نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: بن بست فکری

1632
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24215
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy بن بست فکری

    سلام من یک پسر 27 ساله ام.چند ماهی هست که احساس پوچی میکنم.
    خلاصه زندگی: 10سالم بود پدر خانه را ترک کرد .با مامان مشکل داشتن. منو مادر و خواهرم(8سال از من کوچکتره) با هم زندگی میکنیم.دوم دبیرستان عاشق شدم شکست خوردم.مادر هم همون سال رسما طلاق گرفت.من افسرده شدم دکتر روانشناس قرص تجویز کرد. بعد از مدتی فهمیدم مادر و دکتر عاشق شدن(یک بار خودکشی کردم).بماند که چیا شد در این زمان بابا رفته بود خارج قاچاقی.یک سال بعد مادر با شخص دیگه ای اشنا شد و .... جوری که گاها مارو تنها میزاشت. به هر حال طرف سو استفاده زیادی کرد از خانواده ما .خیلی خرد شدم.ارزوهامو گم کردم.هر جور بود یه مدرک مهمانداری هواپییما گرفتم کار نشد پیدا کنم .برای همین رفتم دانشگاه مهندس عمران خوندم.(من ترم 5 بودم بابا برگشتو دوباره دعوا. از فلان سازمان یه مستمری میگرفت باباکه مستقیما دست ما بود وقتی برگشت اونو گرفت از ما.)به هر حال زندگی رو میشد تحمل کرد.تا اینکه سال قبل فهمیزم خداهرم با رفیقم دوسته.هر جور بود مسیله رفع شد و من ازم سو استفاده شده بود ولی چیزی نگفتم.خواهر هم دانشگاه قبول شد تهران.امسال تابستون خواهر رفت قهر خونه بابا و هر چی از دهنش در اومد بار من کرد واسه عشقش.تخریب شدم.چون از من سو استفاده شده بود و از کسایی ضربه خوردم که باورم نمیشد.حالا این وسط مامانو باباهم سر این داستان دعوا داشتن. اخرش موافقت کردن .خواهر نامزد کرد اما بابا قهر بود نیومد منم که کلا سیاهی لشکر وبابا از اون روز با من هم قهره.( واسه این نامزدی من سعی کردم همه رو جمع کنم دور هم همه با هم باشن اما اخرش من بد شدم) الان به جایی رسیدم ک حس میکنم واسه کسی ارزشی ندارم.بیکارم.بی پول .بی پشتوانه.الان هم ارشد می خونم تازه امسال قبول شدم.فشاز روم زیاده.بیشتر از 4 روز نمیتونم خودمو اروم نگه دارم.همش فگرای گذشته و ناکامی توی ذهنمه.دلم میخواد بمیرم فقط دیگه حتی حال خودکشی هم ندارم.خسته شدم.شبو روزم شده سیگار.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24081
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بن بست فکری

    سلام.خب الان مشکل شما چیه؟
    خواهرتون ازدواج کرده مادرتون هم پی خودشه.چرا خودتو درگیر بقیه کردی؟دنبال زندگی خودت باش.مثل بقیه.چرا خودتو با سیگار میسوزونی؟!

    فرستاده شده از GT-I9300Iِ من با Tapatalk

  3. کاربران زیر از asdfghjkl بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : بن بست فکری

