نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: بعد از مدتی کم اهمیت می شم.

1220
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14659
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    2
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    بعد از مدتی کم اهمیت می شم.

    سلام به همه
    پسری 22 ساله هستم. دانشجوی مهندسی معماری.
    راستش همیشه و هر وقت وارد یک جمعی می شم فکر می کنم زیاد در دید هستم و به من زیاد توجه میشه مثلا وقتی که دوستای جدیدی پیدا می کنم.
    یا وقتی که وارد محیط دانشگاه شدم یا اصلا همون موقع که در مدرسه بودم و وارد یک سطح دیگه ای می شدم. ولی بعد از اون یعنی یک الی دو ماه که از آشنایی مون بگذره دیگه در اون گروه جدید کم اهمیت می شم. اگرچه شاید در بسیار از موارد خیلی توانایی داشته باشم ولی بهم اعتنا نشه. خودم وقتی به اتفاقاتی که در طول روز می افته فکر می کنم نتیجه می گیرم شاید عقده ای بار اومدم و این یک جور کم محبتی از طرف پدر و مادرم بوده باشه.الانم اگه قرار باشه با یک سری دوستان دیگه ای آشنا بشم حدس میزنم که حتما دو سه هفته خیلی باهم گرم خواهیم بود و بعد از اون دیگه براشون کم اهمیت میشم. یک اشکال دیگه اینکه نمی تونم از یک حدی با دوستانم صمیمی تر بشم. شاید عادت ندارم تو جمع خودمونی کسی بهم تیکه های خیلی دوستانه مثلا برو بابا ، برو گم شو، بندازه که شاید توی یک جمع صمیمی خیلی عادی باشه ولی برای من خیلی عادی نباشه.برا همین سعی میکنم که از این سری کلمه ها هم تا حدی استفاده کنم.
    به هر حال نمی دونم دلیلش چیه که در وهله اول خیلی مهم میشم و یک جوری بهم نگاه میشه و همه دوست دارن باهام صحبت کنن. شاید بخاطر قیافه باشه یا صدام که مثله دوبلرهاست. ولی دوست دارم کسانی که آگاهی دارند تا حدی بهم کمک کنند. یا کتاب های خوبی که ارزش خودن رو واقعاً دارند رو معرفی کنند مهم نیست خارجی یا داخلی باشه..
    با تشکر از همه شما.
    موفق باشین.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5400
    نوشته ها
    698
    تشکـر
    99
    تشکر شده 657 بار در 378 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بعد از مدتی کم اهمیت می شم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط کامران فاطمی نمایش پست ها
    سلام به همه
    پسری 22 ساله هستم. دانشجوی مهندسی معماری.
    راستش همیشه و هر وقت وارد یک جمعی می شم فکر می کنم زیاد در دید هستم و به من زیاد توجه میشه مثلا وقتی که دوستای جدیدی پیدا می کنم.
    یا وقتی که وارد محیط دانشگاه شدم یا اصلا همون موقع که در مدرسه بودم و وارد یک سطح دیگه ای می شدم. ولی بعد از اون یعنی یک الی دو ماه که از آشنایی مون بگذره دیگه در اون گروه جدید کم اهمیت می شم. اگرچه شاید در بسیار از موارد خیلی توانایی داشته باشم ولی بهم اعتنا نشه. خودم وقتی به اتفاقاتی که در طول روز می افته فکر می کنم نتیجه می گیرم شاید عقده ای بار اومدم و این یک جور کم محبتی از طرف پدر و مادرم بوده باشه.الانم اگه قرار باشه با یک سری دوستان دیگه ای آشنا بشم حدس میزنم که حتما دو سه هفته خیلی باهم گرم خواهیم بود و بعد از اون دیگه براشون کم اهمیت میشم. یک اشکال دیگه اینکه نمی تونم از یک حدی با دوستانم صمیمی تر بشم. شاید عادت ندارم تو جمع خودمونی کسی بهم تیکه های خیلی دوستانه مثلا برو بابا ، برو گم شو، بندازه که شاید توی یک جمع صمیمی خیلی عادی باشه ولی برای من خیلی عادی نباشه.برا همین سعی میکنم که از این سری کلمه ها هم تا حدی استفاده کنم.
    به هر حال نمی دونم دلیلش چیه که در وهله اول خیلی مهم میشم و یک جوری بهم نگاه میشه و همه دوست دارن باهام صحبت کنن. شاید بخاطر قیافه باشه یا صدام که مثله دوبلرهاست. ولی دوست دارم کسانی که آگاهی دارند تا حدی بهم کمک کنند. یا کتاب های خوبی که ارزش خودن رو واقعاً دارند رو معرفی کنند مهم نیست خارجی یا داخلی باشه..
    با تشکر از همه شما.
    موفق باشین.
    شاید جواب شما فقط یک عبارت کوتاه باشه " بی خیالی "

    شما به مسایلی اهمیت میدید که شاید برای دیگران اهمیت نداشته باشه ...

    به هر حال در هر رابطه دوستانه ای همیشه تازگی خودش رو داره بعد از گذشت مدت زمانی عادی شده و روال عادی پیدا میکنه

    مثل جریان اب که در وهله اول با خروش زیادی جاری میشه ولی در نهایت به آرامش میرسه

    در ضمن اینکه دوست ندارید در روابط دوستی به صمیمیت بیشتری برسید خودش باعث میشه دیگران از شما دور بشن

    و یا در برخورد با شما رسمی برخورد کنن به همین خاطره که باید بپذیرید که اگر این روال رو ادامه بدید نباید از دیگران انتظاری برای نزدیکی بیشتر داشته باشید

  3. 4 کاربران زیر از Bita moein بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10754
    نوشته ها
    41
    تشکـر
    46
    تشکر شده 21 بار در 12 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بعد از مدتی کم اهمیت می شم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط کامران فاطمی نمایش پست ها
    سلام به همه
    پسری 22 ساله هستم. دانشجوی مهندسی معماری.
    راستش همیشه و هر وقت وارد یک جمعی می شم فکر می کنم زیاد در دید هستم و به من زیاد توجه میشه مثلا وقتی که دوستای جدیدی پیدا می کنم.
    یا وقتی که وارد محیط دانشگاه شدم یا اصلا همون موقع که در مدرسه بودم و وارد یک سطح دیگه ای می شدم. ولی بعد از اون یعنی یک الی دو ماه که از آشنایی مون بگذره دیگه در اون گروه جدید کم اهمیت می شم. اگرچه شاید در بسیار از موارد خیلی توانایی داشته باشم ولی بهم اعتنا نشه. خودم وقتی به اتفاقاتی که در طول روز می افته فکر می کنم نتیجه می گیرم شاید عقده ای بار اومدم و این یک جور کم محبتی از طرف پدر و مادرم بوده باشه.الانم اگه قرار باشه با یک سری دوستان دیگه ای آشنا بشم حدس میزنم که حتما دو سه هفته خیلی باهم گرم خواهیم بود و بعد از اون دیگه براشون کم اهمیت میشم. یک اشکال دیگه اینکه نمی تونم از یک حدی با دوستانم صمیمی تر بشم. شاید عادت ندارم تو جمع خودمونی کسی بهم تیکه های خیلی دوستانه مثلا برو بابا ، برو گم شو، بندازه که شاید توی یک جمع صمیمی خیلی عادی باشه ولی برای من خیلی عادی نباشه.برا همین سعی میکنم که از این سری کلمه ها هم تا حدی استفاده کنم.
    به هر حال نمی دونم دلیلش چیه که در وهله اول خیلی مهم میشم و یک جوری بهم نگاه میشه و همه دوست دارن باهام صحبت کنن. شاید بخاطر قیافه باشه یا صدام که مثله دوبلرهاست. ولی دوست دارم کسانی که آگاهی دارند تا حدی بهم کمک کنند. یا کتاب های خوبی که ارزش خودن رو واقعاً دارند رو معرفی کنند مهم نیست خارجی یا داخلی باشه..
    با تشکر از همه شما.
    موفق باشین.
    وای خدا انگار اینو من نوشتم.
    آقای عزیز من از شما کوچیک ترم و میخوام معماری هم بخونم یعنی دو دلم توش میگن روابط اجتماعی توش خیلی مهمه.
    اینکه میگید اول انگار براشون مهمی ولی بعد انگار سرد میشن...کاملا درکت میکنم.
    میدونید من خیلی وقته درگیر این احساسای بی سرو تهم و باعث افت تحصیلی شدیدم شد و خودم اینا رو ناشی از دو چیز میدونم:
    ۱-مامان و بابای غیر اجتماعیم هستن که من روشهای ارتباط با آدما رو باید از اونا یاد بگیرم که چیزی برا یاد دادن به من ندارن و من باید خودم تجربه کنم همه چیزو....
    ۲-درونگرا بودنم.منم از شوخیایی که توش انگار به هم توهین میکنن بدم میاد.
    ولی الان چیزی که فهمیدم اینه که چون سعی میکنم تایید همه رو جلب کنم و کسی از دستم ناراحت نباشه به خاطر همین احترام همه رو نگه میدارم و سعی میکنم با همه رسمی باشم نه رسمی رسمیا ولی زیادی زیادی هم نمیتونم صمیمی بشم انگار حس میکنم غرورم اجازه بهم نمیده اینکارا که بقیه میکنن رو منم انجام بدم انگار معذب میشم رفتارایی مثل رفتار اونا داشته باشم.و بخاطر همین انگار آدما با بودن درکنارم دچار یکنواختی میشن...


    من قصد دارم برم پیش یه روانشناس خیلی وقته درگیر این احساسام و هیچ راه حلی براش پیدا نمیکنم.
    یه مشاوری بهم گفت که باهوشم چون خودم برا خودم دارم دنبال درمان میگردم و خودم میخوام مشکلمو بشناسم.
    شاید شما هم آدم باهوشی باشید!!
    لطفا به روانشناس هم سری بزنید.

    راستی اگه توصیه ای راجع به موفقیت کسب کردن توی معماری دارین خوشحال میشم بهم بگین چون من عاشق این رشتم فقط از اینکه تو این راه قدم بردارم میترسم.

  5. 2 کاربران زیر از sahar aram بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ......... (........ به سلامتی رفقای مجازی سایت ........) ..........
    توسط naghme در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 13
    آخرين نوشته: 10-13-2014, 12:18 PM
  2. مدیریت خشم بر اساس رویکرد شناختی- رفتاری
    توسط Artin در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-01-2014, 11:18 PM
  3. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-24-2014, 01:47 PM
  4. راهکار درمانی برای مسمومیت با قرص برنج در طب سنتی
    توسط Artin در انجمن طب سنتی و گیاهان دارویی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-27-2013, 02:42 PM
  5. برترین مدیران جهان و 7 عادتی که در مدیریت دارند!
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-02-2013, 01:31 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد