نمایش نتایج: از 1 به 12 از 12

موضوع: انگیزه نداشتن برای زندگی

2111
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7960
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    انگیزه نداشتن برای زندگی

    موضوع:انگیزه نداشتن برای زندگی
    سلام. 23سالمه و در یک خانواده یکم مذهبی به دنیا اومدم. از 4سال پیش گرفتار مشکلات زیادی شدم که نمیدونم باهاش چیکار کنم . از یه ظرف خواهری دارم که 2سال از من بزرگتره بااینکه 18 سالگیش ازدواج کرده الان 4ساله دوست پسر هم داره و داره با آبروی خانوادم بازی میکنه ... فقط مامانم خبر داره که داره دق میکنه و کاری ازش بر نمیاد تو این 4سال هر گندی که خواهرم زد به پای من گذاشته شد و من از لحاظ روحی خیلی آسیب دیدم و فقط بخاطر مادرم تحمل کردم ... من برعکس خواهرم سرم تو درسو مشق بود تا اینکه وارد دانشگاه شدم ... پیشنهادای زیادی از پسرای مختلفی داشتم چه ازدواج چه دوستی اما از هیچ کدوم خوشم نیومد سال اول دانشگاه 1پسر عاشقم شد که 3سال ازم بزرگتر بود ...الان 4سال ازون موقع گذشته و اون با اینکه از ایران رفته هنوز منو میخواد ... از هر لحاظ میتونه منو خوشبخت کنه و از این زندگی نجاتم بده ... اما 2تا مشکل هست یکی اینکه من نمیتونم مامانمو تو این شرایط بذارمو از ایران برم و دیگه اینکه هرکاری میکنم نمیتونم از لحاظ فیزیکی با این پسر ارتباط برقرار کنم و ظاهرشو دوست ندارم ... خیلی میترسم که بعدن پشیمون بشم که جواب مثبت دادم از طرفی از اینم میترسم که با این همه ویژگیای خوب این پسر از دستش بدمو در آینده غصه بخورم که چرا فقط بخاطر اینکه ظاهرش به دلم نمینشست ردش کردم ... حالا یه مشکل دیگم تو 1سال اخیر واسم پیش اومد ... با یه پسر هم رشته و هم سن و سال خودم دوست شدم که همه جوره دوستش داشتم قیافه و تیپ خیلی خاصی نداشت اما به دل من مینشست ... اما چون منو واسه زندگی نمیخواست خودم باهاش قط رابطه کردم ... الان 4 ماهه که باهاش تموم کردم ولی هنوزم دوستش دارم ... 3ماه تابستون خیلی ازم خواست که برگردم ولی قبول نکردم ... تو این ماه فهمیدم با یه دختر دیگه ارتباط داره که فقط میخواسته بواسطه اون منو فراموش کنه ... از تصور اینکه الان داره به سمت یه دختر دیگه کشیده میشه دارم دق میکنم و گاهی به سرم میزنه بهش بگم اونو ول کنه و من هنوزم حاضرم باهاش بمونم ولی باز غرورم اجازه نمیده ... خیلی میترسم که بعدها بازم پشیمون شم که چرا اونموقه که میتونستم نگهش نداشتم .... خیلی خسته و افسرده شدم ...الان درسم تموم شده و پایان نامم فقط مونده احساس تنهایی شدیدی میکنم ... مادربزرگ پدریم تازه فوت شده و مشکلات جدیدی به زندگیمون اضافه شده ... مادرم روز و شب گریه می کنه و تنها مونس مشکلاتش منم ... واقعا نمیدونم چطور ادامه بدم ... تنها انگیزه م برای ادامه زندگی همون پسر بود که با دست خودم بیرونش کردم ... توروخدا بگید چیکار کنم


  2. کاربران زیر از sayeh_77 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    3033
    نوشته ها
    1,622
    تشکـر
    1,448
    تشکر شده 2,948 بار در 1,084 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    سلام عزیزم خوب با تعریفی که اززندگیت داری معلومه که بهت خیلی سخت گذشته..
    درمورد خواهرتون باید سعی کنید راهنماییش کنید کمبوداشو برطرف کنید مطمئنن ازطرف خانواده محبت ندیده که
    به سمت یه غریبه کشیده شده..
    اما درمورد خودتون بهتره که کسی که رابطه رو باهاش قطع کردینو فراموش کنید وبه هیچ وجه طرفش نرین
    چون وقتی به همین راحتی تونسته بایکی دیگه رابطه برقرار کنه بدونید که به شما علاقه ای نداشته..
    اما درمورد پسری که هنوز شمارو میخواد بهتره کمی منطقی تر به این قضیه نگاه کنید اگه واقعا همه ی ملاک هارو داره
    برای ازدواج به جز قیافه...بهتره که کمی بیشتر بهش فکرکنید همه چیز که قیافه نیست
    ازفرصتاتون نهایت استفاده رو بکنید
    تا درآینده پشیمون نشی گلم

  4. 6 کاربران زیر از farimah بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7960
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    این فقط بخشی از مشکلات بود و خیلی خلاصه بیانش کردم ... من و مادرم هرکاری میتونستیم تو این چندسال برای نجات زندگی خواهرم کردیم ... اما خودش نمیخواد که درست بشه ... پدرو مادر من ار لحاط عاطفی هیچ کم و کسری برای خواهرم نذاشتن اگه کمبودی بود منم باید حسش می کردم ... شوهرشم آدم بدی نیست هرچند مشکلاتی هم داره اما اونقدری نبود که باعث خیانت بشه ... علت اصلی شاید ازدواجش تو سن پایین بود که اونم خواست خودش بود ...
    راجب خودم .. اون پسر که 4ساله به پام نشسته انقدر خوبه که من میترسم بخاطر همین مساله ظاهرش زندگیشو خراب کنمو نتونم دوستش داشته باشم یا اتفاقی مثل زندگی خواهرم برام پیش بیاد بخصوص اینکه قراره برم آمریکا زندگی کنم!
    و راجب اون پسر که ولش کردم حق با شماست اگه منو خیلی دوست داشت نمیتونست سمت کس دیگه بره ... همه تلاشمو می کنم که دیگه سراغش نرم ...

  6. 3 کاربران زیر از sayeh_77 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    بهتره عجله نکنین شما هنوز اول زندگیتون هستین و تازه درستون تموم شده . . .

    شما میتونین موقعیت ها وخواستگار های خیلی بهتر هم در آینده داشته باشین تنها این دو مورد که نیستن . . .

    اگه الان احساس میکنید که این افراد مناسبتون نیست و به خودتون شک که باهاشون خوشبخت میشین یا نه ، بهتره انتخابشون نکنید تا در آینده با مشکل روبرو نشین . . .

  8. 4 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7960
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza1 نمایش پست ها
    بهتره عجله نکنین شما هنوز اول زندگیتون هستین و تازه درستون تموم شده . . .

    شما میتونین موقعیت ها وخواستگار های خیلی بهتر هم در آینده داشته باشین تنها این دو مورد که نیستن . . .

    اگه الان احساس میکنید که این افراد مناسبتون نیست و به خودتون شک که باهاشون خوشبخت میشین یا نه ، بهتره انتخابشون نکنید تا در آینده با مشکل روبرو نشین . . .
    میدونم من فرصت بازم خواهم داشت فقط مشکل اینجاست که من خیلی سخت علاقمند میشم وگرنه آدمای زیادی دوروبرمه که بم علاقه دارن .... و اینکه من واقعا الان به انگیزه نیاز دارم تا بتونم زندگیمو ادامه بدم و این صبر کردن خیلی سخته ...

  10. کاربران زیر از sayeh_77 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط sayeh_77 نمایش پست ها
    میدونم من فرصت بازم خواهم داشت فقط مشکل اینجاست که من خیلی سخت علاقمند میشم وگرنه آدمای زیادی دوروبرمه که بم علاقه دارن .... و اینکه من واقعا الان به انگیزه نیاز دارم تا بتونم زندگیمو ادامه بدم و این صبر کردن خیلی سخته ...
    آره راست میگین صبر سخته اما نتیجشم خوبه . . .

    خوبه که سخت علاقمند میشین و سریع به هر کس دل نمی بندین ، اما دلیل بر این نیست که شما در آینده به کسی علاقمند نشین ، و یا خواستگارتون رو چون نمیشناسین نتونین عشق رو تجربه کنید . . .

    معمولاً بهترین عشق ها و ماندگار ترین ها بعد ازدواج شکل میگیره . . .

    شما هرچقدر هم که از نظر عاطفی فردی رو قبل ازدواج بپسندین ، بعد ازدواج شناخت واقعی پیش میاد و اگه قرار باشه عشق واقعی وجود داشته باشه مال همین بعد ازدواجه . . .

    پس بهترین کاری که میتونین بکنید بردباریه . . .

    و برای اینکه تو این مدت که درس و دانشگاه هم تموم شده یک جایگذین یا یک سرگرمی پیدا کنید تا ذهنتون رو مشغول کنه بهتره ، مثلاً : شغلی ، کلاس های ورزشی یا آموزشی مورد علاقتون و . . .

    بهترین کسی هم که میتونه به شما انگیزه بده خودتونین چون از هر کسی بهتر خودتون رو میشناسید . . .

  12. کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6562
    نوشته ها
    185
    تشکـر
    199
    تشکر شده 288 بار در 123 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    دو سه تا مورد توی حرفات بود که باید بگم به خاطر اونها باید خیلی مراقب باشی. یکی اینکه در موردشخصی که میخوای باهاش ازدواج کنی، یک مشکل برطرف نشده داری: دوری از خانواده... راستش قیافه واقعا مسئله خیلی جدی ای نیست چون بعد ازمدتی زیباترین افراد هم به چشم آدم عادی میشن اما دوری از خانواده خیر! باید اول همه جوانب رو بسنجی، ببینی اگر بعد از رفتن به هر دلیلی دیگه نتونی برگردی برات قابل تحمله؟ عموی من 40 سال پیش، برای همیشه ایران رو ترک کرد، سه سال قبل که اومد ایران نرفت خونه مادرش، رفت سر مزار مادرش... دور از جون مادرتون، ولی تحملش رو داری؟
    مسئله دیگه اینه که شما نسبت به دوست قبلیتون هنوز احساس دارین، بنابراین وارد رابطه با شخص دیگه شدن در حال حاضر و با وجود این علاقه، کم خطر نیست
    و مهمترین مسئله اینکه شما برای فرار از وضعیت فعلی میخواید ازدواج کنید که این بزرگترین اشباهه...
    بهتره فعلا به ازدواج فکر نکنی، برو سر کار، ادامه تحصیل بده، برو دنبال کارایی که دوست داری و سعی کن تا حد امکان خودتو سرگرم کنی و فکرت رو با مسائل منفی درگیر نکنی

  14. کاربران زیر از mahsa_bestgirl87 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7108
    نوشته ها
    80
    تشکـر
    21
    تشکر شده 111 بار در 46 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    سلام دوست عزیز
    بهتره اصلا عجله نکنی اینکه میخوای برای فرار از مشکلات زندگی دنبال ازدواج بری کاملا اشتباست
    چون ازدواج کردن خودش یکسری مسایل باخودش به همراه داره مثل اختلاف نظرها دوری از خانواده و دلتنگی و ... که بیشتر رو مشکلاتی که دارید انبار میشه

  16. کاربران زیر از marjan11 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8006
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    سلام دوست عزیز.من نوشته ی شما رو خوندم تو یه چیزهایی با شما مشترکم.اولا در مورد خواهرت سعی کن خودت رو خیلی دخالت ندی هم در غم هاش و هم در مورد مشکلاتی که داره چون اولا شما هنوز تصوری نسبت به زندگی متاهلی نداری و حرفا و کارای اون روی شما صددرصد اثر منفی میذاره.بهتره مادرت رو ببری پیش یه مشاور تا بتونی هم به مادرت کمک کنی و هم یواش یواش خواهرت رو سربه راه کنی و کنار تمام اینها خودت اینقدر تحت فشار نباشی.در مورد پسری که باهاش دوست بودی فراموشش کن دوستی رابطه ی موقتی و پراز ضرر هست که آخرش جز یه مشت خاطره ی مسخره هیچ اثری ازش نمیمونه و در مورد اون آقای که خارج از کشور هست ببین برای رهایی از مشکلات ازدواج نکن برای تکامل خوت ازدواج کن واسه همین فعلا به اون پسرهم فکر نکن و تمرکز کن رو شرایط فعلی و کمک کن برای حلشون تا بتونی کمی
    آروم شی . یه پیشنهاد اینکه حتما بری باشگاه ورزش آدم رو خالی میکنه. کنار اینها هم یادت نره تو یه آدمی و تنها مسئول خودتی خودت رو خیلی درگیر نکن برای خودت وقت بذار و فقط کمک کن همین.

  18. کاربران زیر از للوش بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    1031
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    سلام بچه ها من امینه هستم لطفا به من هم کمک کنین
    ممنون میشم موضوعم عشق کودکی هست