    نقل قول نوشته اصلی توسط fred124 نمایش پست ها
    سلام من یک پسر 27 ساله ام.چند ماهی هست که احساس پوچی میکنم.
    خلاصه زندگی: 10سالم بود پدر خانه را ترک کرد .با مامان مشکل داشتن. منو مادر و خواهرم(8سال از من کوچکتره) با هم زندگی میکنیم.دوم دبیرستان عاشق شدم شکست خوردم.مادر هم همون سال رسما طلاق گرفت.من افسرده شدم دکتر روانشناس قرص تجویز کرد. بعد از مدتی فهمیدم مادر و دکتر عاشق شدن(یک بار خودکشی کردم).بماند که چیا شد در این زمان بابا رفته بود خارج قاچاقی.یک سال بعد مادر با شخص دیگه ای اشنا شد و .... جوری که گاها مارو تنها میزاشت. به هر حال طرف سو استفاده زیادی کرد از خانواده ما .خیلی خرد شدم.ارزوهامو گم کردم.هر جور بود یه مدرک مهمانداری هواپییما گرفتم کار نشد پیدا کنم .برای همین رفتم دانشگاه مهندس عمران خوندم.(من ترم 5 بودم بابا برگشتو دوباره دعوا. از فلان سازمان یه مستمری میگرفت باباکه مستقیما دست ما بود وقتی برگشت اونو گرفت از ما.)به هر حال زندگی رو میشد تحمل کرد.تا اینکه سال قبل فهمیزم خداهرم با رفیقم دوسته.هر جور بود مسیله رفع شد و من ازم سو استفاده شده بود ولی چیزی نگفتم.خواهر هم دانشگاه قبول شد تهران.امسال تابستون خواهر رفت قهر خونه بابا و هر چی از دهنش در اومد بار من کرد واسه عشقش.تخریب شدم.چون از من سو استفاده شده بود و از کسایی ضربه خوردم که باورم نمیشد.حالا این وسط مامانو باباهم سر این داستان دعوا داشتن. اخرش موافقت کردن .خواهر نامزد کرد اما بابا قهر بود نیومد منم که کلا سیاهی لشکر وبابا از اون روز با من هم قهره.( واسه این نامزدی من سعی کردم همه رو جمع کنم دور هم همه با هم باشن اما اخرش من بد شدم) الان به جایی رسیدم ک حس میکنم واسه کسی ارزشی ندارم.بیکارم.بی پول .بی پشتوانه.الان هم ارشد می خونم تازه امسال قبول شدم.فشاز روم زیاده.بیشتر از 4 روز نمیتونم خودمو اروم نگه دارم.همش فگرای گذشته و ناکامی توی ذهنمه.دلم میخواد بمیرم فقط دیگه حتی حال خودکشی هم ندارم.خسته شدم.شبو روزم شده سیگار.

    اگر انگیزه نداشته باشیم، به احتمال زیاد وقت خود را تلف می کنیم و اهداف شخصی و حرفه ای خود را نادیده می گیریم. مصمم ترین افراد روی زمین نیز گاهی انگیزه خود را از دست می دهند. در زیر چند راهنمایی برای حفظ انگیزه آورده ایم.

    انگیزه شخصی برای موفقیت در تمام جنبه های زندگی از اهمیتی حیاتی برخوردار است. اگر انگیزه نداشته باشیم، به احتمال زیاد وقت خود را تلف می کنیم و اهداف شخصی و حرفه ای خود را نادیده می گیریم. حتی مصمم ترین افراد روی زمین نیز گاهی انگیزه خود را از دست می دهند. در زیر چند راهنمایی برای حفظ انگیزه آورده ایم.

    الف- روحیه خود را به روش های زیر بالا نگه دارید:
    1. اهدافتان را به خودتان یادآوری کنید.
    معمولاً قبل از وقت گذاشتن روی هر تلاش خاصی، گرایش به تعیین اهداف کوتاه مدت و بلندمدت دارید. اگر کم کم چشمتان را از روی اهدافتان بردارید، انگیزه خود را از دست می دهید. اینکه حواستان به اهدافتان باشد و دائماً پیشرفت خود را چک کنید، باعث می شود که هر روز انگیزه شما بیشتر و بیشتر شود.

    2. هر هفته پیشرفت خود را چک کنید.
    هر کسی دوست دارد بداند که هر روز چقدر به هدفش نزدیکتر می شود. اگر ببینید که در مسیر درست هستید و هر بار پیشرفت قابل ملاحظه ای می کنید، انگیزه شما بیشتر می شود و از رسیدن به هدف خود خوشحال می شوید. اگر ببینید که در رسیدن به هدف تعلل می کنید، این تلنگری به شماست تا دوباره به مسیر اصلی برگردید.

    3. هر بار که به اهداف هفتگی می رسید به خودتان پاداش بدهید.
    این پاداش می تواند بسیار ساده باشد، مثلاً برای خودتان بستنی بخرید. یا پاداش بزرگتری باشد، مثلاً برای کل تلاش و سختکوشی تان به تعطیلات بروید.

    4. به خودتان استراحت بدهید.
    گاهی حتی با اراده ترین افراد هم خسته می شوند. شاید زیادی از خودتان کار کشیده باشید و استراحت چیزی باشد که واقعاً به آن نیاز دارید. اگر هدف شما رسیدن به فرم بدنی مناسب است، شاید لازم باشد که بجای یکی دو روز در هفته به خودتان سه چهار روز استراحت بدهید. اگر هدف درسی دارید، یک سره تکالیف تان را انجام ندهید و آن را در طول روز یا هفته تمام کنید.



    5. به خودتان زیاد سخت نگیرید.
    هر کسی گاهی کم می آورد. اگر یک هفته نتوانستید به هدفتان برسید، زیاد احساساتی نشوید. از آن درس بگیرید. همیشه سخت بودن کار نیست که مهم است، گاهی سختی ضربه ای که می خورید و دوباره بلند شدن است که اهمیت دارد. از شکست خوردن نترسید و آن را به عنوان یکی دیگر از جنبه های زندگی بپذیرید و به سمت اهدافتان پیش بروید.

    6. مقالات یا سخنرانی های الهامبخش را بخوانید و تماشا کنید.
    هر کسی هر از گاهی به این چیزها نیاز دارد. تماشای ویدئوهای سخنرانی های الهامبخش و شنیدن تجربیات دیگران به شما حس تازه ای از امید و انگیزه می دهد.

    ب- راه های غلبه بر تعلل و مسامحه

    1. چیزهایی که حواستان را پرت می کنند حذف کنید.
    هر چیزی که موجب تعلل شما می شود را شناسایی کنید و از شر آن خلاص شوید یا آن را در کمدی بگذارید. از آن دور شوید یا آن را دور بیندازید. اگر همه وقت خود را تلف کنید، نمی توانید انگیزه خود را حفظ کنید. اگر زمان زیادی را صرف گردش در اینترنت می کنید یک افزونه "بهره وری" روی مرورگر خود نصب کنید. این افزونه به شما یادآوری می کند که زمان محدودی را صرف این کار کنید.

    2. مرزهای خود را فراخ تر کنید.
    خودتان را در چشم خود و دیگران مسئول جلوه دهید. اگر کاری را انجام نمی دهید، بخاطر انجام ندادن آن برای خودتان جریمه بگذارید. برای مثال خودتان را از خرید وسیله ای محبوب محروم کنید یا پولی به خیریه بدهید. در مورد کارهایی که قرار است انجام دهید با دوستان و خانواده حرف بزنید. اگر آن کارها را انجام ندهید آنها می فهمند و خجالت می کشید. بدین ترتیب دلیلی برای شروع آن کار خواهید داشت.

    3. کمی کافئین مصرف کنید.
    فقط شما هستید که می دانید دوز مصرفی شما چقدر است. مقدار مناسب قهوه ای که هر کس صبح ها می نوشد باعث می شود که هوشیاری و تمرکز او حفظ شود و به سمت هدف حرکت کند. از محرک های قوی تر دور بمانید، مگر آنکه پزشک آنها را در موارد خاص برایتان تجویز کرده باشد.

    4. بدنتان را حرکت دهید.
    بدوید، ورجه ورجه کنید یا مشت زنی کنید. حتی نرمش های سبک نیز بر روحیه شما اثر خوبی می گذارند و باعث می شوند که حس فعال و پویایی به شما دست بدهد. ورزش میزان افسردگی را کاهش می دهد و دید شما به خودتان را بهتر می کند و هر دوی اینها انگیزه شما را بالا می برند.



    5. وظیفه و کار خود را به تکه های کوچکتر تقسیم کنید.
    اگر مشکلات جدی انگیزشی دارید، شکستن وظیفه خود به وظایف کوچکتر باعث می شود که از لحاظ روانی راحت تر بتوانید به آنها نزدیک شوید و آنها را شروع کنید. زیرا با انجام هر یک از این تکه ها و تمام کردن آنها، حس موفقیت در آن کار به شما دست می دهد و انگیزه شما برای انجام بقیه بالاتر می رود. گاهی تنها چیزی که نیاز داریم این است که عزم حرکت خود را جمع کنیم و یک پروژه کامل را شروع کنیم، تا بقیه آن را با همان عزم و شتاب جلو ببریم.

    6. خودتان را غافلگیر کنید.
    حتی افرادی که انگیزه های فوق العاده بالایی دارند، اگر هفته ها و ماه ها وظایف تکراری و خسته کننده انجام دهند، دچار افسردگی و تنبلی می شوند. این یکنواختی را با فعالیت های غیرعادی و فی البداهه بشکنید. سعی کنید حس درونی پیش بینی ناپذیری را در خود خلق کنید و خودتان هم ندانید که فردا چه خواهید کرد. این باعث می شود که ملال انگیزی روانی کاری که انجام می دهید، کاهش یابد. در زیر به چند روش دیگر برای شکستن این یکنواختی اشاره کرده ایم:

    • وقت ناهار به جای خوش منظره و زیبایی بروید.
    • با دوستان یا همکاران بطور ناگهانی مسابقه فوتبال بگذارید.
    • همکاران خود را با چیزی که خودتان پخته اید غافلگیر کنید.
    • حتی اگر مناسبتی وجود ندارد، دوست یا همسرتان را به مکان خاصی ببرید.
    • سبک شخصی خود را عوض کنید. ظاهرتان را متحول کنید و منتظر واکنش های اطرافیان و دوستان و همکاران باشید.

    نکات مهم:
    * الگوهای شخصی داشته باشید. برای مثال سیاستمدار، ورزشکار یا تاجر محبوب شما ممکن است سخنرانی الهامبخش و یا تجربه جالبی داشته باشد. در مورد آن مطالعه کنید و به خودتان در مورد زندگی و تجربیات و راه های رسیدن آن فرد به هدفش، درس بدهید.

    * مثبت باشید. هر اتفاقی که بیفتد، باید انگیزه شما بالا باشد و مثبت بودن را کنار نگذارید. حتی زمانی که همه چیز منفی و بد به نظر می رسد، باید سرتان را بالا بگیرید و به جلو قدم بردارید.

    * کارها را سرگرم کننده کنید. در باشگاه ورزشی، موسیقی محبوب خود را گوش کنید. در محل کار، برای خودتان شیرینی بیاورید و دستاوردهای کوچک را جشن بگیرید.

    هشدار:
    اگر از بی انگیزگی شدید رنج می برید یا حتی برای رسیدن به اهداف ابتدایی و کوچک مشکل دارید، مثلاً اهداف ضروری و واجبی همچون بلند شدن از رختخواب، رفتن به محل کار، انجام بهداشت شخصی و غیره، بهتر است با مشاور یا پزشک مشورت کنید. زیرا اینها می توانند علائم افسردگی باشند.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بن بست فکری

    نقل قول نوشته اصلی توسط fred124 نمایش پست ها
    سلام من یک پسر 27 ساله ام.چند ماهی هست که احساس پوچی میکنم.
    خلاصه زندگی: 10سالم بود پدر خانه را ترک کرد .با مامان مشکل داشتن. منو مادر و خواهرم(8سال از من کوچکتره) با هم زندگی میکنیم.دوم دبیرستان عاشق شدم شکست خوردم.مادر هم همون سال رسما طلاق گرفت.من افسرده شدم دکتر روانشناس قرص تجویز کرد. بعد از مدتی فهمیدم مادر و دکتر عاشق شدن(یک بار خودکشی کردم).بماند که چیا شد در این زمان بابا رفته بود خارج قاچاقی.یک سال بعد مادر با شخص دیگه ای اشنا شد و .... جوری که گاها مارو تنها میزاشت. به هر حال طرف سو استفاده زیادی کرد از خانواده ما .خیلی خرد شدم.ارزوهامو گم کردم.هر جور بود یه مدرک مهمانداری هواپییما گرفتم کار نشد پیدا کنم .برای همین رفتم دانشگاه مهندس عمران خوندم.(من ترم 5 بودم بابا برگشتو دوباره دعوا. از فلان سازمان یه مستمری میگرفت باباکه مستقیما دست ما بود وقتی برگشت اونو گرفت از ما.)به هر حال زندگی رو میشد تحمل کرد.تا اینکه سال قبل فهمیزم خداهرم با رفیقم دوسته.هر جور بود مسیله رفع شد و من ازم سو استفاده شده بود ولی چیزی نگفتم.خواهر هم دانشگاه قبول شد تهران.امسال تابستون خواهر رفت قهر خونه بابا و هر چی از دهنش در اومد بار من کرد واسه عشقش.تخریب شدم.چون از من سو استفاده شده بود و از کسایی ضربه خوردم که باورم نمیشد.حالا این وسط مامانو باباهم سر این داستان دعوا داشتن. اخرش موافقت کردن .خواهر نامزد کرد اما بابا قهر بود نیومد منم که کلا سیاهی لشکر وبابا از اون روز با من هم قهره.( واسه این نامزدی من سعی کردم همه رو جمع کنم دور هم همه با هم باشن اما اخرش من بد شدم) الان به جایی رسیدم ک حس میکنم واسه کسی ارزشی ندارم.بیکارم.بی پول .بی پشتوانه.الان هم ارشد می خونم تازه امسال قبول شدم.فشاز روم زیاده.بیشتر از 4 روز نمیتونم خودمو اروم نگه دارم.همش فگرای گذشته و ناکامی توی ذهنمه.دلم میخواد بمیرم فقط دیگه حتی حال خودکشی هم ندارم.خسته شدم.شبو روزم شده سیگار.
    سلام

    پسر خوب متاسفم از آنچه که خواندم, ولی احسنت به شما که از این خانواده نابسامان مثل نهالی قوی روئیده ای و داری ارشد میخوانی.

    ببین گلم اولا متوجه این باش که تو اون سن وسال درسته پدر و مادر نقش بدن روانی کودک رو دارند و با دعوا و جداییشان بدن شما رو به دو نیمه قسمت کرده اند ولی این تقصیر اصلا متوجه شما نیست

    و همچنین تمام مسائل بعدی که نام بردید.

    متاسفانه گرفتار پدر و مادر نادان و یا کم دان بوده اید و قربانی!! ولی عزیز شما الان مردی هستید 27 ساله پس باید مثل یک 27 ساله فکر کنید و خود و زندگی خودتون رو بسازید. و شما مسئول زندگی خود هستید نه دیگری.

    گذشته عزیزم در گذشته و باید در حال زندگی کرد و متوجه آینده بود! میدونم سخته و میفهمم که دچار سرخوردگی و افسردگی هستی. فرمودید دکتر رفته بودید و دارو مصرف میکردید.

    به یکی از همکاران حاذق مشاور رجوع کنید اگر ایشون تشخیص دادند سپس دکتر و دارو. افسردگی رو که رد کنید حتما اوضاع بهتر خواهد شد.

    موفق باشید

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  7. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : بن بست فکری

    آفرین بهت که تونستی توی این اوضاع و احوالت درستو بخونی ، واقعا داشتم متنتو میخوندم تعجب میکردم که با این حالت بازم دنبال درست بودی ، هرکس دیگه ای جای شما بود قطعا خودشو ول میکردو حتی فکر درس رو هم نمیکرد ولی شما توی تمامه این اتفاقات اولا خودتو نباختی دوما درستو ادامه دادی ، مطمئن باش به واسطه ی همین درست و رشته ی خوبی که داری در آینده ی نه چندان دور فرد موفقی میشی .

    دوست عزیز شما واقعا قوی بودیو هستی که تونستی این اتفاقاتو پشت سر بزاری نه تنها کم نیوردی بلکه مدام درحاله این بودی که خانواده رو دور هم جمع کنیو صلحو برگردونی ، میدونم خیلی سختی کشیدی ، خیلی روزای بدی رو گذروندی ولی معلومه که خودتو نباختی ولی این رو هم بدون شما نهایت تلاشتو برای اونا کردی ، اونا خوبیاتو با واکنش نامناسب جواب دادن ، هرکدومشون رفتن پی زندگی خودش ، هرکدومشون راه خودشونو رفتن شما دیگه چرا انقدر داری خودتو اذیت میکنی ?!?!

    درسته ، خانوادتن ، ولی شما گفتنیارو گفتی ، یا گوش کردن یا نکردن ، شما دیگه مسئول اونا نیستی !!

    کاری که باید بکنی اینه که مواظب خودتو ، روحتو ، جسمتو ، آینده و زندگیت باشی .

    سعی کنی از این اتفاقات درس بگیری ، از رفتار پدر و مادرت درس عبرت بگیریو تجربه کسب کنی که تو زندگی آیندت تکرار نکنی این رفتارارو ، یه زندگیه آروم درکنار همسرت بسازی .

    فقط الان دیگه خودت مهمی و آینده ی خودت ،نزار گذشتت ، حال و آیندتو تباه کنه .

    از الان شروع کن که روحیتو بدست بیاریو شاد باشیو هدفت تمام شدن درستو شغل مناسبو یه زندگیه آروم باشه .
    ویرایش توسط love : 11-17-2015 در ساعت 09:19 PM

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24215
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بن بست فکری

    مشکل منم که گم شدم.امیدی ندارم به زندگی

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24215
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بن بست فکری

    جالبه قبلا این کارها رو انجام دادم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شکست پُلی است برای پیروزی؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 10-06-2022, 02:15 AM
  2. مقایسه هاست لینوکس با هاست ویندوز
    توسط bety10 در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 07-11-2015, 12:38 PM
  3. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
    توسط prv در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2015, 12:14 AM
  4. یک آزمایش روانشاسی/ تا اطلاع ثانوی ماست سیاه است!
    توسط farokh در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-03-2014, 09:11 AM
  5. چگونگی حمایت از کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-30-2013, 01:13 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد