سلام
سلام
من دختری 31 ساله هستم. الان در حال خواندن دکترا در آمریکا زندگی می کنم. 1.5 سال هست که به آمریکا اومدم.
من در سن 18 سالگی با شخصی در دانشگاه آشنا شدم و بعد از 7 سال عقد کردم و بعد از عقد به دلیل اختلافات شدید (دست بزن، هوسرانی و مخالفت های
خانواده همسرم ) از هم بعد از 1 سال طلاق گرفتیم. بعد از این پروسه من با پسری آشنا شدم که 3 سال از من کوچکتر بود و در آن موقع دیپلم داشت و من فوق لیسانس داشتم. بعد از 3 سال به دلیل نداشتن شرایط ازدواج به من گفت بریم خارج زندگی کنیم و من برای دانشگاه های آمریکا اقدام کردم و بورس گرفتم و اومدم. اولش اون گفت خودش میاد به یه طریقی اما وقتی من اومدم از راه دور کلی گریه کرد که منم ببر و...
منم هیچ راهی به ذهنم نمی رسی چون ما ازدواج نکرده بودیم و اون جعل سند کرد که همسر من هست و اومد پیش من. گفت اینجا زبان می خونه و میره درس بخونه. پول کافی نیاورده بود و هزینه زندگی را من با بورسم می دادم بعد از چند وقت دیدم خیلی تلاشی برای زبان نمی کنه و مدام دعوا داشتیم تا بعد از 9 ماه تصمیم گرفتیم بره ایران و زبان بخونه و دوباره بیاد. الان 2 ماه هست ایرانه و مدام بهانه میاره که تو به من کمک نمی کنی و من حس تنهایی می کنم و....
منم گفتم که ازش جدا میشم و الان 1 هفته است که در تماس نیستیم.
من الان مساله ام اینه که چرا من انقدر خودم رو دست کم می گیرم و انتخاب های غلط دارم. و چه راهی برای تغییر نگرشم نسبت خودم وجود داره؟ من واقعا از روی ترحم جذب این آدم ها میشم و مدت زمان طولانی باهاشون هستم در حالی که علاقه وافری بهشون ندارم فقط نگران میشم که نکنه خدا اونارو آورده سر راه من و من نباید پشتشون را خالی کنم. در حالی که همه اطرافیانم می گن تو با این همه توانایی چرا این آدمای ضعیف را انتخاب می کنی و زجر می کشی.
ممنون میشم ریشه این رفتارم رو بهم بگید و راهی برای اصلاحش هم بهم پیشنهاد بدید.
ممنونم