با سلام و خسته نباشید
من با پسری 5.5 سال در ارتباط بودم به اسم محمد که اواسط این رابطه خواستگاری کرد و خانوادم راضی نبودن. بعد از 1.5 سال که منتظر بودم شغلش رو عوض کنه تا خانوادم قبولش کنن با رفتار های عجیب و کم محلی ها و بی توجهی ها و ارتباط با دوستای معتادش منو متعجب و سردر گم کرد چندین ماه پیگیری کردم و حتی وقتی چندین روز ازش خبر نداشتم توی خیابون با دوست معتادش پیداش کردم و یه بارم دروغ گفت میره مسافرت که توی خونشون با همون دوست معتاد پیداش کردم و متوجه شدم معتاده (1.5 سال پیش) بعدش از علاقم بهش کم شد و خیلی سختی کشیدم تا از دلم بیرونش کنم. یکم این اتافاق افتاد که علاقم کمتر شد اما دلم نیومد کامل رهاش کنم گفتم یکم کمکش کنم تا خوب شه، دورادور متوجه شدم داره ترک میکنه چون حانوادش فهمیده بودن اما به روی خودش نمیاورد و منم که چند بارگفتم گفت همچین چیزی نیست...
بعد از مدتی انقدر ازش دلسر شدم که دیگه باهاش تماس و ملاقاتامو کم کردم . یکم قبلش همکارم ازم خواستگاری کرد که چون توی این کشمکش ها بودم و بعضی وقتا هنوز اونو دوست داشتم خیلی جواب روشنی بهش ندادم اما به واسطه کارمون و اینکه پسر خوبی بود و دلم نمیخواست از دستش بدم کما بیش باهاش در ارتباط بودم. ازون طرف محمد ول کن نبود و ظاهرا اعتیاذشو ترک کرده بود همش میگفت چرا ارتباطت با من کم شده و زیر سرت بلند شده و تحدیدم میکرد وقتی بهش زنگ نمیزدم و کم محلی میدید قاطی میکرد تا اینکه راضیش کردم بریم پیش مشاور تا مشاور بتونه راضیش کنه که ما به درد هم نمیخوریم و بتونم بدون دردسر ازش جدا شم.
اون موقع هایی که باهم خوب بودیم خیلی همدیگرو دوست داشتیم و عاشق هم بودیم که هی این دوست داشتن کم و زیاد میشد و از یک طرف میخواستیم رابطرو درست کنیم از طرف دیگه خراب میشد
مشاور بهم گفت بهش وقت بده و به مشاورم گفتم خواستگار دیگه ایم دارم گفت چند مدت صبر کن دوتاشونو بشناسی شاید محمد تغیر کرده و درست بشه...
توی همین زمان متوجه ارتباط من با همکارم شد که از قبلش منم داشتم ارتباطمو باهمکارم قطع میکردم به امید خوب بودن و دوست داشتن محمد. امامحمد شکاک و بداخلاق شده بود اوایل و در حین شکهای بیخودی که میکرد میخواست همکارمو بکشه بعد مدتی که اروم شد و رابطمون خیلی خوب و عاشقانه شد متاسفانه و با اشتباه خودم رفتیم مسافرت دورازچشم خانوادم البته خانواده اون در جریان بودن، همون اول مسافرت متوجه شدم که مواد مصرف میکنه و قرص متادون 5 میخوره به سختی جلو خودمو گرفتم و هیچی نگفتم چون همه عمرم ارزوم بود قبل اغز ازدواج باکسی که دوستش دارم مسافرت برم.
چند روز بعد ازمسافرت بهش کم محلی کردم و چند روز بعد همه چیزو بهش گفتم که متوجه شدم معتاده و قرص مصرف میکنه و میخوام باهاش کات کنم هرچند هاشا میکرد و من جلوش پیش یه دکتر رفتم و در مورد قرص متاون5 که دیده بودم پرسیدم دکترم گفت فرد استفاده کننده معتاد بوده یا هست
بعدش وقتی دید من دیگه جوابشو نمیدم شروع کرد به نحدید و مزاحمت حتی یه بار انقدر دعوا کردیم وسط خیابون و منو زد که چون موبایلمو گرفت فرار کردم و با گوشی یه نفر خواستم زنگ بزنم به 110 ... از ترس تحدیداش به برادرم گفتم و چند بار با برادرم صحبت کرد و چند بار سه نفری که متقاعدش کنیم اما منطقی فکر نمیکرد و قبول نمیکرد. جلو محل کارم و خونه واسم مزاحمت ایجاد کرد و نصف شب زنگ زد خونمون تا بترسم که مامانم اینا بفهمن و جوابشو بدم. خطمو عوض کردم تا از تحدیدا و اعصاب خوردیاش راحت بشم. اما بعد دو هفته به خونمون تماس گرفت و با مادرم صحبت کرد گفت ما چند سال باهم درارتباط بودیم و من محمدو سرکار گذاشتم و الکی بهش قول لزدواج دادم !!
دیروزم توی واتس اپ یه عکس من و خودش که کنار هم و توی گالری گرفته بودیم رو فرستاد و جنگ اعصاب جدیدی واس ما درست کرد و منو جلو مامانم خراب کرد. حالا هم به برادرم مسح داده که میخواد با مامانم اینا رو در رو صحبت کنه و من خیلی میترسم بیشتر آبرومو ببره
خیلی اشتباهای زیادی کردم. اما در حال حاضر نمید.نم چطور باهاش برخورد کنم که شرش کم بشه