  20. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7960
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa_bestgirl87 نمایش پست ها
    دو سه تا مورد توی حرفات بود که باید بگم به خاطر اونها باید خیلی مراقب باشی. یکی اینکه در موردشخصی که میخوای باهاش ازدواج کنی، یک مشکل برطرف نشده داری: دوری از خانواده... راستش قیافه واقعا مسئله خیلی جدی ای نیست چون بعد ازمدتی زیباترین افراد هم به چشم آدم عادی میشن اما دوری از خانواده خیر! باید اول همه جوانب رو بسنجی، ببینی اگر بعد از رفتن به هر دلیلی دیگه نتونی برگردی برات قابل تحمله؟ عموی من 40 سال پیش، برای همیشه ایران رو ترک کرد، سه سال قبل که اومد ایران نرفت خونه مادرش، رفت سر مزار مادرش... دور از جون مادرتون، ولی تحملش رو داری؟
    مسئله دیگه اینه که شما نسبت به دوست قبلیتون هنوز احساس دارین، بنابراین وارد رابطه با شخص دیگه شدن در حال حاضر و با وجود این علاقه، کم خطر نیست
    و مهمترین مسئله اینکه شما برای فرار از وضعیت فعلی میخواید ازدواج کنید که این بزرگترین اشباهه...
    بهتره فعلا به ازدواج فکر نکنی، برو سر کار، ادامه تحصیل بده، برو دنبال کارایی که دوست داری و سعی کن تا حد امکان خودتو سرگرم کنی و فکرت رو با مسائل منفی درگیر نکنی
    راستش من به مادرم خیلی وابسته هستم اونم همینطور و چون میدونم تنها امید زندگی مادرم هستم همین منو به رفتن دلسرد میکنه اما مادرم خودش اصرار داره که برم !
    راجب دوستمم حق با شماست هنوز فراموشش نکردم اما علاقه فراموش نمیشه ... با زمان فقط کمرنگ میشه !
    میخوام برم سر کار و خیلیم دوست دارم برم اما رشتم معماریه و پایان نامم تو این دانشگاهی که هستم خیلی طول میکشه و تا وقتی مدرکمو نداشته باشم از کار خبری نیس به ارشدم فکر کردم اما حس میکنم برای امسال دیگه دیر شده و اینکه انقدر از لحاظ روحی خسته هستم که توانایی درس خوندنو الان ندارم ....

  21. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7960
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    5
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات زیاد و انگیزه نداشتن برای زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط للوش نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز.من نوشته ی شما رو خوندم تو یه چیزهایی با شما مشترکم.اولا در مورد خواهرت سعی کن خودت رو خیلی دخالت ندی هم در غم هاش و هم در مورد مشکلاتی که داره چون اولا شما هنوز تصوری نسبت به زندگی متاهلی نداری و حرفا و کارای اون روی شما صددرصد اثر منفی میذاره.بهتره مادرت رو ببری پیش یه مشاور تا بتونی هم به مادرت کمک کنی و هم یواش یواش خواهرت رو سربه راه کنی و کنار تمام اینها خودت اینقدر تحت فشار نباشی.در مورد پسری که باهاش دوست بودی فراموشش کن دوستی رابطه ی موقتی و پراز ضرر هست که آخرش جز یه مشت خاطره ی مسخره هیچ اثری ازش نمیمونه و در مورد اون آقای که خارج از کشور هست ببین برای رهایی از مشکلات ازدواج نکن برای تکامل خوت ازدواج کن واسه همین فعلا به اون پسرهم فکر نکن و تمرکز کن رو شرایط فعلی و کمک کن برای حلشون تا بتونی کمی
    آروم شی . یه پیشنهاد اینکه حتما بری باشگاه ورزش آدم رو خالی میکنه. کنار اینها هم یادت نره تو یه آدمی و تنها مسئول خودتی خودت رو خیلی درگیر نکن برای خودت وقت بذار و فقط کمک کن همین.
    راستش من قبلا خیلی درگیر مشکل خواهرم بودم و خیلی فشارا روم زیاد بود طوری که هر چیزی که شوهرش میدید رو پای من میذاشتن و الانشم شوهرخواهرم فکر میکنه من یه دختر خرابم ...یا مثلن سعی کردم دوس پسرشو سمت خودم بکشونم که مجردم تا بلکه دست از سرش ورداره .... اما هیچکدوم افاقه نکرد وبعد 2سال شرایط طوری شد که من یکم فاصله م بیشتر شد از این قضیه اما من الان مشکلم مادرمه که دیدن زجر کشیدنش داره دیوونم میکنه ... مشاوره هم باهم رفتیم همشون میگفتن تا خواهرم نخواد چیزی درست نمیشه چون منو مادرمم هرکار کنیم تا خودش کمک نکنه ازین گرفتاری بیرون نمیاد ...
    اتفاقا من به ورزش خیلی علاقه دارم تا قبل فوت مادربزرگم میرفتم ... دوباره حتمن میرم تنها چیزی که آرومم میکنه همینه ممنون

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عشق پادشاه و کنیزک
    توسط Artin در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 02-26-2014, 11:55 PM
  2. بی انگیزگی و سر در گمی
    توسط sy90 در انجمن افسردگی
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 12-28-2013, 09:22 PM
  3. زیبایی های جزیره بوراکای (Boracay) در فیلیپین
    توسط Artin در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-19-2013, 12:51 AM
  4. تصاویر سرسبز و زیبای جزیره یاکوشیما
    توسط R e z a در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-09-2013, 01:53 AM
  5. چگونه درباره ی چیزهای عجیب بیندیشیم
    توسط R e z a در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-27-2013, 09:38 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد