نمایش نتایج: از 1 به 24 از 24

موضوع: اختلال دو قطبی

2811
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    اختلال دو قطبی

    سلام من اواسط فروردین امسال به تعبیر خونواده و دیگران دچار افت شدید روحیه یا به تعبیری افسردگی شدم
    طبیعتا خونوادم منو بردن دکتر تا تحت درمان قرار بگیرم...حدود نه ماهه تحت درمانم و به تعبیر خونوادم خیلی تغییر کردم
    تشخیص پزشک اختلالات دو قطبی بود و خودش هم معتقد هست که بیماری کنترل و درمان شده.اینو ازونجا میگم که فقط دو قلم قرص با دز بسیار پایین مصرف میکنم و دکتر هم گفت بزودی قرصها رو قطع میکنه.
    عمده قرص هاییم که مصرف کردم الانزپین و فلوکستین و ریسپریدون بود.
    و اما سوال من اینجاس: طبیعتا آدم دنبال شاد بودنه به دخترا علاقه منده با دیدن دوستاش خوشحال میشع یا اینکه دوس داره پولدار بشه
    در حالیکه هیچکدوم ازین امیال یا خیلی دیگه از رفتارهای طبیعی در من وجود نداره دلیلش چی میتونه باشه؟
    عمده مشکلم هم عدم توانایی برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران، کمبود اعتماد به نفس و سردرگمی هست
    آیا اینا میتونه علایم افسردگی باشه؟
    خواهش میکنم اگر تخصص دارین جواب بدین اگر بنا به جستجو تو گوگل بود خودمم بلد بودم برم سایت های روانپزشکی
    ممنون
    ویرایش توسط iranboy : 12-23-2014 در ساعت 06:57 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط iranboy نمایش پست ها
    سلام من اواسط فروردین امسال به تعبیر خونواده و دیگران دچار افت شدید روحیه یا به تعبیری افسردگی شدم
    طبیعتا خونوادم منو بردن دکتر تا تحت درمان قرار بگیرم...حدود نه ماهه تحت درمانم و به تعبیر خونوادم خیلی تغییر کردم
    تشخیص پزشک اختلالات دو قطبی بود و خودش هم معتقد هست که بیماری کنترل و درمان شده.اینو ازونجا میگم که فقط دو قلم قرص با دز بسیار پایین مصرف میکنم و دکتر هم گفت بزودی قرصها رو قطع میکنه.
    عمده قرص هاییم که مصرف کردم الانزپین و فلوکستین و ریسپریدون بود.
    و اما سوال من اینجاس: طبیعتا آدم دنبال شاد بودنه به دخترا علاقه منده با دیدن دوستاش خوشحال میشع یا اینکه دوس داره پولدار بشه
    در حالیکه هیچکدوم ازین امیال یا خیلی دیگه از رفتارهای طبیعی در من وجود نداره دلیلش چی میتونه باشه؟
    عمده مشکلم هم عدم توانایی برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران، کمبود اعتماد به نفس و سردرگمی هست
    آیا اینا میتونه علایم افسردگی باشه؟
    خواهش میکنم اگر تخصص دارین جواب بدین اگر بنا به جستجو تو گوگل بود خودمم بلد بودم برم سایت های روانپزشکی
    ممنون
    م
    سلام
    عزیز نگفتین چند سالتونه با توجه به گفته های شما و اگر تشخیص درست باشه که احتمالا هست با توجه به کار گرد داروها بر روی شما. باید گفت که تمام عمده مشکلاتی رو که نام بردید ناشی از بیماری و

    تا حدودی عوارض جانبی داروهاست. البته باید بدانید که اختلال دو قطبی و بای پلار شدت و ضعف داره و در مواردی غیر قابل کنترل و درمان و گاهی قابل کنترل است .

    البته به نظر من شما علاوه بر دارو حتما نیاز به مشاوره نیز دارید عزیز تا درمان و کنترلتون کامل بشه. پس میتوان گفت درمان شما تکمیل نشده. موفق باشید


    دکترا در روانشناسی

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    خوب من نوزده سالمه و دارم مهندسی برق میخونم...از حدود سال دوم دبیرستان درست زمانیکه تو سن شونزده سالگی بودم دچار اختلالات تمرکز شدم
    ازونجا که شخصیت قوی ای از خودم سراغ دارم روزای سخت رو بعنوان بخشی از زندگی پذیرفتم و تونستم اون روزا رو پشت سر بزارم
    اما الان علاقه ای به درس ندارم و میخوام برم یه جای دور و زندگی رو از دریچه ای متفاوت ببینم چون خیلی زخم خوردم خیلی تحقیر شدم
    خیلی روزا آرزوهام جلوای چشام ذره ذره آتیش میگرفت...نمیدونم شاید دارم از حقیقت فرار میکنم...شایدم آدم قوی ای نیستم و خیلی ضعیفم
    فقط میدونم خستم...خدا شاهده خستم...نمیدونم چیکار کنم

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : افسردگی

    سلام
    یکیم پیدا شد شبیه ماست
    خیلی شبیه همیم
    از نظر آتیش گرفتن آرزو ها و این حرفا
    و خستگی و ....

    میدونی مشکل تو با روانپزشک حل نمیشه
    مشکل تو اینکه انگیزه زندگی کردن و از دست دادی
    دیگی چیزی نداری که بخاطرش بجنگی
    درسته ؟؟
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    نه لزوما...من انگیزه دارم...فقط یه سری چیزا تو زندگیم هست که سرجاش نیست یخورده زندگیم بهم ریخته فقط
    اما از زندگی لذت نمیبرم...هدف و جهتی ندارم و گیجم
    ویرایش توسط iranboy : 12-23-2014 در ساعت 10:47 PM

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : افسردگی

    دقیقا چه چیزهایی سر جاش نیست ؟؟؟
    تو زندگی دنبال چی بودی که راهتو گم کردی ؟؟؟
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    من دلم میخواد یکی باشم عین همه...شاد و سرحال و خوشحال...میخوام طوری باشم که احساس خوبی نسبت به خودم و زندگی داشته باشم اما سالهاس که این احساسو ندارم

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط iranboy نمایش پست ها
    من دلم میخواد یکی باشم عین همه...شاد و سرحال و خوشحال...میخوام طوری باشم که احساس خوبی نسبت به خودم و زندگی داشته باشم اما سالهاس که این احساسو ندارم
    تو این سالها چه اتفاقی افتاده ؟؟؟
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    نمیدونم والا....اصن بیخیال انگار قرار نیست دنیا روی خوش به ما نشون بده. ..ببخشید زیاد راجبش حرف بزنم بهم فشار میاد

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : افسردگی

    راجب مشکلت حرف بزن
    تا بهتر بشناسمت
    بگو چی شده تو این سالها ؟؟
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    بزار واست مثال بزنم...تصور کن خواهرت یا مادرت داره زار زار گریه میکنه طبیعتا آدم میره تا بهش روحیه بده
    من اونقدر اعتماد بنفسم پایینه که حتی خودمو در این حد نمیبینم که بتونم بهشون دلداری بدم...وارد عمل هم که میشم دچار آنچنان دلهره ای میشم که حس میکنم همین الان قلبم می ایسته...کلا زندگیم رو شانس و احتماله هیچوقت نتونستم به خودم تکیه کنم چون در این صورت دچار حالت عجیب و عذاب آوری میشم...
    کلا نمیتونم حالات درونیمو بروز بدم...فک کنم از درون داغونم و خبر ندارم...نه میتونم عصبی بشم نه میتونم خوشحال بشم نه میتونم ناراحت بشم نه میتونم از خودم یا کسی دفاع کنم...کلا انگار وجود ندارم...بخدا داغونم

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : افسردگی

    خوب ببین آدما همشون یه کاستی هایی دارن
    تو میخوای کامل باشی به همه کمک کنی و آدم قوی باشی
    ولی میدونی همیشه نمیشه اینار بود
    من خودم حرفام به خیلی ها کمک میکنه و به خیلی ها کمک نمیکنه باز وظیفه امه حرفام و بزنم
    حتی اگه خیلی ها خوششون نیاد
    تو باید خودتو اول از همه قبول کنی با همه خوبی ها و بدی هات
    یه کاغذ بردار همه خوبی ها و بدی هات و صادقانه بنویس
    بعدش بگو من همیینم که هستم یعنی خودتو همیمنجوری قبول کن
    بعدش کم کم بدی ها ت و پاک کن
    کم کم کاستی هات و برطرف کن
    تا خودت قبول نکنی دیگران قبول ت نمیکنن
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  13. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    درسته...حرفتون واقعا قشنگ بود مرسی

  14. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط iranboy نمایش پست ها
    خوب من نوزده سالمه و دارم مهندسی برق میخونم...از حدود سال دوم دبیرستان درست زمانیکه تو سن شونزده سالگی بودم دچار اختلالات تمرکز شدم
    ازونجا که شخصیت قوی ای از خودم سراغ دارم روزای سخت رو بعنوان بخشی از زندگی پذیرفتم و تونستم اون روزا رو پشت سر بزارم
    اما الان علاقه ای به درس ندارم و میخوام برم یه جای دور و زندگی رو از دریچه ای متفاوت ببینم چون خیلی زخم خوردم خیلی تحقیر شدم
    خیلی روزا آرزوهام جلوای چشام ذره ذره آتیش میگرفت...نمیدونم شاید دارم از حقیقت فرار میکنم...شایدم آدم قوی ای نیستم و خیلی ضعیفم
    فقط میدونم خستم...خدا شاهده خستم...نمیدونم چیکار کنم
    پسر خوب , به نظر میاد که راجب بیماری و اختلالت کم میدانی اون زمان که به قول خودت سخت کوش بودی احتمالا تو فاز منیک بودی و حالا تو فاز افسردگی که کاملا برای این اختلال طبیعیه و حتما دارو باید مصرف بشه.

    و این نه ناشی ازضعف توست و نه اراده. دقیقا مثل دونده ای که پایش شکسته و حالا انتظار داشته باشه تو مسابقات بدوه!!!!!!؟؟ این نه ناشی از ضعف اونه ونه شخصیت و یا استعداد .بلکه شکستگی است که باید گچ گرفته و درمان بشه همین.

    و همانطور که گفتم شما علاوه بر دارو حتما مشاوره هم نیاز داری عزیز.


    موفق باشید

    دکترا در روانشناسی

  15. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط iranboy نمایش پست ها
    سلام من اواسط فروردین امسال به تعبیر خونواده و دیگران دچار افت شدید روحیه یا به تعبیری افسردگی شدم
    طبیعتا خونوادم منو بردن دکتر تا تحت درمان قرار بگیرم...حدود نه ماهه تحت درمانم و به تعبیر خونوادم خیلی تغییر کردم
    تشخیص پزشک اختلالات دو قطبی بود و خودش هم معتقد هست که بیماری کنترل و درمان شده.اینو ازونجا میگم که فقط دو قلم قرص با دز بسیار پایین مصرف میکنم و دکتر هم گفت بزودی قرصها رو قطع میکنه.
    عمده قرص هاییم که مصرف کردم الانزپین و فلوکستین و ریسپریدون بود.
    و اما سوال من اینجاس: طبیعتا آدم دنبال شاد بودنه به دخترا علاقه منده با دیدن دوستاش خوشحال میشع یا اینکه دوس داره پولدار بشه
    در حالیکه هیچکدوم ازین امیال یا خیلی دیگه از رفتارهای طبیعی در من وجود نداره دلیلش چی میتونه باشه؟
    عمده مشکلم هم عدم توانایی برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران، کمبود اعتماد به نفس و سردرگمی هست
    آیا اینا میتونه علایم افسردگی باشه؟
    خواهش میکنم اگر تخصص دارین جواب بدین اگر بنا به جستجو تو گوگل بود خودمم بلد بودم برم سایت های روانپزشکی
    ممنون
    خیلی از این مشکلات بخاطر دور بودن ما از جمع هست ...

    در قدیم این دور هم جمع شدن باعث میشد همه از مشکلات هم باخبر باشند و بدونن تنها خودشون مشکل ندارن

    به همین خاطره که به اسم داشتن استقلال همه خزیدیم تو آپارتمانها و با کسی رفت و آمد هم نمیکنیم

    اگرم بخوام رفت و امد کنیم وقتشو نداریم

    و این میشه که همیشه نگران و مضطربیم و فکر میکنیم همه غم های دنیا ریخته تو دلمون

    دوست عزیز تو گروه های کوه نوردی و یا پیاده روی ثبت نام کن و باهاشون پا در طبیعت بذار

    و انرژی که میخوای رو از طبیعت بگیر و خودت باید به خودت کمک کنی تا از این حالت بیرون بیای
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  16. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    ممنونم از کمکتون
    دکترم که گفته بیماریت درمان شده.خونوادم هم نظرشون همینه به امید خدا زندگی میکنم انشاالله که بتونم این مرحله از زندگیمو پشت سر بزارم از همتون ممنونم...

  17. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    این روزا فکرای زیادی میاد تو سرم...فکر اینکه شاید من هیچ دوره ای تو عمرم سلامت نبودم...
    فکر اینکه شاید من تموم طول زندگیم بیماری دو قطبی یا افسردگی داشتم...
    یکی از سوالایی که ذهنمو بشدت مشغول کرده اینه که چرا من از هفت سالگی به بعد هیچ دوستی نداشتم...
    من خیلی کم میخندم...خنده ی واقعی منظورمه...
    بهرحال هنوز به اون احساس رضایت درونی نرسیدم....از زندگی لذت نمیبرم و کلی سوال بی جواب وارم
    اما من همیشه در تلاش خواهم بود و هیچوقت تسلیم نخواهم شد...
    گاهی حس میکنم اگه من مشکلی داشته باشم که دیگران نتونن متوجهش بشن و خودمم ندونم...چطور میخواد حل بشه...
    یعنی من به احساس رضایت میرسم؟؟؟

  18. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط iranboy نمایش پست ها
    این روزا فکرای زیادی میاد تو سرم...فکر اینکه شاید من هیچ دوره ای تو عمرم سلامت نبودم...
    فکر اینکه شاید من تموم طول زندگیم بیماری دو قطبی یا افسردگی داشتم...
    یکی از سوالایی که ذهنمو بشدت مشغول کرده اینه که چرا من از هفت سالگی به بعد هیچ دوستی نداشتم...
    من خیلی کم میخندم...خنده ی واقعی منظورمه...
    بهرحال هنوز به اون احساس رضایت درونی نرسیدم....از زندگی لذت نمیبرم و کلی سوال بی جواب وارم
    اما من همیشه در تلاش خواهم بود و هیچوقت تسلیم نخواهم شد...
    گاهی حس میکنم اگه من مشکلی داشته باشم که دیگران نتونن متوجهش بشن و خودمم ندونم...چطور میخواد حل بشه...
    یعنی من به احساس رضایت میرسم؟؟؟
    هممون تو مغزمون سوال هایی داریم که هیچ جوابی واسش نیست
    یا بهتره بگم هنوز جوابی براش پیدا نکردیم
    خیلی از احساسات مارو هیچکس نمیفهمه
    چون زندگیش با ما فرق داشته
    دنبال سوالات باش و بعضی وقتا که به بن بست رسیدی فکرتو منحرف کن
    نزار بن بست امیدتو ازت بگیره
    بی شک روزی که خودتو بشناسی طعم شیرین رضایت و خواهی چشید و جواب تمام سوال هاتو میفهمی
    پس تا اون روز ناامید نشو و ادامه بده
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  19. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    به نقطه ی مبهمی تو زندگیم رسیدم...همش حالتی بین موندن و رفتن دارم...نمیتونم مث سابق باشم چون زندگی سابقم واقعا افتضاح بود...میخوام راهمو عوض کنم و خودمو ازین ابهام خلاص کنم اما خونوادم اصرار دارن مقل سابق باشم در حالیکه نمیتونم...

  20. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط iranboy نمایش پست ها
    به نقطه ی مبهمی تو زندگیم رسیدم...همش حالتی بین موندن و رفتن دارم...نمیتونم مث سابق باشم چون زندگی سابقم واقعا افتضاح بود...میخوام راهمو عوض کنم و خودمو ازین ابهام خلاص کنم اما خونوادم اصرار دارن مقل سابق باشم در حالیکه نمیتونم...
    همونی باش که خودت میخوای
    این حقیه که خدا بهت داده و خانواده ات نمیتونن ازت بگیرن
    فقط همیشه جوری باش که به همه بگی مثل من رفتار کن
    یه الگو باش برای آدمای مثل خودت
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  21. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    بالاخره اونا هم متوجه میشن باید تسلیم بشن...راه خودمو میرم ....فقط ازین تاسف میخورم که نوزده سال اول زندگیم خیلی سخت و غم انگیز بود و من همه ی اینارو از چشم خونوادن میبینم...حالا هم دارم راهی رو پیش میگیرم که خودمم نمیدونم چی در انتظارمه...

  22. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2482
    نوشته ها
    111
    تشکـر
    19
    تشکر شده 51 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : افسردگی

    سلام
    شما سابقه عدم کنترل تکانه داشتید؟
    مثلا اینکه خشم و پر خاشگری انفجاری و ناگهانی داشته باشید؟
    و اینکه در طول دوره زندگیتون خلقتون تغییرات فاحش داشته مثل اینکه یک دوره ای کاملا غمگین ، نا امید، بی انگیزه ،بی انرژی باشید و یا دوره ای خیلی فعال با حس اعتماد به نفس بالا خیلی پر تحرک باشه و اینکه فاصله تغییراتتون کم باشه؟
    از این علائم زیر کدوم موارد رو قبل از مصرف دارو داشتید:
    1- کاهش نیاز به خواب مثلا 3 ساعت یا کمتر
    2- پرحرفی
    3- اینکه به راحتی حواستون به محرک های بی اهمیت پرت بشه
    4- انجام رفتارهایی ولخرجی بی مهابا، بی احتیاطی جنسی، رانندگی های بی احتیاط
    5- احساس شدید تحریک پذیری و اینکه نتونید یک جا بند بشید مدام بخواید فعالیت داشته باشید..از این فعالیت به اون فعالیت به طوری که هر کدوم رو نیمه تموم باقی بمونن

    نقل قول نوشته اصلی توسط iranboy نمایش پست ها
    کلا نمیتونم حالات درونیمو بروز بدم...فک کنم از درون داغونم و خبر ندارم...نه میتونم عصبی بشم نه میتونم خوشحال بشم نه میتونم ناراحت بشم نه میتونم از خودم یا کسی دفاع کنم...کلا انگار وجود ندارم...بخدا داغونم
    این جمله هم خیلی جالب بود
    همیشه همین طور بودید که ابراز هیجانات براتون کار سختی باشه؟
    برای این مسائل یک مثال بزنید و بگید شما چطور باهاش برخورد میکنید:
    1- اگر کسی براتون کاری انجام بده که خیلی خوشحال بشید( و چه کارهایی میتونه شما رو خوشحال کنه)
    2- اگر کسی کاری انجام بده که خیلی ناراحت نشید( و چه کارهایی شما رو ناراحت میکنه)
    3- اگر کسی کاری انجام بده که خیلی عصبانی بشید

  23. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط yahoo نمایش پست ها
    سلام
    شما سابقه عدم کنترل تکانه داشتید؟
    مثلا اینکه خشم و پر خاشگری انفجاری و ناگهانی داشته باشید؟
    و اینکه در طول دوره زندگیتون خلقتون تغییرات فاحش داشته مثل اینکه یک دوره ای کاملا غمگین ، نا امید، بی انگیزه ،بی انرژی باشید و یا دوره ای خیلی فعال با حس اعتماد به نفس بالا خیلی پر تحرک باشه و اینکه فاصله تغییراتتون کم باشه؟
    از این علائم زیر کدوم موارد رو قبل از مصرف دارو داشتید:
    1- کاهش نیاز به خواب مثلا 3 ساعت یا کمتر
    2- پرحرفی
    3- اینکه به راحتی حواستون به محرک های بی اهمیت پرت بشه
    4- انجام رفتارهایی ولخرجی بی مهابا، بی احتیاطی جنسی، رانندگی های بی احتیاط
    5- احساس شدید تحریک پذیری و اینکه نتونید یک جا بند بشید مدام بخواید فعالیت داشته باشید..از این فعالیت به اون فعالیت به طوری که هر کدوم رو نیمه تموم باقی بمونن



    این جمله هم خیلی جالب بود
    همیشه همین طور بودید که ابراز هیجانات براتون کار سختی باشه؟
    برای این مسائل یک مثال بزنید و بگید شما چطور باهاش برخورد میکنید:
    1- اگر کسی براتون کاری انجام بده که خیلی خوشحال بشید( و چه کارهایی میتونه شما رو خوشحال کنه)
    2- اگر کسی کاری انجام بده که خیلی ناراحت نشید( و چه کارهایی شما رو ناراحت میکنه)
    3- اگر کسی کاری انجام بده که خیلی عصبانی بشید
    خیلی جالبه قبل از مصرف دارو کلی ازون علایمی که گفتین داشتم تقریبا همه ی اونارو داشتم
    بروز هیجانات مثبت یا منفی مشکل همیشگی من بوده
    یه چیزی تو درونم هست که میخواد همه چی تحت کنترلش باشه نمیزاره خودم باشم همیشه نوعی تردید در بروز حالاتم باهام همراهه واسه همین واقعا نمیدونم چه چیزی احساس خوشحالی یا عصبانیت در من ایجاد میکنه
    فقط میخوام خلاص شم ازین بلاتکلیفی که سالهاس عذابم میده

  24. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9889
    نوشته ها
    34
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی

    از پنج موردی که ذکر کردین تقریبا همشونو داشتم قبل از مصرف دارو

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد