حمایت خواسته بود نمی تونستم نه بگم و بهش پشت کنم. واسه همین عقد کردیم بدون گرفتن جشن عروسی و حضور خانوادش رفتیم سر خونه زندگیمون با کمک مالی من و خونوادم (می دونم اینجارو شاید اشتباه کرده باشم ولی دلم نمی اومد شریک زندگی هم بودیم نمی تونستم پول من پول تو کنم) .
    یه زندگی با هم ساختیم که فقط 15 روز اولش خوب بود. با من سرد رفتار می کنه از صبح تا 7 بعد از ظهر سر کاریم بعد می رفتیم خونه من شام و ناهار فردا رو اماده می کردم ایشون پشت کامپیوتر بود. از پای کامپیوتر باند می شد با تبلت و گوشیش کار می کرد. بهش شک ندارم پسر پاکیه و می دونم دنبال خبرای ورزشی و متنای خنده داره اما بی توجهیش آزارم می ده. خیلی منطقی نشستیم با هم حرف بزنیم چون رفتار منم عوض شده بود من ماه اول ذوق داشتم و آشپزی می کردم و توجه و محبت می کردم ولی خیلی زود خسته شدم. باهاش صحبت کردم و دلیل ناراحتیم رو گفتم و گفتم که از خونوادش کینه به دل دارم حرفشون که زده می شه به هم می ریزم (چون یه سری حرفای جدید به پدرم گفته بودن به گوشم رسیده بود و خیلی ناراحت شدم). شروع کرد به طرفداری می دونستم یه روز اینجوری می شه اما فکر نمی کردم به این زودی باشه همه کاسه کوسه ها سر من شکسته شد و همسر من به طرفداری از اونا دراومد که اونا یه اشتباهی کردن تا کی می خوای بگی . خدا می دونه اگه خونواده من این کارها و رفتارها رو می کرد همسرم چی کار می کرد. و درست هفته بعد از این صحبت گفت که می خواد بره دیدن خونوادش
    می دونم خونوادشه نمی تونه ازشون جدا شه اما فکر نمی کردم به این زودی فراموش کنه و حداقل بگه به خاطر توهینایی که به زنم کردین ازتون عصبانیم ولی توقعم بی جا بوده . از روز عروسی یه بار خونه مادر من نیومده شام یا ناهار بخوره دو سه بار اومده که یا اومده دنبالم یا وسایلم رو ببریم .
    رسم و رسوم رو بگذریم که به هیچ کدوم اعتقادیم ندارن البته اونایی که به نفع خودشون نیستا یه لباس خواب برام نخریدم همه لباس های دوره دختریم رو آوردم خونه ماشینمو آوردم همسرم ماشینشو فروخته پولشو گذاشته بانک سودشو بگیره از ماشین من استفاده می کنه . مادر من همه چیز به عنوان جهیزیه داد اما سیایت نداره چیزای کوچیکی که به چشم نمی آد اما خیلی کاربردیه مثل ماحفه و رو تختی مثلا. من می دونستم مادرش با مادر من مشکل داره این از روز اول معلوم بود تو این جریانات هم به زبون آوردن حرفاشون رو همسرم هم اثر می ذاره و از رفتارا ش معلومه. اما مادر من غذاهایی که من و همسرم مشترکا دوست داریم می پزه بهش که سر می زنم و همسرم نمی آد می ده بیارم واسش ولی دریغ از یه تشکر . حالا نه می آد نه زنگ می زنه یه پیام که می تونه بده تشکر کنه . بعد وقتی می شینه غذا رو می خوره من حرص می خورم به خاطر مهربونی و بی سیاستی مادرم حالا نصف چیزارو من نمی گیرم ازش بیارم. یه اخلاقای بدی دارن همه چیزیو که دوست دارم واسم نگه می داره بده من بیارم بخورم.
    یه موضوع دیگه که ناراحتم می کنه به همسرم گفتم اینه که من وعده غذاییم زیاده اما مقدارش کم مثلا ناهار 5 قاشق می خورم یه ساعت بعدش یه چیزی مثل مغز بادام می خورم نیم ساعت بعدش یه اسکوپ بستنی مثلا و... مدام غر می زنه گه چقدر می خوری لاغر اندامم هستم مشکلی ندارم ورزش هم می کنم بعد پا به پای من می خوره به میزان زیاد مثلا مغز بادامی رو که من تو یه هفته مصرف می کنم همو موقع تموم می کنه آخر یه بار عصبانی شدم گفتم تو نخور هم غر می زنی هم می خوری (چون معمولا ازش می پرسم فلان چیزو می خوری می گه نه ماشالا تو چقدر می خوری بعد وفتی برای خودم می آرم 80 درصدشو اون تموم می کنه) شاید مسائل کوچیکی باشه اما منو خسته کرده تو ساده ترین و پیش پا افتاده ترین کارها هم یه انتقادی داره .
    من نمی دونم ولی اکثر آدمای دورو برم رو که دیدم میوه یا شربت یا بستنی رو می آرن رو مبل می شینن می خورن و تلویزیون می بینم به من می گه رو مبل نیار میریزی رو مبل بو می گیره این منو عصبی می کنه خوب مبل واسه استفادست واسه دکور یا لم دادن نیست که این اداها دقیقا اداهای مادرشه خونشون بودم وسایل نو خریده بود نمی ذاشت کسی جم بخوره وای این نریزه اون نریزه یه رو فرشیم انداخته بود بچه هاش حتی شوهرش می اومد اینور می گفت برو رو روفرشی بشین . خوب یکی نیست بگه فرشو واسه چی خریدی وقتی همش رو فرشی روشه و تو نمی بینیش. اینا منو عصبی می کنه اما حرف نمی زنم که جو خونه متشنج نشه . ماه اول زندگیم همش انتقاد ازم می شد آخر خسته شدم بهش گفتم توام عیب و ایراد داری من به روت نمی آرم بس کن مردم سال اول زندگیشون بهترین دوران زندگی بعد از ازدواجشونه من ماه اولم بدترین داره می شه.
    سخته برام عادت کنم این آخریا هم رفته به خونوادش سر زده بعد وقتی همو دیدیم می گه وزن کم کردم تو پیرم کردی (به شوخی) منم گفتم برو خونه بابات که بهت برسن (می دونم نباید می گفتم) برام سخته هم کار بیرون می کنم هم کار خونه هم درس می خونم بعدشم نمی ذارم بهش بد بگذره از میوه و بستنی و تنقلات گرفته تا غذا و گوشت و مرغ و تخم مرغ همیشه تو خونه هست . وضع مالیش خرابه در ماه یه بار اون خرید می کنه یه بار من که فشار بهش نیاد اما این جوابمه ؟
    راستش بهش اعتماد ندارم فکر می کنم اینا همش فیلمه. من یه موقعیتی دارم که به راحتی می تونم از کشور برم البته خودم زیاد تمایل ندارم حرفشو زدیم گفته بودم تو بخوای باشه. مادرش بی نهایت دوست داره بره خارج و دو تا پسراش اونجا باشن .خودم یه بار هم رفتم آلمان درس بخونم. که فکر می کنم همین باعث جذب همسرم به من شد. قبل از اینکه برم یکسال با همسرم کار می کردم مجبور شدم استعفا بدم دو ماه تا ویزام درست شه ایران بودم ولی سرکار نمی رفتم همسرم اومد و خواست با هم آشنا شیم برای ازدواج که من گفتم دارم می رم آلمان نیستم آشنایی فایده نداره گفت منتظر می مونم یا زبان می خونم و منم میام پیشت. تا قبل از رفتنم یکی دو تا خواستگار داشتم که پذیرشم که اومد منصرف شدن . من قبول کردم آشنا شیم و یک ماه حدودا بعدش مادرش رو آورد تا منو ببینه و اوکی بده اول خوشم اومد گفتم پسر سر به راحیه اما الان فکر می کنم همش نقشه بوده برای رفتن از ایران. من رفتم دوماه موندم از محیط و تحقیراشون خوشم نیومد و باید کلی پول خرج می کردم اونجا می موندم از طرفی گفتم اگه این آقا واقعا قصد ازدواج با منو داره برگردم مشکلی نداره مسلما خوشحالم می شه بگذریم که در ارتباط دورادور چقدر اصرار به موندن من داشت. من برگشتم و یه دعوا تا مرز جدایی شکل گرفت که چرا برگشتیو تو نازک نارنجی هستی تا یه ذره سختی دیدی برگشتی فردا ازدواجم کنی می خوای با اولین مشکل فرار کنی ؟
    متاسفانه بعد از ابراز علاقه ها و ... دوباره خام شدم و رابطمونو ادامه دادیم رفتم سرکار و دوباره با همسرم تو یه محل کار جدید همکار شدم مشکلاتی داشتیم اما منطقی حرف می زدیم و حل می شد که بحث خواستگاری شد و مادرش کارهایی کرد که از حوصله شما خارجه بخوام تعریف کنم .همین قدر بگم که رفتارهایی کرد موزیانه برای اینکه به من بفهمونه مخالفه این ازدواجه و من خودم برم کنار نه اینکه مستقیم به پسرش بگه و خودشو توی چشم پسرش بد کنه . من حدودا دوبار به اصطلاح این ارتباط شناختی قبل از ازدواج رو به هم زدم اما هر بار دلم برای اشکهای همسرم سوخت و مادرش رو بخشیدم به مشاوره رفتیم و مشاور گفت به درد هم می خورید فقط به من باید زیاد توجه شه تیپ شخصستیم بود.
    الان هم یه قوانین جدید اومده برای از ایران خارج شدن که من شرایطش رو دارم و می تونم با همسرم برم همسرم رفت شهرشون مدارکشو بگیره مادرش از طریق یکی از آشنها فهمید (البته همسرم اینجوری می گه من شک دارم که خودش گفته) بگذریم سه ماهه قطع رابطه بودن با پسرشون و عاقش کرده بودن که با من ازدواج کرده تا فهمیدن رفته دنبال مدارکش برای اپلای شدن دایه عزیزتر از مادر و نمی دونم چیا گفتن که همسرم خام شده و رفت و آمداشونو از سر گرفتن.
    من به سختی دارم تلاش می کنم کار می کنم پول جمع می کنم زبان می خونم و کار خونه و کار بیرون و ... افسردگی دارم می گیرم آخرش هم برم اونور همسرم و خونوادشو ببرم اونجا به ریشم بخندن بگن چقدر احمق بود. در صورتی که من فقط عشق رو ارجح می دونم . تو این سه ماه همسرم از همه مخفی می کنه که ازدواج کرده فامیلاش که نمی دونن چون عروسی نگرفتیم سرکار حلقشو نمی ندازه چون می گه قانونه اگه ازدواج کنیم یکیمون از شرکت بره. اینم ئضع توجهش به منه بعضی وقتها میاد کنارم می شینه نوازش می کنه اما بعد مثل اینکه رفع تکلیف باشه می گه همین الان بهت توجه کردم که . مگه عشق و محبت درونی نیست ؟
    بگین من چیکار کنم ؟ کاری کردم که توش موندم نمی خوام با زحمت برم اونور بعد اینا فکر کنن خیلی زرنگن. من اولش اصلا اینجوری فکر نمی کردم اما الان با این شواهد و ماجراها و این توهینا و ناراحتی ها نمی خوام برم.
    کلا افسردم نه دیگه می خندم (خیلی دختر شاد و خنده رویی بودم) نه حس کاریو دارم بگین من چیکار کنم نگین خونوادشو فراموش کن یا باهاشون خوب باش اینو اصلانمی تونم چون توهیناشون بخشودنی نیست . حداقل واسه منی که خواستگارای خیلی خوبی هم داشتم.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27671
    نوشته ها
    374
    تشکـر
    995
    تشکر شده 634 بار در 431 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    سلام دوست عزیز
    میدونم که چقدر سختی کشیدین
    به نظر من این رابطه اگه بخاد ادامه پیدا بکنه با مشکلات بیشتری روبرو میشین و مطمئن باشید روزی جز جدایی به چیزی فکر نخواهید کرد
    به نظر من چون هنوز پای بچه ای در میون نیومده یه فکر اساسی بکنید ):

  3. 2 کاربران زیر از Tarah بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    ممنون دوست عزیزم

    مطمئنا تا وقتی اینجوریه وضعیت و مطمئن نباشم از همسرم یه موجود دیگه رو بدبخت نمی کنم . می دونی مشکل چیه اگه جدا شم خونوادش می گن دیدی بهت گفتیم با این ازدواج کنی طلاق می گیری ما درست می گفتیم نمی آن بگن ما کاری کردیم که عشق این دختره تبدیل به نفرت شد. چی بود و چی شد نمی گن ما کردیم می گن از اول اینجوری بود ما درست می گفتیم .

    من معیارامو تو همسرم پیدا کرده بودم که قبول کردم اما تو خانوادش نه و فکر نمی کردم انقدر خونوادش دخیل باشن. همسر منم ایده آل خونوادم نیود اما کوچکترین دخالتی نکردن و فقط خوب و بد رو نشون دادن مادرم می گفت با مادر شوهرت مهربون باش اما مادر همسرم پشت سر مادرم چه حرفایی که نزد که اگه به همسرم بگم می گه نه مامانم اینو نمی گه یا سکوت می کنه که اینا خیلی ازار دهندست.

    به جدایی فکر می کنم حتی اینکه کارمو عوض کنم خیلی سخته برام اما بهتر از اینه که به خاطر مهربونی یه آدم احمق به نظر بیام. ممنون دوست عزیز

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    سلام
    هر فردی را ک میخواین انتخاب کنین اول خانواده اش را ببینین
    هیچ پسری جدای از خانواده اش نیست و این یکی از حسن های پسراس
    پسری ک به راحتی بخاطره شما تو روی خانوادهداش وایستاده مطمین باش راحت تر از اون بخاطرهدی نفر دیگه تو روی شما وامی ایسته
    هرچی بیشتر بگذره فشار عصبی شما بیشتر میشه و مشکلات بیشتری واستون پیش میاد
    حالا دیگه خودتون میدونین ک میخواین بخاطره حرف خانوادهداش به خودتون آسیب بزنین یا خودتون را نجات بدین

  6. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    یعنی شما هم فکر می کنید با نقشه اومده که حمایت منو داشته باشه ؟ دوست عزیزم به خاطر من تو روی خونوادش واینستاد به خاطر خودش بود با هاشون اختلاف زیاد داشت همش بحث می کرد حتی وقتی من بودم که من آرومش می کردم می گفتم ولشون کن تو چیکار داری چی خریدن یا چیکار می کنن ... دعواشون بالا گرفت اومد سراغ من منم حمایتش کردم چون نامزدم بود بعدش چون می گن زندگیتو به خاطر کس دیگه خراب نکن ولی انگار اشتباه کردم . چون همیشه طرز فکرش مخالف خانوادش بود اما فکر نمی کردم که انقدر نامرد باشن که از من برای رسیدم به هدفاشون استفاده کنن و حرمتمم حفظ نکنن. بعضی وقتا کارت به یکی گیره حداقل احترامشو حفظ می کنی اینا انقدر باید بد باشن ؟ آدما خیلی نامردن. همسرم خودش نه توهینی می کنه نه عصبانی می شه اما تو محیط کار دیدم چقدر با سیاسته مثل مامانش و این منو می ترسونه چون من روراستم سعی داشتم سیاست داشته باشم اما سیاست دروغگویی خوبی می خواد که من نمی تونم دروغ بگم.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    ببین گلم پدرومادرها اگه بچه اشون هر حرف و دعوایی راه بندازه ناراحت بشن فرداش یادشون میره و همیشه عاشق بچشون هستن و بچه ها هم همینطور
    اما شماوهسی ی غریبه هم برای شوهرت هم خانواده اش
    نسبتت با شوهرت با ی خطبه طلاق تموم میشه اما اون میتونه خانوادهداش را طلاق بده
    پ به اختلاف اون و خانواده اش توجه نکن و جدی نگیر خودت را نجات بده عزیزم

  9. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    به نظر شما درسته که با خودش صحبت کنم بگم چه فکری در موردشون می کنم ؟ اینکه بگم می دونم نقشه ها در سر دارید که از من و موقعیتم استفاده کنید . هر چند دیوار حاشا بلنده . اما اگه با خودش صحبت کنم اوضاع بهتر می شه یا نه ؟ البته یه بار یه جوری بهش گفتم اما گفت من پدر و مادرم اهل از ایران رفتن نیستن حالا یه بار قبلا که خودشون رو کمتر نشون داده بودن پدرش با خوش اخلاقی به خود من گفت برید اونور بعدشم ما میایم . این دروغارو نمی تونم تحمل کنم باعث شک من می شه . مادرشم که مطمئنم از خداشه چون آدم اهل پزی هم هست خیلی دوست داره از روستا بره خارج انگار خارج تحفست. عاشق پایتخت نشینی انگار فهم و درک به این چیزاست آدم تو روستا باشه یه جو مرام و معرفت داشته باشه .

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    صحبت کنین اما فایده اش چیه
    عزیزم خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج
    وقتی ناراضی بودن نباید زیربار این ازدواج میرفتین
    متاسفم عزیزم
    زندگیت مثه ی باتلاقه دست و پا زدن ینی فرورفتن
    پس بهتر باآرامش صحبت کنین و بهش بگین اگه انتخابت کردم از روی محبت و علاقه بود و فک میکردم ی مردی هسی ک میتونم با تمام وجود بهت تکیه کنم اما بهداین نتیجه رسیدم ک اشتباه کردم.و بعد حرفاتون را باآرامش و منطقی بزنین تا ازروی عصبانیت و ضعف.

  12. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با افسردگی بعد از ازدواج چیکار کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    صحبت کنین اما فایده اش چیه
    عزیزم خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج
    وقتی ناراضی بودن نباید زیربار این ازدواج میرفتین
    متاسفم عزیزم
    زندگیت مثه ی باتلاقه دست و پا زدن ینی فرورفتن
    پس بهتر باآرامش صحبت کنین و بهش بگین اگه انتخابت کردم از روی محبت و علاقه بود و فک میکردم ی مردی هسی ک میتونم با تمام وجود بهت تکیه کنم اما بهداین نتیجه رسیدم ک اشتباه کردم.و بعد حرفاتون را باآرامش و منطقی بزنین تا ازروی عصبانیت و ضعف.
    ممنونم عزیزم از راهنماییت اما جدایی الان برام مقدور نیست فکر کن بعد از 3 ماه زندگی مشترک جدا شم دیگه اون دختر سابق نمی شم . اگه جدا شم باید از کارمم استعفا بدم چون همکارم . اگه جدا شم خونوادش پیروز می شن می گن دیدید ما می گفتیم این زن زندگی نیست. اگه جدا شم ممکنه دیگه هیچ وقت ازدواج نکنم چون خیلی روم اثر می ذاره و اینو می دونم. فکر می کنم بیچارم . نه راه پس دارم نه راه پیش . زندگیم داره خراب می شه به خاطر یه مشت آدم خودخواه.
    یه مساله دیگه همسرم هیچ وقت راضی به جدایی نمی شه ما الان با هم زندگی می کنیم و زن و شوهریم هرچند عروسی نگرفتیم اما من احمق به همه اعلام کردم که رفتم خونه بخت . همسرم برای اینکه خیلی کمال گراست و از حفظ آبروش می ترسه هیچ وقت به این زودی منو طلاق نمی ده . نمی دونم نمی خوام تنش درست کنم ولی نمی خوامم مورد سو استفاده قرار بگیرم.
    جدایی محاله چون منم بخوام همسرم راضی نمی شه . آبروی خودم و خونوادم می ره. کارمو از دست می دم . خونوادش پیروز می شن و خوشحال. دشمنام شاد می شن و با تحقیر بهم نگاه می کنن...

  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    دفتر قیطریه:
    ۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه



    وقتی فردی به افسردگی بعد از ازدواج دچار می شود نشانه هایی از کسالت، غمگینی، بی حوصلگی، کاهش انرژی، کاهش ارتباطات بین فردی را تجربه می کند و از زندگی اش لذت نمی برد. البته این حالت ها یا اختلال افسردگی فرق می کنند. طبیعی است که همه این موارد هیجانات ناخوشایندی هستند و یکی از زوج ها را در حالت غمگینی فرو می برد. شاید غمگینی محض نباشد و فرد بعد از ازدواجش زانوی غم بغل نگیرد، اما به هر حال می توان گفت که این حالت ها خلق و خوی پایینی هستند که با لذت نبردن از فعالیت های روزمره همراه می شوند.

    دلخوری از نقش های جدید

    افرادی که ازدواج می کنند در زندگی مشترک وظیفه جدیدی را برعهده می گیرند که «وظیفه همسری» است. شاید تصویر ما از این وظیفه ابتدایی و ساده باشد، نه تصویری واقعی که قرار است ایفا شود. فرد باید بداند که لازم است مسئولیت های جدیدی را برعهده بگیرد و این وظایف کارکردهای مختلفی دارند. چنانچه فرد احساس کند آمادگی پذیرش این نقش ها را ندارد یا از پس مسئولیت های جدیدش بر نمی آید و راحتی و آسایش خانه پدری را ندارد، ممکن است دچار افسردگی شود؛ برای مثال شاید خانمی احساس کند باید صبح زود بیدار شود، غذا بپزد یا مرد احساس کند تمام مسئولیت اقتصادی زندگی روی دوش من است و همین احساسات سبب بروز افسردگی شوند.

    مجبور بودی ازدواج کنی؟!

    یکی از مهمترین علت های افسردگی بعد از ازدواج این است که شاید ازدواج با بی میلی، بدون رضایت و میل شخصی و از روی «اجبار» صورت گرفته باشد. این اجبار می تواند در اثر عوامل درونی به وجود آمده باشد یا فشارهای خارجی سبب آن شده باشد؛ مثلاً خانمی را تصور کنید که احساس می کند زمان ازدواجش فرا رسیده و شاید دیر هم شده، بنابراین عجله دارد که به یکی از خواستگارانش جواب مثبت دهد و وارد زندگی زناشویی شود. این حالت یک اجبار درونی است که فرد خودش با آن درگیر می شود اما پس از ازدواج تازه می فهمد واقعیت های زندگی با تصویری که از ازدواج ساخته، زمین تا آسمان تفاوت دارد. وقتی هر یک از ما با «اجبار» کاری را انجام می دهیم در مورد خیلی از جوانب فکر نمی کنیم و شرایط را به درستی نمی بینیم. در نتیجه ممکن است احساس ناکامی سراغ مان بیاید یا با این طرز فکر مواجه شویم که همسرمان مورد مناسبی برای ما نیست و اختلافات بالا گیرد. شاید هم فکر کنیم که همسرمان به اندازه کافی جذاب به نظر نمی رسد. بنابراین به این نتیجه می رسیم که آنچه به دست آورده ایم به نیازهایمان پاسخ نمی دهد. همه این موارد می توانند پایه افسردگی باشند. گاهی اوقات اجبار برای ازدواج از راه یک عامل بیرونی صورت می گیرد. چند مورد از این اجبارها عبارتند از:

    ـ اصرار والدین: خانواده فرد را قانع می کنند با شخصی ازدواج که برایش جذاب نیست یا شرایط خوبی ندارد.

    ـ شکست عاطفی: وقتی فردی به تازگی از یک ناکامی عشقی بیرون آمده شاید برای فراموش کردن ارتباط قبلی به ازدواج با فردی دیگری تن دهد و بعد از این انتخاب پشیمان شود. در هر دو حالت اجبار بیرونی به همان دلیل که واقعیت های فردی دیده نشده اند و یک عدم رضایت وجود دارد، احساس سرخوردگی یا افسردگی پیش می آید. وقتی با بی میلی، عدم رضایت فردی یا بدون توجه به واقعیت های موجود وارد ازدواج می شویم احتمال بروز اختلافات بین فردی، تعارضات و بگو و مگوها افزایش می یابد و ممکن است افسردگی و اضطراب دیده شود.

    مجردی تمام شد

    ازدواج با محدودیت هایی همراه است. بعضی وقت ها ممکن است به دلیل تغییر نقش ها فرد محدودیت هایی را احساس کند. به هر حال این هم جزو ویژگی های نقش جدید است. یعنی فرد آزادی دوران مجردی را از دست می دهد و باید نظمی را رعایت کند، تعهد داشته باشد، نظر طرف مقابل را بپرسد، دور برخی از دوستی ها خط بکشد و... در صورتی که میزان سازگاری فردی با فضاهای جدید خوب نباشد همین موضوع می تواند آزاردهنده و افسرده کننده شود.

    وابستگی زیاد به والدین

    همه ما والدین مان را دوست داریم اما در مورد برخی از افراد این وابستگی به قدری زیاد است که نگران کننده می شود و پس از ازدواج به صورت نوعی «اضطراب جدایی» بروز می کند. شخصی که سال ها با والدینش در ارتباط تنگاتنگ بوده بعد از ازدواج باید به صورت غیر مستمر با والدینش در تماس باشد و چنانچه این وابستگی خیلی شدید باشد ناخودآگاه احساس کسالت و افسردگی سراغش می آید. بعد از ازدواج پدر و مادر دیگر در دسترس نیستند و مرتب نمی توان با آنها در ارتباط بود. در نتیجه شاید فرد ناگهان احساس کند پدر و مادرش را از دست داده و چقدر دلش می خواهد باز هم بچه والدینش باشد.

    مسئولیت های زندگی

    بعضی از دلایل بروز افسردگی بعد ازدواج پنهان هستند، یعنی فردی ازدواج می کند و پس از مدتی بدون اینکه متوجه شود، احساس کسالت و افسردگی سراغش می آید. بعد از ازدواج نقش ها تغییر می کند. فرد باید باور کند که قرار است مسئولیت های جدیدی را بپذیرد و نقش های تازه ای داشته باشد. بهتر است نسبت به عملکردهای این نقش آگاهی های بیشتری به دست آورد.

    اگر نقش جدیدش را نپذیرفته باشد یا توان قبول مسئولیت ها را نداشته باشد، دچار سرخوردگی و ناکامی می شود. پس از زایمان هم حالت های مشابهی پیش می آید. مادر با مسئولیت های سنگینی روبرو می شود و شاید فکر کند که از پس مسئولیت بر نمی آید، تمام توجهات معطوف بچه است و توانایی نگهداری از بچه را ندارد. بدین ترتیب ممکن است وحشت زده شود و افسردگی را تجربه کند.

    پیشگیری از غم و غصه

    پیشگیری و درمان بر روی علت ها تمرکز می کند. یعنی قبل از ازدواج افراد باید به این چند نکته دقت کنند:

    ـ با اجبار ازدواج نکنید. یکی از مهمترین فرایندهای زندگی بشر ازدواج است که باید با احتیاط، دقت و حتی وسواس صورت بگیرد و با میل و رضایت قلبی باشد. هر نوع اجباری در ازدواج خطای محض است.

    ـ قبل از ازدواج باید به بلوغ و رشد کافی رسیده باشید و هدف تان را از ازدواج روشن کنید.

    ـ اگر خیلی به خانواده وابسته هستید نشانه عدم بلوغ و رشد ناکافی است.

    ـ از همه مهمتر قبل از ازدواج آموزش ببینیم. باید بدانیم وارد چه فرآیندی می شویم و چه کارکردهایی دارد. آموزش های پیش از ازدواج در مراکز مختلفی به طور حضوری برگزار می شود. کتاب و سی دی های مختلفی با این عنوان موجود است و در صدا و سیما هم درباره آن صحبت می شود. یعنی کافی است باور کنیم که باید آموزش ببینیم. ابزارهای آموزش به فراوانی در اختیارمان وجود دارند.

    افسردگی بعد از ازدواج را چطور باید درمان کرد؟

    برای درمان افسردگی بعد ازدواج مهم این است که در درجه اول بفهمیم افسرده ایم. باید کمی دقت کنیم و با شناسایی علائم به افسردگی پی ببریم. در مرحله بعد باید به دنبال دلایل باشیم. از خودمان بپرسیم که آیا به اجبار تن به ازدواج داده ام؟ اگر این طور است باید برای حل این موضوع کمک بگیریم. برای مثال اگر شما در اثر یک اجبار بیرونی به ازدواج تن داده اید و به خاطر اصرار والدین ازدواج کرده اید، کافی است بپذیرید که به هر حال اراده شما هم در این ازدواج اندکی سهم داشته و پذیرفته اید که این ازدواج را انجام دهید. بنابراین با همین بینش باید بپذیرید که رفتاری را انجام داده اید و وقتی می پذیرید، رفتار پیش آمده را جذف می کنید. در نتیجه تلاش با فضای جدید کنار می آیید و واقعیت ها را به درستی می بینید.

    اگر واقعیت های رفتاری ناخوشایندی در رفتار طرف مقابل وجود دارد بهتر است ابتدا با گفتگو برای رفع آنها تلاش کنید. اگر صحبت های بین فردی کافی نیست باید از مشاوران خانواده و زوج درمان گران کمک گرفته شود. در مجموع برای درمان افسردگی پس از ازدواج چند توصیه وجود دارد:

    ـ مراجعه به مشاور: اگر ازدواج به دنبال فرار از یک عشق ناکام یا یک شکست عاطفی اتفاق افتاده باز هم توصیه می شود از مشاوره با یک کارشناس ارشد یا دکترای روانشناسی بالینی استفاده شود تا از رابطه قبلی بیرون بیاییم. هیجانات باید تخلیه شوند و اول تکلیف با رابطه قبلی معلوم شود، سپس رابطه جدید مورد توجه قرار گیرد.

    ـ برنامه ریزی: وقتی افسردگی به دلیل ازدواج اجباری نباشد، خودمان باید برای رفع آن تلاش کنیم. از دیگران کمک بگیریم و درباره دغدغه ها با همسرمان صحبت کنیم. اگر لازم است از کمک های فکری همسرمان بهرمند شویم. همدردی زوج ها با یکدیگر می تواند فشارها را کاهش دهد. داشتن برنامه ریزی و مشارکت در انجام کارهای خانه اقدام مفید دیگری است تا به مسئولیت های جدید راحت تر رسیدگی کنیم. طبیعی است که اوایل به دلیل وجود نقش های تازه مشکلاتی وجود داشته باشد اما با برنامه ریزی و نظم مشکلات تا حدود زیادی حل می شوند.

    ـ گذشت زمان: باید به خودمان وقت بدهیم به هر حال وارد فضای تازه ای شده ایم. بعضی از آدم ها بنابر ویژگی های فردی شان قدرت سازش بیشتری دارند و گروهی دیگر دیرتر سازش پیدا می کنند. پس بهتر است زوج ها به خودشان فرصت بدهند.

    ـ پذیرش مسئولیت ها: مسئولیت ها را با همه ویژگی های خوشایند و یا ناخوشایندشان بپذیریم. این پذیرش یک حس درونی است که هر فردی باید خودش آن را پیدا کند. اگر افسردگی پس از ازدواج در اثر وابستگی به والدین ایجاد شده باشد موضوعی است که به تحلیل و تعمق بیشتری نیاز دارد و برای حل آن باید از متخصصان کمک گرفت.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  15. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    خیلی ممنون از مطالب مفیدتون واقعا دلگرم کننده بود .

    من قبل از ازدواج به این شناخت از خودم رسیده بودم (البته با تذکر همسرم) که به مادرم وابسته هستم و در این مورد هم روی خودم کار کردم و حتی مادرم بعد از نامزدی من و همینطور ازدواجم برای مدت زیادی به شهر شیراز خانه پدری من سفر کزد و من در یکسال نامزدی 3 ماه بیشتر با مادرم نبودم برای کم کردن وابستگی ها و آمادگی زندگی مشترک خیلی موثر بود و بعد از ازدواجم و جدا شدن از خانه،مادرم به مدت 1 ماه در شهر ما نبود و این نشون می ده از نظر وابستگی از پسش بر اومدیم هم من هم مادرم. شاید افسردگی من به خاطر مسئولیت های جدید باشه به این موضوع هم فکر کردم اما با برنامه ریزی از پس این مورد هم بر اومدم شاید همسرم 100 درصد راضی نباشه از خانه داریم اما تا 80 درصد راضی نگه داشتمش چون هم کار خونه هست هم کار بیرون. سرکار هم همچنان همان کارمند خوب ماندم حتی با ایده ها و نظرات و انگیزه های جدید . فکر می کنم از پس این هم برآمدم هر چند بدم نمی اومد همان دختر والدینم باشم . چیزی که ناراحت و افسرده ام کرده بی اعتمادی به همسرم و خانوادش هست و اینکه دیگه حاضر نیستم برای این زندگی وقت بذارم یا خودم رو خسته کنم. فکرایی که به ذهنم می آد به همراه شواهدی که می بینم و احساسم رو تقویت می کنه منو آزار می ده. نمی تونم بکشم کنار چون همسرم اجازه نمی ده جدا شم و برای زندگی تا اینجاش تلاش زیادی کردم البته جرات و شهامت ول کردنشو دارم اما به فکر آبرو و ناراحتی بعدش که می افتم می ترسم. از طرفی دلم نمی خواد ازم سو استفاده شه و چند سال بعد بگم من احمق می دونستما انجام دادم بیا اینم نتیجش. همونطوری که الان با اینکه می دونستم خانوادش منفعت طلبند راضی به این ازدواج شدم و پشیمونم و می دونستم یه روز خانوادش برمیگردن و پسرشون رو هیچ وقت ول نمی کنن اما فقط از زیر مخارج عروسی یا کمک مالی به پسرشون در رفتن و به اصلاح خودشون فکر می کنن زرنگن که پدر من ماشین زیر پای پسرشون رو بده یا من قسمتی از خرج زندگی پسرشون رو بدم یا بدون چک و چونه عروس آوردن به خونه اونم عروسی که با شرایط من مطمئنا به این راحتی به دستش نمی آوردم از حق نگذریم تو این دوره و زمونه دخترای با شرایط عالی کمی ازدواج رو برای پسرا راحت می گیرن . اینا و این فکرا منو از این زندگی دلسرد کرده و بعضی از علائم افسردگی رو دارم اینکه از مردم بدم اومده سریع عصبانی می شم یکی از صف جلو بزنه به شدت بهش تذکر می دم من همچین آدمی نبودم.

    اینم بگم من آدم سازگار و صبوریم و برای موفقیت زحمت زیاد رو به جون می خرم اما باید انگیزه داشته باشم وقتی به همسرم اعتماد ندارم انگیزه هم برای تلاش ندارم. من مطالعه کردم و می دونم بعد ازدواج برخی از ناراحتی ها طبیعیه و درست می شه اما اینم می دونم سردی همسرم بعد از 1 ماه گذشت از ازدواج طبیعی نیست یا حرفایی که پشت سرم زده شده بعد از دوماه گذشتن از ازدواج اصلا خوب نیست . بعضی چیزا خستگی رو تو تن آدم نگه می داره و بعضی چیزا انگیزه کشی می کنه . در حقیقت دیگه دلم نمی خواد سازش کنم یا منعطف باشم چون ضرر کردم. ئنبال تمجید دیگران نیستم پشت سرم هر چی می خوان بگن اما در حد تشکر و توجه همسرم این توقع رو ازش دارم و فکر نمی کنم زیاد باشه.
    و اینکه نمی خوام تلاش کنم زحمت بکشم بعد یه عده که با نقشه و مکاری میان جلو فکر کنن برنده شدن و من احمقم . کسی که انسانیت براش مهمه احمق نیست و کسی که انسانیت براش بی اهمیته زرنگ نیست . ولی چجوری می تونم به خودم کمک کنم.
    ویرایش توسط SARA1989 : 08-16-2016 در ساعت 12:05 PM

  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    دوستان یکی نیست راهنمایی کنه من چیکار کنم غیر از جدایی راهی ندارم یعنی ؟ الان جدیدا گفته از حقوقت بذار کنار پول وکیل رو بدیم کارامونو کنه . نمی تونم جنگ و دعوا راه بندازم بگم نمی دم چیکار کنم کسی تو این زمینه سیاست خاصی بلده یادم بده ؟

  18. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    هم امتیاز بدم هم پولشو خونوادش بیان اوونور مفت ومسلم . الان که بدهکاره کمکی نمی کنن

  19. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25494
    نوشته ها
    70
    تشکـر
    53
    تشکر شده 49 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    به نظر منم نقشه. بوده.

    خودتو بدبخت نکن و بهترین زندگی رو کن.

    عشق و علاقه هم. فقط مال. قصه هایی مثل سیندرلا و ایناست. زندگیتو از رو عقل برپا کن.

    خیلی. راحت بگم لیاقتتو نداره

    اون هنوز نفهمیده. احساس. مسولیت چیه

    دلت به چیش خوشه عقلتو به کار ببر اون مه. نه محبت حالیشه. نه. کارهای تو. و خونوادت به. چشمش میاد وقتی نمیتونه زندگی کنه. تو این وسط محکوم. ببه زندگی بشی که نگن بساز نیست ؟
    قرار نیست بسوزیو بسازی قراره خوشبخت بشی.

    لیاقت بهترین ها رو داری حرفا و گریه هاشم باور نکن

    زار بره به مامانش برسه. والا

    نزار ازت سو استفاده بشه خودت. باش.
    امضای ایشان
    چگونه. وصف کنم لحظه لحظه خود را
    برای این. همه ناباور خیال پرست

  20. 2 کاربران زیر از delaram54 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط delaram54 نمایش پست ها
    به نظر منم نقشه. بوده.

    خودتو بدبخت نکن و بهترین زندگی رو کن.

    عشق و علاقه هم. فقط مال. قصه هایی مثل سیندرلا و ایناست. زندگیتو از رو عقل برپا کن.

    خیلی. راحت بگم لیاقتتو نداره

    اون هنوز نفهمیده. احساس. مسولیت چیه

    دلت به چیش خوشه عقلتو به کار ببر اون مه. نه محبت حالیشه. نه. کارهای تو. و خونوادت به. چشمش میاد وقتی نمیتونه زندگی کنه. تو این وسط محکوم. ببه زندگی بشی که نگن بساز نیست ؟
    قرار نیست بسوزیو بسازی قراره خوشبخت بشی.

    لیاقت بهترین ها رو داری حرفا و گریه هاشم باور نکن

    زار بره به مامانش برسه. والا

    نزار ازت سو استفاده بشه خودت. باش.
    دلارام عزیز مشکل من اینجاست که اونا بسیار سیاست مدارند و میشینن عقب و مظلوم نمایی می کنن در صورتیکه آتیش رو خودشون به پا کردن این خصوصیات مادرشه . خودش به حدی سیاست داره و با من مهربون و خوش رفتاره که نمی تونی بهانه پیدا کنی و بگی نمی خوام .
    من اگه بخوام جدا شم چی باید بگم . بگم خونوادت اینجوری می گه اونا که 6 ماهه کاری به کار تو ندارن و تو تو این 6 ماه تا الان ندیدیشون (خوب درست می گه )
    بگم می خوای از من سو استفاده کنی می گه نه مدرکی داری (نه چه مدرکی) بعد هم متهم می شم به تهمت زدن و شکاک بودن و هزار مشکل شخصیتی و روحیه دیگه که بهم نسبت بدن
    بگم واسه پولم نقشه کشیدی می گه ما زن و شوهریم این حرفا چیه من و تو نداریم (چون الان این به نفعشه در مورد پولای خودشون من و تو داریم که باباش زورش می آد به پسرش حتی کمک کنه )
    بگم کمک هزینه نمی دم میشیه حقوقش رو میاره وسط می گه انقدر قسط فلانه انقدر قسط اینجاست و ... آخرش 100 تومن می مونه ته جیبش .
    می گم تو که پول نداشتی چرا زن گرفتی هیچی نمی گه و سکوت می کنه (اگه حرف می زد شاید دعوا می شد )
    نمی گم دعوایی باشه خداروشکر که اینجوری نیست اما اینکه می گی جدا شو زندگی خودتو کن بهانه ندارم یه دلیل منطقی و با مدرک باید داشته باشم واسه جدایی . حق طلاق با من نیست.
    یه مورد دیگه اینکه مادرش می گفت من دختر عصبی هستم (چون حرص و جوشی ام) اما موقع عصبانیت حواسم هست که چی می گم فقط تندتر از حالت معمولی صحبت می کنم و تو این جریانات متوجه شدم که زنگ زدنشون به من نقشه بوده من رو عصبانی کردن صدام رو ضبط کردن و به شوهرم دادن که بیا ببین زنت چی گفته . البته من به خودم شک ندارم همسرم وقتی اینو بهم گفت دنیا رو سرم خراب شد نه اینکه حرفای بدی زده باشم که نخوام همسرم بدونه اتفاقا گفتم گوش دادی ببینی اونا به من چیا گفتن از حیله گریشون می خوام بگم اینکه آدم چقدر می تونه مکار و حیله گر باشه که به هر کاری دست بزنه تا به خواستش برسه . قبلا خواستشون ازدواج نکردن ما بود الان هم خواستشون خارج رفتنه

    در توان خودم نمی بینم بتونم باهاشون مقابله کنم من حیله گر نیستم خسته شدم. کمکم کنید . اینکه بگم خارج نمی آم یا می خوام جدا شم رو امتحان کردم فایده نداره حتی دعوا هم نشده سر این قضیه و این من رو می ترسونه. آدمی که نقشه داره فکر می کنم عصبانی نمی شه و سعی می کنه تا به هدفش نرسیده کنترل خودش رو حفظ کنه . آخر بحث ها هم گریه می کنه که من چه گناهی کردم که باهام این رفتارا رو داری مگه رفتار بدی با تو داشتم . بدهکار هم می شم غیر از جدایی راهی ندارم یعنی ؟ من به خونوادم بگم چرا می خوام جدا شم چون فکر می کنم برام نقشه دارن؟ بعد بیاد با مظلوم نمایی بگه دختر شما خیالاتی و دیوانست همونطور که مامانش می گه من عصبی و روانیم (چون صاف و سادم و مثل خودشون سیاست ندارم؟) ؟

  22. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25494
    نوشته ها
    70
    تشکـر
    53
    تشکر شده 49 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    الان من هر چی بگم. شما. میگید حرف مردم. حرف اون مدرک ندارم. زندگی میدون جنگ نیست شمام نباید از حرف مردم یا برخورد های بعد بترسید بحث حقوق برابر شده اما کی اهمیت میده ؟ از حرف مردم نترس. مشاوره. این جوری هم فایده نداره چون نصف حرفا زده نمیشه و یه پیشنهاد کلی. میشه که باز سردرگم میشید .

    نکته مهم اینه که شوهرت وابستس و همین طور ضعیفه (هیچ وقت ازش انتظار حمایت از تو رو نداشته باش. چه. با خونوادش باشه. چه غریبه. )
    چرا دوست عزیز راه حل دیگم هست. اول باید یاد بگیری با حرفت محکوم کنی نه. قانع بشی. اگر حق با تو هست مجابشون کن
    دوم یاد بگیر مثل خودشون. با پنبه سر ببری شوهرت چه غذایی دوست داره از چه جور زنی خوشش میاد. بحث خارج. رفتنت رو هم جار نزن بجز خودت. نزار کسی از حقیقت تصمیمت باخبر بشه. بعدم. یه روز دست شوهرتو بگیر و برو
    با خونوادش. نرو. شوهر تویه. زندگی شخصیه تویه. اگر خواست میمونه. نخواستم بر میگرده پیش خونوادش (ضربه روحی که تو میخوری رو هم در نظر بگیر )

    راه عقل مرد از شکمش میگزره. بهترین. غذای ممکن رو بپز. که هیج جا بجز خونه خودت نخاد. غذا بخوره. از طریق غذا خیلی وابسته میشه .

    اگر از رفتار خونوادش ناراحتی مهم نیست بگن اشتباه کردی و خیال میکنی و این. حرفا. بکششون کنار و بشون بگو این رفتارو دیگه ازتون نبینم. که تو رو احمق فرض نکنن. یا فکر نکنن. خیلی زرنگن. (اولش سخته. اما بعدش راحت میشه. اونا باید بدونن. از رفتاراشون حالت بهم میخوره )

    اگرم. دیدی نشد. بیخیال حرف مردم شو چشماتو ببند و. راه خودتو برو.
    حتما مشاوره حضوری برو که یه ساعت دوساعت حرف بزنید. و یه راه حل عالی تر بده

    اگر رفتارت درسته. تغییرش نده. اگر تغییر کنی بازیچه میشی فعلا. باید حریم خودتو زندگیتو مشخص کنی بعد بحث تغییر رو پیش بکش وقتی زندگیت اروم شد خودت باید تغییر بدی خودتو یا ناخاسته تغییر میکنی نگران. این مورد نباش

    اما چشمم اب نمیخوره شوهرت. بیاد طرف تو منتطقی هم هست. بیستو چند سال با اونا بوده یه سال دوسال نمیاد طرفت. مگه عقلاو به کار بگیری و راه های موزیانه به کار ببری
    ویرایش توسط delaram54 : 08-21-2016 در ساعت 09:40 AM
    امضای ایشان
    چگونه. وصف کنم لحظه لحظه خود را
    برای این. همه ناباور خیال پرست

  23. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30269
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط delaram54 نمایش پست ها
    الان من هر چی بگم. شما. میگید حرف مردم. حرف اون مدرک ندارم. زندگی میدون جنگ نیست شمام نباید از حرف مردم یا برخورد های بعد بترسید بحث حقوق برابر شده اما کی اهمیت میده ؟ از حرف مردم نترس. مشاوره. این جوری هم فایده نداره چون نص حرفا زده نمیشه و یه پیشنهاد کلی. میشه که باز سردرگم میشید .

    نکته مهم اینه که شوهرت وابستس و همین طور ضعیفه (هیچ وقت ازش انتظار حمایت از تو رو نداشته باش. چه. با خونوادش باشه. چه غریبه. )
    چرا دوست عزیز راه حل دیگم هست. اول باید یاد بگیری با حرفت محکوم کنی نه. قانع بشی. اگر حق با تو هست مجابشون کن
    دوم یاد بگیر مثل خودشون. با پنبه سر ببری شوهرت چه غذایی دوست داره از چه جور زنی خوشش میاد. بحث خارج. رفتنت رو هم جار نزن بجز خودت. نزار کسی از حقیقت تصمیمت باخبر بشه. بعدم. یه روز دست شوهرتو بگیر و برو با خونوادش. نرو. شوهر تویه. زندگی شخصیه تویه. اگر خواست میمونه. نخواستم بر میگرده پیش خونوادش (صربه روحی که تو میخوری رو هم در نظر بگیر )

    راه عقل مرد از شکمش میگزره. بهترین. غذای ممکن رو بپز. که هیج جا بجز خونه خودت نخاد. غذا بخوره. از طریق غذا خیلی وابسته میشه .

    اگر از رفتار خونوادش ناراحتی مهم نیست بگن اشتباه کردی و خیال میکنی و این. حرفا. بکششون کنار و بشون بگو این رفتارو دیگه ازتون نبینم. که تو رو احمق فرض نکنن. یا فکر نکنن. خیلی زرنگن. (اولش سخته. اما بعدش راحت میشه. اونا باید بدونن. از رفتاراشون حالت بهم میخوره )

    اگرم. دیدی نشد. بیخیال حرف مردم شو چشماتو ببند و. راه خودتو برو.
    حتما مشاوره حضوری برو که یه ساعت دوساعت حرف بزنید. و یه راه حل عالی تر بده

    واقعا واقعا ازت ممنونم خیلی حرفات عالیه اینجوری بهتر می شه عمل کرد . به مشاوره هم فکر کردم و حتما می رم ولی اعتمادمو از دست دادم چون بار اول مشاور گفت ازدواج کن و به خونوادش فکر نکن مادرش سیاست داره همینه توام زندگی خودتو داشته باش در صورتی که همون اول می تونست بگه نکن خودتو بدبخت نکن. احتمالا حرفهای دو طرف رو شنیده که اینو گفته شاید شوهرم به مشاور قبولانده که نمی خواد منو از دست بده . ولی حق با شماست باید با پنبه سر ببرم . ممنون بابت راهنمایی غذا پختن، چشم سعی خودمو می کنم . فکر می کنم گذر زمان همه چیزو باید حل کنه الان نمی شه کاری کرد به جز صبر و مبارزه پنهان . مثل خودشون

  24. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25494
    نوشته ها
    70
    تشکـر
    53
    تشکر شده 49 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : افسردگی بعد از ازدواج

    به متن بالا دو پاراگراف اضاف کردم.

    خواهش میکنم. ما دلمون نمیخواد زندگی کسی بپاشه. طلاق هم. واقعا راحت نیست
    اما چیزی که. به نظر میاد اینه که شما دارید باج میدید
    امضای ایشان
    چگونه. وصف کنم لحظه لحظه خود را
    برای این. همه ناباور خیال پرست

  25. کاربران زیر از delaram54 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رایت بیش از 700 مگا بایت بر روی یک سی دی
    توسط CÆSAR در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-10-2015, 06:45 PM
  2. تشخیص 64 بیت یا 32 بیت بودن ویندوز
    توسط CÆSAR در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 07-10-2015, 12:06 AM
  3. نظارت و مدیریت فعالیت های فرزندان HomeGuard Activity Monitor
    توسط Dr . Security در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-16-2015, 06:10 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد