نمایش نتایج: از 1 به 24 از 24

موضوع: برخورد درست با پدر بداخلاق

2685
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    برخورد درست با پدر بداخلاق

    سلام و عرض ادب خدمت همه ی اعضای محترم
    از دیشب یه مسئله ای برام پیش اومده خیلی بهم ریختم و نمیتونم رو کارام تمرکز کنم برای همین اومدم اینجا کمک بگیرم
    دیشب تو جمع خونوادگی بودیم و همسر داداش بزرگمم خونمون بود
    داداش کوچیکم خسته بود و بهم گفت برامون ذرت بو داده درست کن منم گفتم چون دیشب قرار بود واسم درست کنی و نکردی منم درست نمیکنم
    اونم گفت من رفتم حموم و دیر اومدم و تو هم نبودی کلا یادم رفته
    بعدش از مادرم خواست و منم گفتم مامان هم درست نمیکنه!
    از اینکه شب قبلش واسم درست نکرد ازش دلخور بودم ولی خواستم کمی اذیتش کنم و سر به سرش بذارم ، لحن حرفام یه جورایی جدی و شوخی بود
    دیدم بابام برگشت گفت میمردی تلافی دیشب رو نمیکردی!!!
    تو همه ی 26 سالی که عمر کردم هیچوقت هیچ کسی این حرف رو بهم نزده بود اونم بابام!
    احساس کردم از هفت تا آسمون پرت شدم روی زمین!
    ولی جلوی بقیه خودمو کنترل کردم و با بغض گفتم چرا بمیرم!؟
    گفت خب ازت یه کاری خواست واسش انجام بدی چیزیت نمیشه که
    منم داشتم آتیش می گرفتم از ناراحتی و عصبانیت گفتم من داشتم باهاش شوخی میکردم اگه تو دخالت نمیکردی نمیشد!؟
    بعد هم رفتم
    خیلی قلبم شکست خیلی...
    از وضع ظاهری ام بقیه متوجه عمق ناراحتیم شدن
    بعدش مادرم و داداشم اومدن کلی دلداریم دادن ولی آروم نشدم
    بعدشم که داداشم ذرتارو آماده کرد کلی اصرار کرد برم بخورم منم گفتم بدم میاد میل ندارم
    خلاصه به خاطر بقیه چندتایی برداشتم
    بعدش داداشم به بابام گفت از دست تو قهر کرده که نمیخوره
    منم نخواستم ادامه پیدا کنه چون به زور جلوی اشکامو گرفته بودم
    گفتم از کسی ناراحت نیستم از ذرت بدم میاد همین
    بعدشم اومدم توی اتاق گفتم درس دارم باید به کارام برسم
    اونقدر حالم بد بود همینجوری اشکام بی اختیار میریختن پایین
    بعدش که بابام تازه متوجه شده بود که چقدر دلمو شکسته
    اومد کلی بغل و بوس کرد ولی نتونستم حرفشو فراموش کنم
    مثلا اومده بود از دلم در بیاره میگه من پدرتم تورو از همه ی پسرا بیشتر دوست دارم اگه بهت سیلی هم بزنم نباید به دل بگیری
    حرفش آره درست بود خیلی منو دوست داره ولی چون جلوی زن داداشم اون حرفو بهم زد حس کردم خورد شدم
    میدونه من خیلی حساسم رو این چیزا و رابطه ی زیاد صمیمی هم با زن داداشم ندارم این منو خیلی بیشتر اذیت کرد
    دیشب بعد اینکه بقیه خوابیدن بازم کلی گریه کردم و تا صب نخوابیدم
    حس کردم واقعا مردم! به مادرم هم گفتم اگه به خطر شرمم از خدا نبود مردنمو به بابا نشون میدادم که با چشماش ببینه...
    از دیشب دیدم به پدرم خیلی بد شده ره بار باهام حرف میزنه دلم نمیخوادش
    دیشب قلبم درد گرفت و واقعا حس می کنم آسیب فیزیکی دیده
    من پدرم رو خیلی دوست دارم و همیشه بهش احترام میذارم
    ولی کلا اخلاقش با همه تنده و خیلی رک هست
    وقتی هم بهش میگی چرا اینجوری هستی میگه من سواد ندارم و عصبانیت و بد اخلاقیم دست خودم نیست یه چیزی میگم به کسی بعدش کلی پشیمون میشم
    سوادش در حد ابتدایی هست ولی خب سنی ازش گذشته آدم ازش انتظار داره
    نمیدونم چرا هرکاری می کنم حرفش از ذهنم نمیره
    هر بار یادم میفته بغض می کنم و بهم میریزم

    من دلم نازکه چیکار کنم که اینجوری آسیب پذیر نباشم؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    سلام
    رفتار پدر محترم شما باعث شده ناراحت بشید این درسته اما با توجه به جریاناتی که نوشتید از نظر من بیشترین تقصیر متوجه شما هست به چند علت
    با اجازتون قسمتی از پست شما رو نقل قول میکنم


    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها

    دیشب تو جمع خونوادگی بودیم و همسر داداش بزرگمم خونمون بود
    داداش کوچیکم خسته بود و بهم گفت برامون ذرت بو داده درست کن منم گفتم چون دیشب قرار بود واسم درست کنی و نکردی منم درست نمیکنم
    اونم گفت من رفتم حموم و دیر اومدم و تو هم نبودی کلا یادم رفته
    بعدش از مادرم خواست و منم گفتم مامان هم درست نمیکنه!
    از اینکه شب قبلش واسم درست نکرد ازش دلخور بودم ولی خواستم کمی اذیتش کنم و سر به سرش بذارم ، لحن حرفام یه جورایی جدی و شوخی بود
    دیدم بابام برگشت گفت میمردی تلافی دیشب رو نمیکردی!!!
    تو همه ی 26 سالی که عمر کردم هیچوقت هیچ کسی این حرف رو بهم نزده بود اونم بابام!
    احساس کردم از هفت تا آسمون پرت شدم روی زمین!
    ولی جلوی بقیه خودمو کنترل کردم و با بغض گفتم چرا بمیرم!؟


    من دلم نازکه چیکار کنم که اینجوری آسیب پذیر نباشم؟

    شما بهتر بود با برادرتون واسه درست کردن ذرت یکی به دو نمیکردید اگر هم این کار رو انجام دادید نباید موضوع رو کش میدادید. اگر مایل نبودید انجام بدید فقط گفتن نمیتونم و.. کافی بود و گفتن چون تو اون کار رو نکردی و من هم .... اصلا" قشنگ نیست و حالت لج و لجبازی پیدا میکنه
    وقتی برادر شما از مادرتون درخواستند کردند باز شما نباید دخالت میکردید اگر مادر شما هستند مادر برادر شما هم هستند و این موضوع که اگر ایشون میخواستند برای برادر شما کاری انجام بدن به شما ارتباطی پیدا نمیکرد.

    موضوع دیگه شما با برادرتون به حالت جدی و شوخی که احتمالا" حالت جدی رفتارتون بیشتر بوده بحث کردبد آن هم پیش همسر برادرتون و این باعث کوچیک شدن برادر و خود شما و خانوادنون پبش همسر برادر شما خواهد شد.
    من اگر جای برادر شما بودم و خواهرم با من در جمع و آن هم پیش کسی دیگه به این شکل برخورد میکرد اصلا" نه تنها دلداری نمیدادم بلکه میگقتم رفتارش چقدر نادرست نبوده.
    به احتمال زیاد پدر شما هم از این موضوع ناراحت شدند.
    ممکن هست بفرمایید من شوخی کردم و... پس حرفهای پدرتون رو هم به حالت شوخی بگیرید
    اگر توان شنیدن جواب شوخی رو ندارید شوخی نکنید که ناراحتی برای شما بوجود بیاره

    پرسیدید چکار کنید دل نازک نباشید؟ فکر میکنم دنبال حرفها و مسائل رو زیاد میگیرید و این باعث میشه بحث با اطرافیان زیاده از حد برای شما بوجود بیاد.
    کمی در رفتارتون نرمش داشته باشید و سطح توقعتون رو از اطرافیان پایین بیارید آنوقت متوجه میشید همه چیز و همه کس به این شکلی که شما فکر میکنید بد نیست.
    درباره اینکه پدر شما گفتند من پدر هستم و نباید از من ناراحت بشی و... درست گفتند احترام پدر و مادر رو باید در هر شرایطی نگه داشت .

  3. 3 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    سلام
    متشکرم از راهنماییاتون
    اما من واقعا ته دلم میخواستم با داداشم شوخی کنم و همیشه با همدیگه از این مدل شوخیا داریم و پیش همسرای داداشای دیگه ام هم البته
    با اینکه داداشم از من سنش کمتره ولی گاهی زیاد شوخی می کنه و من ازش ناراحت نمیشم خب متقابلا اونم نباید ناراحت بشه
    یه نکته دیگه هم اینکه ایشون پسره و بابام هم مرد هستن قوی تر هستن
    اما من دخترم با یه حرف زودی دلم میشکنه
    من یه عادت بدی هم دارم وقتی از چیزی ناراحت بشم برام سخته که زود فراموشش کنم و باهاش کنار بیام
    بابام دیشب بعد چند ساعت وقتی دید هنوز ناراحتم گفت تو نباید کینه ای باشی حالا یه چیزی گفتم اشتباه کردم
    اگه بابام فقط چند لحظه سکوت می کرد و مداخله نمی کرد بالاخره ما یا درست می کردیم یا نمیکردیم
    این صحبتی هم که فرمودین باید انتظاراتم از بقیه کمتر باشه متین هست و خودم خیلی بهش فکر می کنم
    حالا قبلنا انتظاراتم خیلی بیشتر بود دیدم خیلی اذیت میشم و آسیب میبینم دیگه خودم کمترش کردم و به وضوح دیدم آرامشم چقدر بیشتر میشه
    به نظرم درصد زیادی از این ویژگی های اخلاقی من برمیگرده به کمالگرایی من که گاها باعث آسیب زیادی بهم میشه که جدیدا متوجه شدم نود درصد مشکلاتی که چند سال از زندگیم داشتم به همین خاطر بوده و دنبال حل کردنش هستم...
    درسته شاید بهتر بود جلوی بقیه اینجوری شوخی نمیکردم که انقدر هم اذیت نشم
    اما بهتر نیست بقیه یاد بگیرن تو مسائل دو نفر دیگه مداخله نکنن؟
    اونم با این بیان؟
    آخه میمردی شد حرف....
    انقدر قلبم از حرفش شکسته برای همیشه از ذرت متنفر شدم...
    نمیدونم چجوری دلش اومد جلوی جمع اون حرفو به تک دخترش بزنه
    من اگه فقط خونواده ی خودم بودن انقدر ناراحت نمیشدم
    همیشه هم میگم جلوی بقیه تذکر ندین و نصحیت نکنین و بداخلاقی نکنین
    اما کو گوش شنوا...
    البته من باید انعطاف پذیریم رو بیشتر کنم و بتونم راحت تر با مسائل کنار بیام اما از دیشب
    حس می کنم غرورم خورد شد ، دلم میخواد فقط تنها باشم.

  5. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    در بیان عظمت و جایگاه رفیع والدین، سخن بسیار است. ولی همین قدر اشاره کنیم که خداوند متعال به قدری برای پدر و مادر ارزش و مقام قرار داده که اطاعت از آنها را در کنار اطاعت از خویش بیان فرموده است: و لا تعبدوا الا الله و بالوالدین احساناً.

    نپرستید مگر خداوند را و به والدین نیکی کنید. و امیرالمومنین علی ـ علیه السلام ـ نیز می فرمایند: «برالوالدین اکبر فریضه». نیکی و احترام به والدین، بزرگترین واجب و اطاعت است.

    1- احترام به والدين واجب است و ما به عنوان فرزند وظيفه داريم كه به والدين خود احترام بگذاريم حال اگر پدر يا مادر خودشان حرمت خود را مي شكنند و باعث تخريب شخصيت خود مي شوند حرف ديگري است ولي در عين حال دليل بر اين نمي شود كه ما مجاز هستيم به آنها اهانت كنيم. به قول ابن سينا اشتباه را با اشتباه نمي توان پاسخ داد. زيرا اگر شما 100 پاسخ اشتباه به يك اشتباه بدهيد حاصل آن مي شود 101 اشتباه. فرض كنيد پدر شما در رفتارش كاملا در اشتباه است. آيا برخورد متناسب با اشتباهات او اين است كه مقابله به مثل شود يعني رفتار نامناسبي با او شود؟!
    2- به نظر مي آيد راه حل اساسي اين است كه رفتارهاي او را ريشه يابي كنيد، عوامل گوناگوني ممكن است باعث بروز اين رفتارها باشد كه ما به برخي از آنها اشاره مي كنيم :
    1- تربيت ناصحيح خانواگي؛ يعني در يك خانواده متخلق به اخلاق انساني و اسلامي رشد نكرده، طبيعي است نبايد از او انتظار داشت كه انساني با شخصيت و رفتارهاي سنجيده باشد .
    2- معاشرت با دوستان و همكاران بد؛ كه در اين صورت بايد به نحوي ارتباط او را با آنها كاهش داد و دوستان مناسب و همكاران خوب جايگزين آنها كرد. 3
    - گاهي اوقات بيماري هاي جسماني يا رواني موجب اختلالات رفتاري مي شود كه در اين صورت بايد با يك روان شناس يا روان پزشك مسأله را به صورت حضوري در ميان گذاشت و با مشاوره از راه دور و از طريق پرسش و پاسخ نمي تواند مسأله را حل كرد.
    4- گاهي اوقات رفتارهاي نامناسب ديگران باعث بروز اين رفتارها مي شود.
    5- گاهي اوقات مشكلات اقتصادي و فشار گراني در بروز چنين رفتارهايي نقش دارد.
    6- بعضي از اوقات نيز برخوردهاي نسنجيده، لج بازي ها و بگو مگوهاي در خانه با او باعث چنين پرخاشگري ها مي شود. در هر حال حل مشكل وقتي ميسر است كه اول مشكل ريشه يابي شود و سپس دنبال راه كارهاي عملي براي حل آن بود.
    7-در پايان باز هم توصيه مي كنيم اگر پدر شما حريم خود را يا حريم خانواده را مي شكنند شما به خودتان حق ندهيد كه به او بي احترامي كنيد زيرا نه تنها مشكلي حل نخواهد شد بلكه حرمت شكني ها عموميت پيدا مي كند و ديگر هيچ حريمي براي خانواده باقي نخواهد ماند. در حالي كه اگر شما با صبر و تحمل اين حريم را حفظ كرديد حداقل يك پناهگاه و يك ديوار از چهارديواري حريم خانه محفوظ مانده و به همان ميزان آسيب پذيري اهل خانواده كمتر خواهد شد.
    8- بنا بر اين نفرين كردن پدر كار درستي نيست و آثار بد و نامطلوبي براي شما در پي دارد . بهتر است به جاي نفرين هدايت و عاقبت بخيري او را از خداوند طلب نماييد .
    9- نا گفته نماند كه هيچ كارو عمل خيري بي پاداش نيست و تحمل اذيت و بد زباني پدرتان موجب ترفيع درجه شما و رشد معنوي و روحي شما مي شود و اين موضوع عاملي براي تربيت روحي و معنوي شما است .
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  7. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    متشکرم از راهنماییاتون
    اما من واقعا ته دلم میخواستم با داداشم شوخی کنم و همیشه با همدیگه از این مدل شوخیا داریم و پیش همسرای داداشای دیگه ام هم البته
    با اینکه داداشم از من سنش کمتره ولی گاهی زیاد شوخی می کنه و من ازش ناراحت نمیشم خب متقابلا اونم نباید ناراحت بشه
    یه نکته دیگه هم اینکه ایشون پسره و بابام هم مرد هستن قوی تر هستن
    اما من دخترم با یه حرف زودی دلم میشکنه
    من یه عادت بدی هم دارم وقتی از چیزی ناراحت بشم برام سخته که زود فراموشش کنم و باهاش کنار بیام
    بابام دیشب بعد چند ساعت وقتی دید هنوز ناراحتم گفت تو نباید کینه ای باشی حالا یه چیزی گفتم اشتباه کردم
    اگه بابام فقط چند لحظه سکوت می کرد و مداخله نمی کرد بالاخره ما یا درست می کردیم یا نمیکردیم
    این صحبتی هم که فرمودین باید انتظاراتم از بقیه کمتر باشه متین هست و خودم خیلی بهش فکر می کنم
    حالا قبلنا انتظاراتم خیلی بیشتر بود دیدم خیلی اذیت میشم و آسیب میبینم دیگه خودم کمترش کردم و به وضوح دیدم آرامشم چقدر بیشتر میشه
    به نظرم درصد زیادی از این ویژگی های اخلاقی من برمیگرده به کمالگرایی من که گاها باعث آسیب زیادی بهم میشه که جدیدا متوجه شدم نود درصد مشکلاتی که چند سال از زندگیم داشتم به همین خاطر بوده و دنبال حل کردنش هستم...
    درسته شاید بهتر بود جلوی بقیه اینجوری شوخی نمیکردم که انقدر هم اذیت نشم
    اما بهتر نیست بقیه یاد بگیرن تو مسائل دو نفر دیگه مداخله نکنن؟
    اونم با این بیان؟
    آخه میمردی شد حرف....
    انقدر قلبم از حرفش شکسته برای همیشه از ذرت متنفر شدم...
    نمیدونم چجوری دلش اومد جلوی جمع اون حرفو به تک دخترش بزنه
    من اگه فقط خونواده ی خودم بودن انقدر ناراحت نمیشدم
    همیشه هم میگم جلوی بقیه تذکر ندین و نصحیت نکنین و بداخلاقی نکنین
    اما کو گوش شنوا...
    البته من باید انعطاف پذیریم رو بیشتر کنم و بتونم راحت تر با مسائل کنار بیام اما از دیشب
    حس می کنم غرورم خورد شد ، دلم میخواد فقط تنها باشم.



    حرفهای شما متین...همه حرفهای شما درست و پدرتون نباید دخالت میکردند یا چنین حرفی رو میگفتند
    ولی شما قبول دارید پدر شما حتما" سنی از ایشون گذشته و مطمئنا" اون ظرفیت و تحملی که وقتی شما یه دختر 5 ساله بودید رو با الان ندارتد.مسلما" برخوردشون فرق میکنه و اینکه جو رو آرام نگه دارید بیشتر به عهده شماست.

    من تا همین سه چهارسال پیش اگر با پدرم سر موضوعی اختلاف نظر داشتم باید حتما" حرفم رو به کرسی می نشوندم و باعث ناراحتی میشد ولی چند ساله دیگه این کار رو انجام نمیدم هر چی میگن من میگم بله درسته شما درست میگید چشم. هیچ چیزی هم از من کم نمیشه فقط چون میدونم پدرم دیگه مثل قبل جوان نیست و حوصله بحث کردن نداره وظیفه خودم میدونم مراعات کنم.
    مطمئن باشبد پدر شما دوست ندارند بچه هایشان با هم بحث کنند و این هم باز میتونه علت برخورد ایشون بوده باشه و با حتی از جایی ناراحت بودند و این شکلی واکنش نشان دادند و همانطور که شما نوشتید خواستن از دل شما دربیارن.

    شما اگر نمیخواهید پیش بقیه به شما تذکر بدن شما حد رو نگه دارید. دیگران رو نمیتونید تغییر بدید ولی وقتی خود شما تغییر کنید دیگران هم رفتار متفاوتی با شما دارند.

  9. 3 کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    32451
    نوشته ها
    135
    تشکـر
    125
    تشکر شده 86 بار در 45 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام و عرض ادب خدمت همه ی اعضای محترم
    از دیشب یه مسئله ای برام پیش اومده خیلی بهم ریختم و نمیتونم رو کارام تمرکز کنم برای همین اومدم اینجا کمک بگیرم
    دیشب تو جمع خونوادگی بودیم و همسر داداش بزرگمم خونمون بود
    داداش کوچیکم خسته بود و بهم گفت برامون ذرت بو داده درست کن منم گفتم چون دیشب قرار بود واسم درست کنی و نکردی منم درست نمیکنم
    اونم گفت من رفتم حموم و دیر اومدم و تو هم نبودی کلا یادم رفته
    بعدش از مادرم خواست و منم گفتم مامان هم درست نمیکنه!
    از اینکه شب قبلش واسم درست نکرد ازش دلخور بودم ولی خواستم کمی اذیتش کنم و سر به سرش بذارم ، لحن حرفام یه جورایی جدی و شوخی بود
    دیدم بابام برگشت گفت میمردی تلافی دیشب رو نمیکردی!!!
    تو همه ی 26 سالی که عمر کردم هیچوقت هیچ کسی این حرف رو بهم نزده بود اونم بابام!
    احساس کردم از هفت تا آسمون پرت شدم روی زمین!
    ولی جلوی بقیه خودمو کنترل کردم و با بغض گفتم چرا بمیرم!؟
    گفت خب ازت یه کاری خواست واسش انجام بدی چیزیت نمیشه که
    منم داشتم آتیش می گرفتم از ناراحتی و عصبانیت گفتم من داشتم باهاش شوخی میکردم اگه تو دخالت نمیکردی نمیشد!؟
    بعد هم رفتم
    خیلی قلبم شکست خیلی...
    از وضع ظاهری ام بقیه متوجه عمق ناراحتیم شدن
    بعدش مادرم و داداشم اومدن کلی دلداریم دادن ولی آروم نشدم
    بعدشم که داداشم ذرتارو آماده کرد کلی اصرار کرد برم بخورم منم گفتم بدم میاد میل ندارم
    خلاصه به خاطر بقیه چندتایی برداشتم
    بعدش داداشم به بابام گفت از دست تو قهر کرده که نمیخوره
    منم نخواستم ادامه پیدا کنه چون به زور جلوی اشکامو گرفته بودم
    گفتم از کسی ناراحت نیستم از ذرت بدم میاد همین
    بعدشم اومدم توی اتاق گفتم درس دارم باید به کارام برسم
    اونقدر حالم بد بود همینجوری اشکام بی اختیار میریختن پایین
    بعدش که بابام تازه متوجه شده بود که چقدر دلمو شکسته
    اومد کلی بغل و بوس کرد ولی نتونستم حرفشو فراموش کنم
    مثلا اومده بود از دلم در بیاره میگه من پدرتم تورو از همه ی پسرا بیشتر دوست دارم اگه بهت سیلی هم بزنم نباید به دل بگیری
    حرفش آره درست بود خیلی منو دوست داره ولی چون جلوی زن داداشم اون حرفو بهم زد حس کردم خورد شدم
    میدونه من خیلی حساسم رو این چیزا و رابطه ی زیاد صمیمی هم با زن داداشم ندارم این منو خیلی بیشتر اذیت کرد
    دیشب بعد اینکه بقیه خوابیدن بازم کلی گریه کردم و تا صب نخوابیدم
    حس کردم واقعا مردم! به مادرم هم گفتم اگه به خطر شرمم از خدا نبود مردنمو به بابا نشون میدادم که با چشماش ببینه...
    از دیشب دیدم به پدرم خیلی بد شده ره بار باهام حرف میزنه دلم نمیخوادش
    دیشب قلبم درد گرفت و واقعا حس می کنم آسیب فیزیکی دیده
    من پدرم رو خیلی دوست دارم و همیشه بهش احترام میذارم
    ولی کلا اخلاقش با همه تنده و خیلی رک هست
    وقتی هم بهش میگی چرا اینجوری هستی میگه من سواد ندارم و عصبانیت و بد اخلاقیم دست خودم نیست یه چیزی میگم به کسی بعدش کلی پشیمون میشم
    سوادش در حد ابتدایی هست ولی خب سنی ازش گذشته آدم ازش انتظار داره
    نمیدونم چرا هرکاری می کنم حرفش از ذهنم نمیره
    هر بار یادم میفته بغض می کنم و بهم میریزم

    من دلم نازکه چیکار کنم که اینجوری آسیب پذیر نباشم؟
    از اوناس که دلش نازکه ولی ظاهرش خشن...

    تو فک می کنی فقط خودت داری غصه میخوری؟

    فک می کنی پدرست غصه نمی خوره؟

    شاید اون از همه بیشتر غصه بخوره به خاطر موضوعات مختلف از بچگی تا آینده...

    و همین باعث بشه که حواسش نباشه که چی میگه در لحظه و بعدا پشیمون میشه...

    منم بعضی موقع اینطوری ام و از حرفام پشیمون میشم خیلی...

    شاید تو تا صبح نخوابیدی...

    پدرت خوابیده باشه اما با کابوس

    تو که میدونی پدرت منظوری نداشته... از تو که دلخور نبوده... شاید اعصابش از جای دیگه خرد بوده یا خسته بوده...

    مثلا معلم ما تعریف می کرد خیلی سخته آدم خسته میره خونه بعد بچه ادم نقاشی میکشه میخواد به آدم نشون بده با کلی ذوق و ... اش اما خستگی نمیذاره... شاید در اون لحظه حرف ناخوشایندی هم که بزنه تو ذوق بچه بهش بزنه و ...

    میمردی به معنی مردن که نیست... یه کنایه است...

    مثلا میگن خاک تو سر فلانی... به معنی خاک تو سر که نیست...

    پدرت هم به معنی کنایه استفاده کرده...

    اگه تو بمیری پدرت هم می میره... مطمئن باش اون از تو بیشتر اراحته

    و ...

    بهت پیشنهاد می کنم آهنگ شاه مقصود محسن چاوشی رو گوش کن... تو همین انجمن گذاشته بودم... یه سرچ کن.

  11. 2 کاربران زیر از کاربر انجمن بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    حرفهای شما متین...همه حرفهای شما درست و پدرتون نباید دخالت میکردند یا چنین حرفی رو میگفتند
    ولی شما قبول دارید پدر شما حتما" سنی از ایشون گذشته و مطمئنا" اون ظرفیت و تحملی که وقتی شما یه دختر 5 ساله بودید رو با الان ندارتد.مسلما" برخوردشون فرق میکنه و اینکه جو رو آرام نگه دارید بیشتر به عهده شماست.

    من تا همین سه چهارسال پیش اگر با پدرم سر موضوعی اختلاف نظر داشتم باید حتما" حرفم رو به کرسی می نشوندم و باعث ناراحتی میشد ولی چند ساله دیگه این کار رو انجام نمیدم هر چی میگن من میگم بله درسته شما درست میگید چشم. هیچ چیزی هم از من کم نمیشه فقط چون میدونم پدرم دیگه مثل قبل جوان نیست و حوصله بحث کردن نداره وظیفه خودم میدونم مراعات کنم.
    مطمئن باشبد پدر شما دوست ندارند بچه هایشان با هم بحث کنند و این هم باز میتونه علت برخورد ایشون بوده باشه و با حتی از جایی ناراحت بودند و این شکلی واکنش نشان دادند و همانطور که شما نوشتید خواستن از دل شما دربیارن.

    شما اگر نمیخواهید پیش بقیه به شما تذکر بدن شما حد رو نگه دارید. دیگران رو نمیتونید تغییر بدید ولی وقتی خود شما تغییر کنید دیگران هم رفتار متفاوتی با شما دارند.

    بله خیلی متشکر
    من بارها دیدم پدرم با مادرم یا داداشام بداخلاقی کردن و بیشتر تقصیر هم به گردن ایشون بوده
    اما من همیشه وقتی زندگی و شرایط پدرم رو بررسی می کنم میگم بیشتر بد اخلاقی هاش به خاطر شرایطش هست
    پدرم وقتی کودک بودن پدرش رو از دست داده
    و مادرش هم زیاد روی تربیت بچه ها کار نکرده
    جایی میخواستن استخدام شن یا سربازی برن هم نذاشته
    پدرم هم نمیخواسته دلش مادرش رو بشکنه و به همه ی حرفاش گوش کرده
    یعنی در این حد بوده که مادربزرگم نمیذاشته بابام بره مدرسه و گفته لازم نیست
    بابام هم تا چیزی میشه میگه من آموزش ندیدم مثل شماها مدرسه و دانشگاه نرفتم که همه چی رو درست و حسابی یاد بگیرم..!
    من تا حدودی بهش حق میدم از دست دادن پدر تو بچگی، نداشتن یه تکیه گاه امن، شرایط سخت زندگی و ...
    همه ی این ها باعث شده بابام خیلی از وقتا فقط حرف خودش رو میزنه و گاهی بداخلاقی میکنه
    حالا من بهش خورده نمیگیرم و همیشه پیش مادرم و داداشام میگم درکش کنین شاید هر کدوم از ماها هم شرایطش رو داشتیم اینجوری بودیم
    اما دیشب اصلا ازش انتظار نداشتم اون حرفو بهم بزنه
    یه نکته ی دیگه هم هست مادر من یه خانوم خیلی مهربونه دقیقا برعکس بابام!
    مثلا وقتی مادرم به بچه ها ابراز محبت میکنه بابام میگه این لوس بازیا چیه بچه رو باید از قلب دوسش داشت نباید ابراز کرد که لوس بشه..!
    بابام خودشم همیشه میگه من نسبت به برادرام آرومتر هستم و هیچوقت اهل بی احترامی نبودم
    همیشه میگم سیلی هم بزنه بهم نگاهش نمیکنم اما نه جلوی کسی دیگه
    من هم ایرادتی دارم با همه مهربونم و به همه احترام میذارم در مقابل هم همین رو انتظار دارم
    اما از دیشب هر موقع بابام رو میبینم اون کلمه ی لعنتی تو ذهنم تداعی میشه و بغض می کنم و از بابام خیلی ناراحت میشم
    دیشب هم بعد اون حرف میخواست آشتی کنیم گفت دخترم لباسامو میاره برم حموم؟ منم با عصبانیت گفتم نه دخترت مگه نمرده!
    اصلا دست خودم نبود اصلا...
    ویرایش توسط یلدا 25 : 01-27-2017 در ساعت 11:33 PM

  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط کاربر انجمن نمایش پست ها
    از اوناس که دلش نازکه ولی ظاهرش خشن...

    تو فک می کنی فقط خودت داری غصه میخوری؟

    فک می کنی پدرست غصه نمی خوره؟

    شاید اون از همه بیشتر غصه بخوره به خاطر موضوعات مختلف از بچگی تا آینده...

    و همین باعث بشه که حواسش نباشه که چی میگه در لحظه و بعدا پشیمون میشه...

    منم بعضی موقع اینطوری ام و از حرفام پشیمون میشم خیلی...

    شاید تو تا صبح نخوابیدی...

    پدرت خوابیده باشه اما با کابوس

    تو که میدونی پدرت منظوری نداشته... از تو که دلخور نبوده... شاید اعصابش از جای دیگه خرد بوده یا خسته بوده...

    مثلا معلم ما تعریف می کرد خیلی سخته آدم خسته میره خونه بعد بچه ادم نقاشی میکشه میخواد به آدم نشون بده با کلی ذوق و ... اش اما خستگی نمیذاره... شاید در اون لحظه حرف ناخوشایندی هم که بزنه تو ذوق بچه بهش بزنه و ...

    میمردی به معنی مردن که نیست... یه کنایه است...

    مثلا میگن خاک تو سر فلانی... به معنی خاک تو سر که نیست...

    پدرت هم به معنی کنایه استفاده کرده...

    اگه تو بمیری پدرت هم می میره... مطمئن باش اون از تو بیشتر اراحته

    و ...

    بهت پیشنهاد می کنم آهنگ شاه مقصود محسن چاوشی رو گوش کن... تو همین انجمن گذاشته بودم... یه سرچ کن.

    متشکرم از راهنماییاتون
    حرفاتون متینه
    اما خب داداشم از من سنش کمتره درسته اون پسره و من دختر
    نه اون دست خودش بوده پسر بشه و نه من برای دختر بودنم
    با اینکه من سه تا داداش دارم و یه دختر هستم پدرم پسر پرسته
    دیشب حس کردم به خاطر اینکه داداشم پسره اون حرفو به من زد!
    اما همیشه قسم میخوره میگه تورو از اونا بیشتر دوست دارم
    ولی نمیدونم چرا این حرفش اونقدر ناراحتم کرده انگاری هیچ خوبی ای در حقم نکرده!
    با نوشتن در باره اش هم اشکم در میاد...

  14. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بله خیلی متشکر
    من بارها دیدم پدرم با مادرم یا داداشام بداخلاقی کردن و بیشتر تقصیر هم به گردن ایشون بوده
    اما من همیشه وقتی زندگی و شرایط پدرم رو بررسی می کنم میگم بیشتر بد اخلاقی هاش به خاطر شرایطش هست
    پدرم وقتی کودک بودن پدرش رو از دست داده
    و مادرش هم زیاد روی تربیت بچه ها کار نکرده
    جایی میخواستن استخدام شن یا سربازی برن هم نذاشته
    پدرم هم نمیخواسته دلش مادرش رو بشکنه و به همه ی حرفاش گوش کرده
    یعنی در این حد بوده که مادربزرگم نمیذاشته بابام بره مدرسه و گفته لازم نیست
    بابام هم تا چیزی میشه میگه من آموزش ندیدم مثل شماها مدرسه و دانشگاه نرفتم که همه چی رو درست و حسابی یاد بگیرم..!
    من تا حدودی بهش حق میدم از دست دادن پدر تو بچگی، نداشتن یه تکیه گاه امن، شرایط سخت زندگی و ...
    همه ی این ها باعث شده بابام خیلی از وقتا فقط حرف خودش رو میزنه و گاهی بداخلاقی میکنه
    حالا من بهش خورده نمیگیرم و همیشه پیش مادرم و داداشام میگم درکش کنین شاید هر کدوم از ماها هم شرایطش رو داشتیم اینجوری بودیم
    اما دیشب اصلا ازش انتظار نداشتم اون حرفو بهم بزنه
    یه نکته ی دیگه هم هست مادر من یه خانوم خیلی مهربونه دقیقا برعکس بابام!
    مثلا وقتی مادرم به بچه ها ابراز محبت میکنه بابام میگه این لوس بازیا چیه بچه رو باید از قلب دوسش داشت نباید ابراز کرد که لوس بشه..!
    بابام خودشم همیشه میگه من نسبت به برادرام آرومتر هستم و هیچوقت اهل بی احترامی نبودم
    همیشه میگم سیلی هم بزنه بهم نگاهش نمیکنم اما نه جلوی کسی دیگه
    من هم ایرادتی دارم با همه مهربونم و به همه احترام میذارم در مقابل هم همین رو انتظار دارم
    اما از دیشب هر موقع بابام رو میبینم اون کلمه ی لعنتی تو ذهنم تداعی میشه و بغض می کنم و از بابام خیلی ناراحت میشم
    دیشب هم بعد اون حرف میخواست آشتی کنیم گفت دخترم لباسامو میاره برم حموم؟ منم با عصبانیت گفتم نه دخترت مگه نمرده!
    اصلا دست خودم نبود ا


    خواهش میکنم
    ما از پدر و مادرهایمان انتظار داریم همیشه کامل باشند هیچوقت خسته نشن همیشه شاد باشن بیمار نشن سرحال باشن از ما ناراحت نشن هیچوقت عصبانی نشن و .... ولی آنها هم انسان هستند مثل ما و با شرایطی سخت تر از ما.
    این موضوع رو درک نمیکنیم تا وقتی که خود ما بچه داربشیم .اون موقع هم باز درست درک نمیکنیم آرام آرام که بچه های ما بزرگ میشن تازه متوجه میشیم چه خبره و پدر و مادر یعنی چی.
    خودم پدر هستم ممکنه با بچه ام اوقات تلخی کنم با هر چیزی ولی حاضرم هزار بار بمیرم و زنده بشم اما خم به ابروی یچه ام نیاد
    شک نکنید پدر شما هم به این اندازه به شما علاقه دارند و علاقه و اخلاق و رفتار و... کاری به سواد و بی سوادی نداره
    علاقه به بچه به خانواده به زندگی سواد عاطفی میخواد که پدر شما دارند و بابتش خدا رو شکر کنید
    ویرایش توسط siavash_en : 01-27-2017 در ساعت 11:14 PM

  16. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33431
    نوشته ها
    189
    تشکـر
    176
    تشکر شده 98 بار در 78 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    عزیزم پدر و مادر فرشته های خدا روی زمینن آدمایی که پدر و مادرشون رو از دست میدن میگن کاش نمیرفتی کاش بودی اخلاق بدتو تحمل میکردم ولی کاش نمیرفتی شاکر خدا باش که سایه این فرشته ها بالا سرته اگه دلتو شکستن به روشون نیار که شرمنده بشن خودت با خدا خلوت کن همیشه بهشون لبخند بزن اینجوری محبت توی خونه زیاد میشه ما جوونای امروزی خیلی حساس و زودرنج شدیم ناراحت نباش گلم برو پدرتو ببوس و باهاش آشتی کن .

    فرستاده شده از GT-I9505ِ من با Tapatalk

  18. کاربران زیر از zeinab1990 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    خواهش میکنم
    ما از پدر و مادرهایمان انتظار داریم همیشه کامل باشند هیچوقت خسته نشن همیشه شاد باشن بیمار نشن سرحال باشن از ما ناراحت نشن هیچوقت عصبانی نشن و .... ولی آنها هم انسان هستند مثل ما و با شرایطی سخت تر از ما.
    این موضوع رو درک نمیکنیم تا وقتی که خود ما بچه داربشیم .اون موقع هم باز درست درک نمیکنیم آرام آرام که بچه های ما بزرگ میشن تازه متوجه میشیم چه خبره و پدر و مادر یعنی چی.
    خودم پدر هستم ممکنه با بچه ام اوقات تلخی کنم با هر چیزی ولی حاضرم هزار بار بمیرم و زنده بشم اما خم به ابروی یچه ام نیاد
    شک نکنید پدر شما هم به این اندازه به شما علاقه دارند و علاقه و اخلاق و رفتار و... کاری به سواد و بی سوادی نداره
    علاقه به بچه به خانواده به زندگی سواد عاطفی میخواد که پدر شما دارند و بابتش خدا رو شکر کنید

    متشکرم بابت حرفاتون
    من هم میدونم و بارها به پدرم دلداری میدم دلم میخواد براش بهترین باشم
    دوس دارم خار تو چشمم بره ولی تو تو پای پدرمادرم نره
    همیشه میگم از خدا میخوام از عمر من کم کنه به عمر پدرمادرم اضافه کنه
    اما خب به خاطر بعضی وقتا که ازشون انتظار درک بیشتر داشتم و برآورده نکردن این موقع ها که دلم میشکنه همه ی اون ها تو ذهنم میاد
    من دوست دارم همیشه محکم باشم ولی نمیدونم چرا زود بهم میریزم و دیر آروم میشم
    حتی از پدرم
    البته این رو هم عرض کنم
    همیشه همه ی تلاشم این بوده که بهشون احترام بذارم دلشونو نشکنم واسشون بهترین باشم
    همیشه هم میگم بعد از خدا بهترین پشتوانه ی آدم خونواده اش هست و با هیچ دوستی اهل درددل نبودم و نیستم
    واسه همینه که انتظارام از خونواده ام زیاده.
    افراد کمالگرا این ویژگی ها رو دارن که همیشه انتظار دارن همه چیز بهترین و کامل و اوکی باشه
    خودم هم خیلی آسیب میبینم به خاطر این چیزا
    حرف شما کاملا متین هست خیلی وقته دارم خودم رو تغییر میدم
    اگه اون واژه رو به اون صراحت نمیگفت اونقدر من ناراحت نمیشدم
    یا اگه هم مهمون نبود باز یه چیزی.

  20. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط zeinab1990 نمایش پست ها
    عزیزم پدر و مادر فرشته های خدا روی زمینن آدمایی که پدر و مادرشون رو از دست میدن میگن کاش نمیرفتی کاش بودی اخلاق بدتو تحمل میکردم ولی کاش نمیرفتی شاکر خدا باش که سایه این فرشته ها بالا سرته اگه دلتو شکستن به روشون نیار که شرمنده بشن خودت با خدا خلوت کن همیشه بهشون لبخند بزن اینجوری محبت توی خونه زیاد میشه ما جوونای امروزی خیلی حساس و زودرنج شدیم ناراحت نباش گلم برو پدرتو ببوس و باهاش آشتی کن .

    فرستاده شده از GT-I9505ِ من با Tapatalk

    بله دوست عزیزم همینطوره
    اما خب ماها هم حساسیم کمی باید اونا کوتاه بیان و یه مقدار هم ما
    من از نصیحت کردن ، انتقاد کردن تند، و عصبانیت جلوی مهمون و بقیه خیلی ناراحت میشم و خونواده ام هم میدونن البته همه ناراحت میشن نه فقط من
    واسه همینه که انتظار این حرف رو نداشتم.
    یه مقدار هم حس می کنم من کمی لجباز هستم و مسائل رو زیاد سخت میگیرم و دیر فراموش می کنم اشتباهات بقیه رو...
    راستش دلم میخواد ولی من روم نمیشه برم بوسش کنم... البته همیشه دوس دارم دستاشو بوس کنم اما این خجالت نمیذاره نمیدونم چیکار کنم..!
    خودش دیشب اومد باهام آشتی کرد دستامو بوس کرد و بغلم کرد و بوس کرد ولی من بوسش نکردم خیلی ناراحت بودم
    امشب هم صدام کرد نگفتم بله گفتم جانم
    موقع شام هم واسش غذا کشیدم داداشم گفت پدر و دختر با هم چه خوبن...
    من به اندازه ی جونم پدرمادرمو دوس دارم ولی خب اخلاقم حساسه باید اون ها هم منو درک کنن.
    بارها بهشون میگم وقتی خودمون هستیم هر چی دلتون میخواد بگین ولی جلوی مهمون و تو جمع حرفی نزنین که حرمت ها آسیب نبینه و غرور آدم له نشه.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 01-27-2017 در ساعت 11:52 PM

  22. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    32451
    نوشته ها
    135
    تشکـر
    125
    تشکر شده 86 بار در 45 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متشکرم از راهنماییاتون
    حرفاتون متینه
    اما خب داداشم از من سنش کمتره درسته اون پسره و من دختر
    نه اون دست خودش بوده پسر بشه و نه من برای دختر بودنم
    با اینکه من سه تا داداش دارم و یه دختر هستم پدرم پسر پرسته
    دیشب حس کردم به خاطر اینکه داداشم پسره اون حرفو به من زد!
    اما همیشه قسم میخوره میگه تورو از اونا بیشتر دوست دارم
    ولی نمیدونم چرا این حرفش اونقدر ناراحتم کرده انگاری هیچ خوبی ای در حقم نکرده!
    با نوشتن در باره اش هم اشکم در میاد...

    همونطور که جناب سیاوش گفتن از شما انتظار بیشتری داشته حتما و اون لحظه هم عصبی بوده و... تازه داداشتون سنش کمتر بوده... ولی بنظرم خسته بوده یه چیزی گفته و الآن هم خیلی خیلی پشیمونه...

    اگه یه مرد پسر پرست هم باشه وقتی دخترش بزرگ شد پسرش هم بزرگ شد... میفهمه باید دختر پرست باشه... وقتی پدرت میگه تو رو از اونا بیشتر دوست دارم داره راست میگه...
    ویرایش توسط کاربر انجمن : 01-28-2017 در ساعت 12:11 AM

  23. 3 کاربران زیر از کاربر انجمن بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط کاربر انجمن نمایش پست ها
    همونطور که جناب سیاوش گفتن از شما انتظار بیشتری داشته حتما و اون لحظه هم عصبی بوده و... تازه داداشتون سنش کمتر بوده... ولی بنظرم خسته بوده یه چیزی گفته و الآن هم خیلی خیلی پشیمونه...

    اگه یه مرد پسر پرست هم باشه وقتی دخترش بزرگ شد پسرش هم بزرگ شد... میفهمه باید دختر پرست باشه... وقتی پدرت میگه تو رو از اونا بیشتر دوست دارم داره راست میگه...
    متشکرم
    اما خب من هم احساس دارم اون موقع زیاد به این فکر نبودم بر اساس عقلم تصمیم بگیرم یا احساسم
    بعدشم دل که این چیزا حالیش نیست
    دیشب دو تا درس یاد گرفتم
    یکی اینکه یه حرف خیلی قدرتمنده و میتونه یه قلب رو بشکنه البته قبلا هم دیده بودم
    و دیگه اینکه سکوت گاهی خیلی خیلی خوبه و میتونه جلوی طوفانی از غم و شکستن یه دل رو بگیره.

    به قول مرحوم حسین پناهی دست بشکنه...پا بشکنه اما دل نشکنه.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 01-28-2017 در ساعت 12:26 AM

  25. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    سلام
    یلداجان حرفات را میخونم حس میکنم خودم نوشتم چون دقیقا همچیت مثله خودمه تقریبا.
    خواهری من بابا منم عاشق منه
    تا مجرد بودم بااینکه عاشقش بودم بخاطره همین حرکتهایی ک خودت گفتی و خیلی برام پیش اومد زود بهم برمیخورد و زود گریه میکردم و تا ی ماه با بابام حرف نمیزدم چقدر نازم میکشید اما دلم ازش میشکست.
    عزیزدلم وقتی ازدواج کنی میفهمی واقعا عشق بابات تکه.هیچکس تو دنیا بیشتر از بابات عاشقت نیست و بیشتر از اون از غم تو کمرش نمیشکنه.
    عزیزم ما تک دخترها برای باباهامون ی معجزه هستیم من اینو با عمق وجودم درک کردم و دیدم.
    باباها دختری هستن.
    به بابات بگو دوست ندارم پیش زن داداشام باهام اینجوری شوخی کنی چون دلم میشکنه.مطمین باش دیگه نمیکنه
    میدونی اون لحظه چی میگه؟!!
    میگه غلط میکنه اونی ک بخواد با دخترم اینجوری حرف بزنه.باهات شوخی کردم دختربابا...

    یا علی مدد

  27. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    راهنمایی را دوستان میکنن

    ولی اینو یادت نره خیلی ها هستن هم سن و سال تو که دوست دارن کل عمرشون را بدن

    ولی همین بابا بداخلاقه را داشته باشن ولو فقط واسه یه روز

  29. کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    سلام
    یلداجان حرفات را میخونم حس میکنم خودم نوشتم چون دقیقا همچیت مثله خودمه تقریبا.
    خواهری من بابا منم عاشق منه
    تا مجرد بودم بااینکه عاشقش بودم بخاطره همین حرکتهایی ک خودت گفتی و خیلی برام پیش اومد زود بهم برمیخورد و زود گریه میکردم و تا ی ماه با بابام حرف نمیزدم چقدر نازم میکشید اما دلم ازش میشکست.
    عزیزدلم وقتی ازدواج کنی میفهمی واقعا عشق بابات تکه.هیچکس تو دنیا بیشتر از بابات عاشقت نیست و بیشتر از اون از غم تو کمرش نمیشکنه.
    عزیزم ما تک دخترها برای باباهامون ی معجزه هستیم من اینو با عمق وجودم درک کردم و دیدم.
    باباها دختری هستن.
    به بابات بگو دوست ندارم پیش زن داداشام باهام اینجوری شوخی کنی چون دلم میشکنه.مطمین باش دیگه نمیکنه
    میدونی اون لحظه چی میگه؟!!
    میگه غلط میکنه اونی ک بخواد با دخترم اینجوری حرف بزنه.باهات شوخی کردم دختربابا...

    یا علی مدد

    سلام عزیزم
    جالبه ، زنده باشین
    حرفاتون متینه گلم ولی خب راستش خودت میدونی که وقتی دل بشکنه چقدر سخته
    اگه زن داداشم نبود خیلی کمتر اذیت میشدم
    باور کن عزیزم من بهشم قبلا گفتم وقتی جمع خونوادگی خودمون هست هر چیزی میگی اشکالی نداره ولی وقتی بقیه هستن خب مراعات کن
    چند وقت پیش هم رفته بودیم بیرون ازم عصبانی شد جلوی زن داداشام
    اونم از دیشب
    از خودم هم تعجب می کنم این همه ناراحت شدم
    وقتایی بوده که بهش نیاز داشتم تنهام نذاشته
    چند سال پیش من یه مدت حالم خوب نبود
    یه شب خیلی کلافه بودم و خوابم نمیبرد
    دلم گرفته بود و زدم زیر گریه
    بعد بابام پرسید که چی شده منم گفتم خوابم نمیبره
    گفت بیا پیش خودم بخواب خوابت میبره
    اولش روم نشد ولی چون حالم خوب نبود رفتم
    عین بچگیام بغلم کرد و سعی کرد آرومم کنه
    از بوی تنش و آغوشش لذت میبردم و آروم شدم
    اون شب رو همیشه یادمه
    اما امان از دل شکستن...
    متشکرم عزیزم بابت حرفای خوبتون.

  31. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    راهنمایی را دوستان میکنن

    ولی اینو یادت نره خیلی ها هستن هم سن و سال تو که دوست دارن کل عمرشون را بدن

    ولی همین بابا بداخلاقه را داشته باشن ولو فقط واسه یه روز

    متشکرم
    بله حرفتون متینه
    خودم هم خیلی بهش فکر کردم میدونم پدرمادر خیلی پیش خدا عزیزن
    به خدا من حاضرم براشون جونمو بدم ولی خب گاهی دلم میشکنه و کمی زمان میبره که درست بشه
    من همیشه میگم دنیا ارزش دل شکستن نداره
    تا وقتی کنار همدیگه هستیم باید قدر همو بدونیم.
    پدرم قبلا یه دختر دیگه داشته که از دستش داده و خیلی اذیت شده
    به این خاطر خیلی منو دوست داره منم چون ازش انتظار این حرف رو نداشتم انقدر ناراحت شدم
    یه جمله هست میگه همیشه بیشترین آسیب رو از کسی که بهت نزدیکترین هست میخوری به نظرم درست گفتن...

    عمر آدم ها دست خداست اما باید درک کنیم دنیا محل گذره
    یه حرف میتونه زندگی کسی رو نابود کنه و یا برعکس یه حرف خوب میتونه به کسی امید و زندگی دوباره بده
    حرف ها خیلی قدرتمندن باید بدونیم چجوری ازشون استفاده کنیم.

  33. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    بلدا خانم سخت نگیرید پدر هستند.نمیدونم شاید هم برای یه دختر هضم این موضوع سخت تر باشه
    چند سال قبل فرم اهدای عضو رو پر کرده بودم یک روز رفتم خانه پدرم و بین صحبت ها به پدرم گفتم راستی فرم اهدای عضو پر کردم
    بماند که اون روز رو ناهار نخوردند و فردایش مادرم به من تلفن زدند که به پدرت چی گفتی همه دیروز رو غذا نخورده و شب تا صبح بیدار بوده و گفته نکنه اتفاقی واسش پیش بیاد یعنی چی میخواد بشه که همچین کاری کرده.
    مجبور شدم برم و با حرف توضیح بدم چیزی نمیشه و خیلی ها انجام میدن و... ایشون روی حرفشون مصر و عصبانی .... چرا الان؟ میذاشتی می مردی بعد فرم پر میکردی حالا همه مسائلت حل شده این یکی مونده؟
    خوب منم باید ناراحت بشم از پدرم؟ خندم گرفت صورتشون رو بوسیدم. همچین پدری رو که شب تا صبح بخاطر یه حرف من این شکلی بی تابی میکنه رو والا توی گوشم بزنه چیزی نمیگم.
    سعی کنید بر روی حرفهای ناخوشایند عزیزانتون زیاد تمرکز نکنید و بگذرید

  34. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    32790
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    18
    تشکر شده 39 بار در 23 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    بنظرم حرفشون انقدی بزرگ نیست که شما بزرگش میکنی
    مشکله اغلب ما اینه همیشه از چیزای کوچیک هم مشکلات بزرگ میسازیم و این باعث میشه همیشه مورد ناراحتی و دل شکستگی و آزرده خاطر شیم.دوست عزیزم اصلا تعبیری درستی از پدر بد اخلاق نداری، پدر بد اخلاق کسیه که بدن دخترش یه جای سالم رو بدنش نداشته باشه،پدر بداخلاق کسیه که صدای خنده تو خونش نپیچه،پدر بداخلاق کسیه که روی خوش زندگیو از بچاش دریغ کنه و...
    رک و تند ب.دن باباتو بذار پای شخصیت جدی که داره نه اخلاق بدش، رک بودن خصوصیتیه که از قدیم داشته و عوض شدنی نیس، تند بودنشم بذار پای اینکه دیگه سن و سالی ازشون گذشته کمتر حوصله جرو بحثای بچگونه شماهارو دارن، والا من از این بدترشو بابام وقتی جوش میاره بهم میگه، منم میشکنه دلم و گریه میکنم،ممکنه چندروز غذا نخورم و بابام بیاد ازم معذرت خواهی کنه و بغلم کنه ببره سرسفره غذا بذاره دهنم، ولی اینا هیچوقت باعث نمیشه من بگم بابام بداخلاقه چجوری باهاش کنار بیام، یا ازش دلخور باشم، شمام وقتی میبینین باباتون پا به کهولت سن گذاشتن سعی کنین رفتاری در خور سنتون جلوشون انجام بدین نه درخور یه دختربچه5ساله لجباز.قدر پدرو مادرتونو بدونین، اینم بگم احترام به والدین واجبه حتی اگه خدای نکرده بد باشن
    امضای ایشان
    ما بــــــــــــــــــــــــ ـــاید

    بسازیم دنیامونو

    یــــــــــــــــــــــــ ه نــــــــفـــــــــــــره

  36. کاربران زیر از fazi0315 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash_en نمایش پست ها
    بلدا خانم سخت نگیرید پدر هستند.نمیدونم شاید هم برای یه دختر هضم این موضوع سخت تر باشه
    چند سال قبل فرم اهدای عضو رو پر کرده بودم یک روز رفتم خانه پدرم و بین صحبت ها به پدرم گفتم راستی فرم اهدای عضو پر کردم
    بماند که اون روز رو ناهار نخوردند و فردایش مادرم به من تلفن زدند که به پدرت چی گفتی همه دیروز رو غذا نخورده و شب تا صبح بیدار بوده و گفته نکنه اتفاقی واسش پیش بیاد یعنی چی میخواد بشه که همچین کاری کرده.
    مجبور شدم برم و با حرف توضیح بدم چیزی نمیشه و خیلی ها انجام میدن و... ایشون روی حرفشون مصر و عصبانی .... چرا الان؟ میذاشتی می مردی بعد فرم پر میکردی حالا همه مسائلت حل شده این یکی مونده؟
    خوب منم باید ناراحت بشم از پدرم؟ خندم گرفت صورتشون رو بوسیدم. همچین پدری رو که شب تا صبح بخاطر یه حرف من این شکلی بی تابی میکنه رو والا توی گوشم بزنه چیزی نمیگم.
    سعی کنید بر روی حرفهای ناخوشایند عزیزانتون زیاد تمرکز نکنید و بگذرید

    متشکرم استفاده کردم از حرفاتون
    حق با شماست
    میدونین من خیلی حساس هستم زود ناراحت میشم زود بغض می کنم زود گریه ام میگیره
    گاهی از وقت ها فکر میکنم حق با منه و کمی لجبازی میکنم
    سال هاست خیلی از مسائل رو سخت گرفتم
    از چند سال قبل داداشم که این رفتارامو میدید میگفت سخت نگیر
    منم گفتم مگه میشه من نمره ام بیست نشه و گریه نکنم!؟
    وقتی مدرسه میرفتم به خاطر درس و نمره کلی به خودم فشار میاوردم و خودمو اذیت میکردم
    یا اینکه بعضی وقت ها زیادی وارد جزئیات میشم و از کاه کوه میسازم ولی باور کنین زیادم دست خودم نیست همش این کمالگرایی این وقتا اذیتم میکنه
    کم نبوده وفتایی که خودم رو تنبیه و اذیت میکردم
    به قول داداش کوچیکم همیشه تو چارچوب خاصی هستم
    وقتای مدرسه یه نمره کمتر میشدم حس میکردم دنیا به آخر رسیده و این گریه ها به خاطر درس و نمره تا ترم اول دانشگاهم طول کشید...
    سر یه امتحان از خونه تا دانشگاه رو بغض کردم و رسیدم خونه کلی گریه کردم داداشم هم گفت اینجا دیگه مدرسه نیست لوس بازی در میای و تا چیزی میشه میزنی زیر گریه دیگه بزرگ شدی دانشجو هستی و این حرفا و نذاشت مادرم دلداریم بده و به مادرم گفت همش تقصیر توئه مامان خیلی لوسش کردی و نازشو میکشی طرز تربیتت درست نیست که اینجوری نازنازی بار اومده

    منم کلی فکر کردم دیدم چه اشکایی که به خاطر مسائل کوچیک میریختم دیگه از اون موقع به بعد به خاطر نمره گریه نکردم شاید چون از بچگی اینجوری بودم هنوز آثارش تو رفتارم هست
    ولی الان دیگه بچه نیستم نمیخوام کم بیارم نمیخوام شل باشم اما واقعا گاهی دست خودم نیست نمیدونم چطوری آرامش رو بیشتر حفظ کنم
    میخوام کمتر دنبال مسائل رو بگیرم و دیرتر ناراحت بشم و وزودتر فراموش کنم چون بیشترین آسیب رو خودم میبینم
    اما میدونین عملی کردن این ها سخته باید کلی تلاش کنم البته خیلی وقته تونستم انعطاف پذیریم رو بیشتر کنم
    مادرم هم میگه تو همیشه از بابات طرفداری میکنی چجوری وقتی نوبت خودت میشه انقدر ازش به دل میگیری
    جدیدا متوجه شدم که خصوصیات کمالگرایی که دارم موجب خیلی از مشکلات زندگیم شده و دنبال حلش هستم

    دیروز ظهر که خونه ی برادر دیگه ام مهمون بودیم هر کاری کردم نتونستم شاد باشم و دلم میخواست تنها باشم
    داداشم به مادرم گفته بود حتما چیزی شده که مثل همیشه نیست
    هر چی باهام شوخی کرد نتونستم مثل همیشه بخندم و سر به سرش بذارم
    من با وجود مسائل و مشکلاتی که دارم همیشه دختر شاد و سرزنده ای هستم به قول داداشم یه روز خونه نباشم هیشکی نمیخنده
    گاهی داداشم میگه یه بار نیست که نگات کنم و در حال خنده نباشی
    خیلی از وقت ها گریه هام رو گذاشتم واسه تنهاییم و خنده هام رو گذاشتم واسه خونواده ام
    به هرحال دنیایی که توش هستیم زیاد روش نباید حساب کرد تا وقتی کنار همدیگه هستیم باید قدر این لحظات رو بدونیم همو ناراحت نکنیم و باعث شادی همدیگه بشیم
    هیشکی از یه لحظه ی آینده ی زندگیش خبر نداره و خب میدونیم که اینجا فانی هست پس باید قدر همو بدونیم
    من چون خونواده ام رو خیلی دوست دارم ازشون هم انتظارم زیاده
    مثل بعضی ها دوستام رو به خونواده ام ترجیح نمیدم و همیشه اولویت اولم خونواده ام بودن چون معتقدم خونواده باید همیشه برای هم و با هم باشن
    من مدتیه به خاطر یه سری مسائل یه مقدار درگیر هستم و خب علت بیشتر این مشکلات پدرم هستن..! چون همیشه حرف حرف خودشه و مرد سالاریه تو خونه ی ما
    جذبه ی مردونه لازم و خوب هست اما وقتی زیاد بشه دیگه خراب میشه
    گاهی هم خودش اعتراف میکنه میگه خیلی از جاهارو من نادونسته اشتباه کردم...
    بابام در جریان ناراحتی من نیست ترجیح دادم سکوت کنم و موجب ناراحتی بقیه نباشم چون دیگه بزرگ شدم و باید خودم مسائلم رو حل کنم
    میخوام رو پای خودم باشم
    به همین خاطر همه رو ریختم تو خودم و کمتر سعی کردم تو جمع حرف بزنم که کسی رو ناراحت نکنم
    آستانه ی تحملم کم شده بود اون شب و بدترین موقع بابام بهم اون حرف رو زد
    حرف شما درست بود اگه من میدونستم شوخی من باعث این مشکل میشه هیچوقت نمیگفتم شوخی هم حدیش خوبه و همه جا نباید شوخی کرد

    هرچند مسئله ی خیلی عادی ای بود من با داداش کوچیکم هر روز و هر شب از این شوخی ها داریم با اینکه ایشون کوچیکتره گاهی زیاده روی می کنه و دوسه بار هم ازش دلخور شدم
    قبلنا گاهی شب ها دور هم بودیم وقتی زیاد شوخی میکرد من نخواستم دلشو بشکنم چیزی نگفتم بابام گفت تو بزرگتری چرا انقدر بهش رو میدی بزن تو گوشش که انقدر اذیتت نکنه!
    منم گفتم دلم نمیاد دوستم که نیست برادرمه خیلی بهم وابسته هستیم
    اما جلوی بابام کمتر شوخی میکنیم
    من بیرون اینجوری نیستم بعضی هم کلاسیای دخترم به من تو نمیگفتن یا مثلا با زن داداشام که دختر هستن هیچوقت از این شوخی ها نمیکنم
    ولی نظرم اینه که آدم باید با خونواده اش بگه بخنده با اون ها درددل کنه با اون ها شاد باشه وقت بگذرونه و با اون ها دوست باشه
    از رفتارهای سرد و شبیه هم خونه ها زندگی کردن اصلا خوشم نمیاد
    تو خونه هم همیشه اهل شوخی و بگو بخند با داداشام و پدرمادرم هستم هرچند معتقدم شوخی هم باید حدی داشته باشه و زیادیش اصلا خوب نیست
    دو تا از برادرام که ازدواج کردن و از من سنشون بیشتر هست بازم گاهی مثل قدیما با همدیگه کلی شوخی میکنیم و راحتیم
    داداش دومم با اینکه بیرون پسر جدی ای هست و همه به این اخلاق میشناسنش با من خیلی صمیمیه و کلی شوخی میکنه باهام
    گاهی وقتا که میان خونمون زن داداشم میگه باز دلش برای شوخی کردن با تو تنگ شده گفته بیایم خونه تون
    یا اینکه بعضی وقت ها به خاطر رفتارای نادرست همسرش رفت و آمدمون کمتر بشه میرم هر موقع دلم براش تنگ بشه میرم محل کارش میبینمش و آروم میشم
    یا خودش تنهایی میاد خونمون سر میزنه
    در حالیکه زن داداشام تو خونواده شون اینجوری نبودن و گاهی تعجب می کنن از رفتارهای صمیمی ما

    الان که بیشتر فکر کردم یاد یه چیزی افتادم
    شب قبلش من امتحان داشتم و باید به کارام میرسیدم
    هوس ذرت کرده بودم چایی دم کردم و خواستم برم به کارام برسم
    چون قبلش داداشم میگفت من بلدم ذرت رو خوب درست کنم منم بهش گفتم برام درست کن و قبول کرد چون خسته بود گفت میرم حموم بعد میام درست میکنم
    خلاصه یه ساعتی طول کشید من غرق کارام شده بودم تو اتاق و اون هم یادش رفته بود منم دیگه نخواستم بگم
    اما شب بعدش که اون مسئله پیش اومد و من با صدای بلند حرف میزدم و با لحن جدی
    وقتی بابام حرفای منو شنید نمیدونست از قبل چی بوده فکر کرد جدی گفتم و زود قضاوت کرد و از کوره در رفت...
    همش تقصیر داداشم هم بود اگه اون شب درست میکرد اینجوری داستان نمیشد
    داداشم هر کاری از من میخواد با دل و جون براش انجام میدم ولی من اون شب ذرت هوس کرده بودم واسم درست نکرد
    خب حقش بود اذیتش کنم اما نباید جلو بابام و بقیه میگفتم که اونقدر هم اذیت نمیشدم
    از اون شب اعصاب و تمرکزم بهم ریخت و هیچ درسی هم نخوندم
    وقتی بابام برای نماز بیدار شد اومد دید نخوابیدم خیلی ناراحت شد و متوجه شد به خاطر حرفش هست.
    من هم بی احترامی نکردم به خدا دلم میخواد بمیرم ولی هرگز به پدرمادرم بی احترامی نکنم خیلی رو مسئله ی احترام به بقیه و بزرگترا و به خصوص والدین حساسم
    خیلی از وقتا هم که میبینم بحث کردن بی فایده است و هر چی با مهربونی میگم گوش نمیده میگم بابا حق با توئه ، تو درست میگی و کوتاه میام
    زن داداشام گاهی وقتا چیزی گفتن دیدم بابام ناراحت شده گفتم دیگه خونه شون نمیریم چون باعث ناراحتی بابا شدن
    یه بار هم به خاطر پدرمادرم تو روی زن داداشم که ازم بزرگتره وایسادم
    کسی به خودم بی احترامی کنه بحثش داست ولی در مورد پدرمادرم خیلی حساسترم گاهی هم خودشون میگن خودتو ناراحت نکن اون ها اشتباه کردن
    خب عصبانی بودم گفتم بابا تو دخالت نکنی اینجوری نمیشه.
    اما همیشه میگم ای کاش پدرم یه مقدار از مهربونیا و درک های مادرم رو داشت...
    جدا از این ها چند روز پیش من تو یه کلاس مهارت های زندگی شرکت کرده بودم و با یه روانشناس آشنا شدم و قصد داشتم برای مسائلم ازش کمک بگیرم
    بعد که اومدم خونه حرفشو زدم بابام برگشت گفت دختر دیگه با اون خانوم در ارتباط نباش
    و گفت روانشناس و این چیزا برای دیونه هاست مگه دیونه ای میری پیش روانشناس!
    منم گفتم پدر جان اینجوری نیست روانشناس ها به آدم رفتار درست یاد میدن و نحوه ی برخورد صحیح با مشکلات رو آموزش میدن
    بعد برگشت گفت خب بهش بگو بابای من آدم لجبازیه باید چیکار کنه که اینجوری نباشه!
    منم خنده ام گرفته بود گفتم خب بابا ما بارها بهت گفتیم این دست خودته لجبازی اصلا چیز خوبی نیست در حالیکه اگه با بقیه مشورت کنی و اهمیت بدی به حرفشون بعدش پشیمون نمیشی
    بعد کلی باهاش حرف زدم که بهش بگم فقط دیونه ها نمیرن پیش روانشناس..!
    ببخشید حرفام خیلی طولانی شد.

  38. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط fazi0315 نمایش پست ها
    بنظرم حرفشون انقدی بزرگ نیست که شما بزرگش میکنی
    مشکله اغلب ما اینه همیشه از چیزای کوچیک هم مشکلات بزرگ میسازیم و این باعث میشه همیشه مورد ناراحتی و دل شکستگی و آزرده خاطر شیم.دوست عزیزم اصلا تعبیری درستی از پدر بد اخلاق نداری، پدر بد اخلاق کسیه که بدن دخترش یه جای سالم رو بدنش نداشته باشه،پدر بداخلاق کسیه که صدای خنده تو خونش نپیچه،پدر بداخلاق کسیه که روی خوش زندگیو از بچاش دریغ کنه و...
    رک و تند ب.دن باباتو بذار پای شخصیت جدی که داره نه اخلاق بدش، رک بودن خصوصیتیه که از قدیم داشته و عوض شدنی نیس، تند بودنشم بذار پای اینکه دیگه سن و سالی ازشون گذشته کمتر حوصله جرو بحثای بچگونه شماهارو دارن، والا من از این بدترشو بابام وقتی جوش میاره بهم میگه، منم میشکنه دلم و گریه میکنم،ممکنه چندروز غذا نخورم و بابام بیاد ازم معذرت خواهی کنه و بغلم کنه ببره سرسفره غذا بذاره دهنم، ولی اینا هیچوقت باعث نمیشه من بگم بابام بداخلاقه چجوری باهاش کنار بیام، یا ازش دلخور باشم، شمام وقتی میبینین باباتون پا به کهولت سن گذاشتن سعی کنین رفتاری در خور سنتون جلوشون انجام بدین نه درخور یه دختربچه5ساله لجباز.قدر پدرو مادرتونو بدونین، اینم بگم احترام به والدین واجبه حتی اگه خدای نکرده بد باشن

    حرفتون متینه دوست عزیز
    اگه لفظ بداخلاق رو به کار بردم منظورم فقط این مورد نیست کلا بابام اخلاقش یه مقدار تند هست
    من تو عمرم هیچوقت یه سیلی نخوردم
    یه حرف میتونه خیلی بهمم بریزه چه برسه به سیلی که خدا میدونه چه قدر دردناکه
    آدم وقتی تنبیه بدنی بشه حتی یه سیلی ساده درسته از نظر فیزیکی آسیبش زیاد نیست
    اما فاجعه آور هست چون به نظرم روح اون آدم خیلی آسیب میبینه
    و یه نکته ی دیگه اینکه نشون میده اون دو نفر حرف همدیگه رو نمیفهمن که به کتک رسیده
    در مورد پدر هم که خب حتما اون پدرها مشکل خیلی حادی دارن که بچه ها و به خصوص دختراشونو کتک میزنن
    چون دخترا حساسن زود میشکنن

    من خیلی از وقت ها زندگی رو به خودم سخت میگیرم و بیشترین آسیبش رو هم خودم میبینم
    همونطور که تو پست های دیگه اشاره کردم من میدونم بابام از من بدش نمیاد و یا نمیخواسته دلم رو بشکنه و خیلی دوستم داره
    اما حرفش تو اون موقعیت باعث شد دلم خیلی بشکنه که دیگه نتوسنتم به هیچی فکر کنم فقط حرفش روی مغزم بود و برام تو ذهنم تکرار میشد...
    اگه لفظ بداخلاق رو به کار بردم منظورم فقط این مورد نیست کلا بابام اخلاقش یه مقدار تند هست و جدی و با جذبه و خیلی رک
    البته چیزی تو دلش نیست ولی بیانش اینجوریه
    خودشم همیشه میگه من هر چی تو دلمه تو دهنمه یه چیزی تو دهنم میاد میگم ولی بعدش خودمم به خاطرش اذیت میشم
    میخواستم بدونم چجوری برخورد کنم با بابام که درست باشه و بعدش پشیمون نشم
    به هرحال پدرم هست این دو روزه که باهاش کمتر حرف میزنم خودم هم اذیت میشم
    اما خواستم مهمونا برن و هر موقع بحثش شد ازش گلایه کنم و دوباره از دلم در بیاره که از درون آروم بشم
    هرچند اون شب اومد برای اولین بار دستامو بوسیدخیلی احساس شرمندگی کردم و مانعش شدم
    اما من مثل مادرم با پدرم نمیتونم راحت باشم برم بوسش کنم بغلش کنم به هرحال اون مرد هست و من دخترم
    گاهی وقتا دلم میخواد برم بوسش کنم بغلش کنم بگم دوستت دارم اما این خجالت لعنتی نمیذاره نمیدونم چرا!
    حس میکنم اگه اینجوری کنم پیش خودش چه فکری کنه

    اما هر روز مادرم رو بغل میکنم بوسش می کنم
    دستاشو میبوسم تو چشاش زل میزنم و میگم دوستت دارم
    این چیزا بهم آرامش میده اما در مورد پدرم سخته واسم گاهی خودش پیشقدم میشه و منم از خدامه برم بغلش ولی
    روش واسم سنگینه ولی اگه بدونم ازم ناراحته جونمم میدم براش که از دلش در بیارم
    من دختر حساس و کمالگرایی هستم
    دوس دارم همیشه زندگیم بدون اشتباه باشه و آخر کار حس حسرت و پشیمونی نداشته باشم و آخر عمرم و همچنین دوست دارم
    همه باهام خوش اخلاق باشن
    من هم با همه خوش اخلاق باشم
    همیشه دوست دارم آدم خوبه باشم
    دختر خوب
    خواهر خوب
    شاگرد خوب و ...
    و خلاصه همه چی سر جای خودش باشه و نه دل کسی رو بشکنم
    نه کسی دلم رو بشکنه
    روی اخلاق و آداب معاشرت خیلی حساسم و از بقیه انتظارم زیاده
    و تو این چارچوبی که مد نظرم هست دوست دارم همه هم اینجوری باشن
    میدونم همه این رو میخوان
    اما من وقتی به این چیزایی که تو ذهنمه نمیرسم اینجوری بهم میریزم و داغون میشم
    یا اینکه به خاطر یه حرف انقدر به میریزم
    به قول شما مثل دخترای 5 ساله میشم گاهی
    امیدوارم بتونم بهتر باشم.
    ولی دقیقا نمیدونم چیکار کنم که حساسیتم کمتر بشه روی مسائل...
    متشکرم از راهنماییتون.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 01-28-2017 در ساعت 05:11 PM

  39. بالا | پست 23


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    سلام یلدا جان.

    من نظراتو نخوندم ولی مطمئنا دوستان راهنماییهای خوبی دادن!

    من فقط اینو میخوام بگم که هر پدری این اخلاقو نداره که بعد از رفتار تندش اشتباهشو بپذیره و بره دخترشو ناز و نوازش کنه و ازش معذرت بخواد!

    یه لحظه فک کن به دخترای کم سن و سالی که مورد خشونت والدینشون قرار میگیرن و بعدشم از هیچ عذرخواهی خبری نیست!

  40. 2 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد درست با پدر بداخلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    سلام یلدا جان.

    من نظراتو نخوندم ولی مطمئنا دوستان راهنماییهای خوبی دادن!

    من فقط اینو میخوام بگم که هر پدری این اخلاقو نداره که بعد از رفتار تندش اشتباهشو بپذیره و بره دخترشو ناز و نوازش کنه و ازش معذرت بخواد!

    یه لحظه فک کن به دخترای کم سن و سالی که مورد خشونت والدینشون قرار میگیرن و بعدشم از هیچ عذرخواهی خبری نیست!

    سلام عزیزم
    بله دوستان لطف کردن نظراتشون رو گفتن و تا حدودی آروم شدم
    حرفتون درسته
    اما باید اینجوری باشه
    به نظرم هر کسی دل کسی رو میشکنه خب باید یه جوری از دلش در بیاره دیگه
    حالا امشب حرفش پیش اومد بابام میگه مگه چی بهت گفتم سه روزه انقدر ناراحتی!
    منم توضیح دادم و گفتم حرفت عین چاقو قلبم رو پاره کرد
    کلی تعجب کرد گفت آدم جرات نمیکنه چیزی بگه اینجوری میکنین
    منم گفتم الان بیاین ده تا سیلی بهم بزنی هیچی نمیگم ولی هزار بار گفتم جلوی بقیه اینجوری رفتار نکنین
    برگشته میگه مگه زن داداشت رقیبته که انقدر این برات مهم شده!
    منم گفتم رابطهمون اونقدر خوب نیست به این خاطر خیلی برام مهم بود بعد خودش برگشته میگه
    چون زن داداشت بوده نباید حرف داداشتو جواب میدادی!!!!!!!!!!!
    منم گفتم زن داداشم تا این حد تو خونواده ی ما غریبه نیست ما پیشش شوخی زیاد میکنیم
    ولی یه چیزی خیلی نگرانم کرده
    امشب بابام با مادرم حرفشون شد
    بعدش مادرم گفت سر حرفی که به دخترمون زدی رفتم یه چیزی خریدم که باهاش خودکشی کنم!
    انگاری دنیا روی سرم خراب شد...
    من خیلی هم لوس و بی ظرفیت نیستم
    دوسه باره بابام باهام بداخلاقی کرده این چند ماه دفعه های قبلی رو هیچی نگفتم
    این دفعه دیگه خیلی بد بود که خیلی بهم ریختم
    داداشم و مادرم هم باز امشب از من دفاع کردن و گفتن که من تا نیمه های شب داشتم گریه میکردم و نخوابیدم
    ولی اصلا فکر نکردم مادرم همچین کاری کرده باشه
    بعد از خدا بهترینم مادرمه خیلی نگرانش شدم بازم اون کابوسای لعنتی بچگیم برام تداعی شد...
    خدایا...
    ویرایش توسط یلدا 25 : 01-29-2017 در ساعت 01:27 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شکست پُلی است برای پیروزی؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 10-06-2022, 02:15 AM
  2. مقایسه هاست لینوکس با هاست ویندوز
    توسط bety10 در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 07-11-2015, 12:38 PM
  3. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
    توسط prv در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2015, 12:14 AM
  4. یک آزمایش روانشاسی/ تا اطلاع ثانوی ماست سیاه است!
    توسط farokh در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-03-2014, 09:11 AM
  5. چگونگی حمایت از کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-30-2013, 01:13 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد