نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: رابطه متشنج ما

2691
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    190
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    رابطه متشنج ما

    با سلام.من دختر 23 ساله و مجرد هستم که سه سال بود با یه پسر رابطه تلفنی به قصد ازدواج داشتم تا اینکه با رفتارا و کاراش منو به ته خط رسوند با اینهمه بازم راضی بودم با همه بد خلقیاش تحملش کنم و باهاش ازدواج کنم.چون می دونه چقد بهش وابستم ازین احساسم سو استفاده می کنه و هی سر یه موضوعه کوچیک قهر می کنه و می ره انتظار داره براش مثل یه برده باشمو هرچی می گه بگم چشم.می گه من کار ندارم بیام خاستگاریت تو کار کن به خونوادتم بگو از لحاظ مالی تامینمون کننو...گفتم نه گفت منم می رم یه مدته که رفته اععصابم به کل بهم ریخته احساس پوچی می کنم بااینکه می دونم اگه ازدواج کنیم با اخلاقی که اون داره محاله خوشبخت شیم ولی بازم می خوامش چون وقتی که هست یه دلیلی واسه نفس کشیدن دارم. ولی که وقتی نیس حس می کنم بیدلیل دارم زندگی میکنم.تو عرض سه سال ازین رو به اونرو شدم.زود عصبانی می شم.می خوام داد بزنم.زود گریم می گیره.پرخاشگری می کنمو...لطفا به دادم برسین

  2. 2 کاربران زیر از ناز بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    154
    نوشته ها
    21
    تشکـر
    0
    تشکر شده 20 بار در 15 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    سه سال فقط رابطه تلفنی؟
    خوش به حال ایرانسل !!!!!!

    تو این مدت قرار هم گذاشتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



  4. کاربران زیر از tati68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    شماره عضویت
    23
    نوشته ها
    350
    تشکـر
    132
    تشکر شده 584 بار در 158 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ناز نمایش پست ها
    با سلام.من دختر 23 ساله و مجرد هستم که سه سال بود با یه پسر رابطه تلفنی به قصد ازدواج داشتم تا اینکه با رفتارا و کاراش منو به ته خط رسوند با اینهمه بازم راضی بودم با همه بد خلقیاش تحملش کنم و باهاش ازدواج کنم.چون می دونه چقد بهش وابستم ازین احساسم سو استفاده می کنه و هی سر یه موضوعه کوچیک قهر می کنه و می ره انتظار داره براش مثل یه برده باشمو هرچی می گه بگم چشم.می گه من کار ندارم بیام خاستگاریت تو کار کن به خونوادتم بگو از لحاظ مالی تامینمون کننو...گفتم نه گفت منم می رم یه مدته که رفته اععصابم به کل بهم ریخته احساس پوچی می کنم بااینکه می دونم اگه ازدواج کنیم با اخلاقی که اون داره محاله خوشبخت شیم ولی بازم می خوامش چون وقتی که هست یه دلیلی واسه نفس کشیدن دارم. ولی که وقتی نیس حس می کنم بیدلیل دارم زندگی میکنم.تو عرض سه سال ازین رو به اونرو شدم.زود عصبانی می شم.می خوام داد بزنم.زود گریم می گیره.پرخاشگری می کنمو...لطفا به دادم برسین

    سلــام
    به مشــاور خـوش اومــدین ..

    ممنـون از اینکـه مشکل خودتــون رو شرح دادین .
    کـادر ِ مجرب انجــمن،حتمـا به شمـا راهنمـایی و کمک لـازم رو در خصوص حـل مشکلتـون خواهند داشت .

    فقط در ابتـدا چـند سوال برای راهنمـایی بهـتر ازتون دارم که ممنون میشم پـاسخـگو بـاشید
    وضعیت تحصیلی و شغلیتون خودتـون و خـانوادتون به چـه شکلـه ؟
    فرزند چنـدم هستید ؟
    رابطتتون با اعضـای خـانواده به چـه شکلـه ؟ آیا میتونید به راحـتی مسـائلتون ُ باهاشون در میـون بزارید و یا کسی از اعضـا هست که باهاش خیلی راحـت باشید ؟
    آیـا قبلـا هم پسـر دیگـه ای بوده که از نظر عـاطفی باهاش ارتباط برقرار کرده بـاشین و حالـا به نحـوی جـدا شده بـاشید ؟


    این آقـا چند سـالشونه ؟ وضعیت تحصیلیشون به چه شکلـه ؟ (اینجـور که گفتین بیکـار هستن در حال حـاضر ؛ درسته ؟ )
    یعنی تا حالـا ایشون رو از نزدک ندیدید و رابطـه فقط در حـد تمـاس تلفنی بوده ؟
    آیـا ملـاک و ویژگـی خـاصی در ایشـون هست کـه بـاعث شده با همـه ی این مسـائل،بـاز هم دلبستـه َش بمونیــد ؟



    اونطور کـه گفتین،تو این رابطــه تنهـا چیــزی که نصیبتون شده فقط رنج هســت و شنیدن ِ حرف هـای زور ! و حتی با اینکـه میدونید امکـان خوشبختیتون با این فرد خیلی خیلی کمه امـا باز هم میخواهیدش چون تنهـا دلیلتون اینه کـه
    "
    وقتی که هست یه دلیلی واسه نفس کشیدن دارم. ولی که وقتی نیس حس می کنم بیدلیل دارم زندگی میکنم "

    قبل از اینکـه وارد زندگیتون بشه این شخص،بــاز هم این احسـاس ُ داشتین که بی دلیل دارید زندگــی میکنید ؟
    امضای ایشان
    همــانگونه که روز ِ خــوب خــواب خوش در پـی دارد
    زندگی هــم اگـــر بـــه خوبی سپــری شود
    مرگی آمرزیده و آرام در پی خواهـد داشت


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    190
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    باسلام.ممنون ازینکه نوشته هامو خوندید.من فرزند آخر یه خونواده 5نفره هستم.پدرم کارمند بازنشسته بانکه.جو خونوادمون صمیمیه ولی خونوادم مذهبین نمی تونم بهشون بگم.من با این آقا تو دانشگاه اشنا شدم.هردومون لیسانس هستیم.منم بیکارم مثل ایشون.ماهها به پام نشستو التماس کرد تا راضی شدم باهاش تلفنی حرف بزنم.نه قبل ازین با کسی دوست نبودم.تا قبل اینکه وارد زندگیم شه یه زندگی آرومو بی دغدغه داشتم ولی حالا...حتی شبها هم کابوس می بینم.روحیمو کاملا نابود کرده.اعتماد به نفسمو به کل از دس دادم.ایمانش.مذهبی بودنش و سربه زیریش باعث جلب توجهم شد و اعتراف می کنم که فوق العاده احساساتی هستم شاید بیش از اندازه محبت کردنش قبل از دوستیمون باعث دلبستگیه بیش از اندازم شده می دونم این دلبستگی یه جورایی بچه گونس ولی نمی تونم خودمو قانع کنمو بهش فکر نکنم.هرکاری می کنم نمی تونم خودمو قانع کنم ما به درد هم نمی خوریم بااینک می دونم از لحاظ منطقی اصلا باهم جور نیستیم.واقعا کلافم از دست خودمو این بلاتکلیفی.باتشکر

  7. کاربران زیر از ناز بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    شماره عضویت
    23
    نوشته ها
    350
    تشکـر
    132
    تشکر شده 584 بار در 158 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    ممنــون از پـــاسختــون .

    درســته قبلـا تو زندگیتـون آرامش بهـتری داشتید،ولی الـان تنهـا مساله ای کـه بـاید در نظر گرفت اینه کـه این رابطه چجـوری پیش بره تا بتونیـد دوبـاره به روال سـابق و حتی بهـتر از سـابق برگردین.
    از اونجـایی هم کـه این اولیـن رابطـه ی عـاطفی ِ شمـا هست،بـاعث شده با تـوجـه به روحیـات ِ ظریف و حسـاس دخترانتون،هــرجـوری شده شرایط ُ تحمل کنید و با اخلـاق ِ این فرد بسـازید تا بلکه این رابطه به سر انجـامی برسه و ازدواجی شکل بگیــره !


    بااینکه می دونم اگه ازدواج کنیم با اخلاقی که اون داره محاله خوشبخت شیم ولی بازم می خوامش چون وقتی که هست یه دلیلی واسه نفس کشیدن دارم.
    پیش خودتــون فکر کردین که این بهـانه ی نفس کشیدنی که ازش دارید صحبت میکنید، اگر ادامـه ای و زندگی مشترکی پیش بیـاد،شــاید روزی تبدیل بشه به بزرگترین دلیل غــم هـاتون ؟!!
    حـاضرید این بهـونه رو به قیمــت از دست ِ آزادیتـون،از دست دادن ِ ارزش و وقــار و شـان دخترانتون حفظش کنید ؟!!


    هی سر یه موضوعه کوچیک قهر می کنه و می ره انتظار داره براش مثل یه برده باشمو هرچی می گه بگم چشم
    همچـین آدمی فکر نمیکنید داره شمـا رو دست به سر میکنه ؟ داره فقط و فقط با احسـاسـات ِ پـاکتون بـازی میکنه ؟



    من کار ندارم بیام خاستگاریت تو کار کن به خونوادتم بگو از لحاظ مالی تامینمون کنن

    این حرفــا رو میخوندم پیش ِ خودم میگفتم انگـار شمـا پسرید و ایشون دخترن ! انتظار همچیـن حرفی از یک پســر نمیـره .. ببینید شمـا چقــــدر بهش روی خوش نشـون دادید کـه جرئت پیـدا کرده اینجـوری جبهـه ی تهدید ِ عـاطفی به نوعی برداره و ازتون بخـواد "همـه چیز ُ به گردن بگیــرید"
    رابــطه ای کـه بخـواد یک طرفــه پیش بره شـاید تا مدتی بشه روی خوش ازش دید ولی بهرحــال یکم بعد سست میشه و از هم میپـاشه ..


    تو عرض سه سال ازین رو به اونرو شدم.زود عصبانی می شم.می خوام داد بزنم.زود گریم می گیره.پرخاشگری می کنم.شبها هم کابوس می بینم.روحیمو کاملا نابود کرده.اعتماد به نفسمو به کل از دس دادم

    بله کــاملـا بـا توجـه به شرایط و رفتـارهـایی که باهم داشتین،این موارد طبیعی هسـت .. شمـا دارین از وجـود پر احسـاس و با ارزش خودتـون واسش وقت میزارین و اون تا نیمـه ی راه این شکلی میـاد پـا به پـا تون و آخرشم یهـو میزاره و میـره !! چجــور میشه به همچیـن کسی ضمـانت زندگی مشترک رو داد ؟
    نمیـگم تو زندگی همـه چیز به مرد ِ مقـابلت بستگی داره،ولی مرد هست که اولیــن ستون و زیر بنـای یک خـانواده هست و بعـد از اون زن و بچه هـا میتونن بهـش تکیـه کنند .



    اعتراف می کنم که فوق العاده احساساتی هستم شاید بیش از اندازه محبت کردنش قبل از دوستیمون باعث دلبستگیه بیش از اندازم شده
    آدم هـای احسـاسـاتی خیلی زود با کوچکـترین محبت هـا دلـشون اهلی ِ دل طرف ِ مقابل میشه ..
    این بیش از حـد محبت کردنش فقط قبل از دوستی بود ؟ این محبت ُ چن وقته دیگـه تو رابطتتون نمیبینید ؟



    هرکاری می کنم نمی تونم خودمو قانع کنم ما به درد هم نمی خوریم بااینک می دونم از لحاظ منطقی اصلا باهم جور نیستیم

    اگــر واقعـا قصـدتـون فراموش کردنش و برگشتنتون به زندگی و روال ِ سـابق هست،مـا سعی میکنیم در اینجـا کمک کنیم تـا با تغییر نگرشـتون به خوبی این رابطـه رو تمـام و فرامــوش کنید .
    امضای ایشان
    همــانگونه که روز ِ خــوب خــواب خوش در پـی دارد
    زندگی هــم اگـــر بـــه خوبی سپــری شود
    مرگی آمرزیده و آرام در پی خواهـد داشت


  9. 2 کاربران زیر از *P s y C h e* بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    226
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    سلام دلم نیومد چیزی نگم.دوست عزیزم مطمئن باش هیچ دختری پیدا نمیشه که همچین پسریرو تحمل کنه خصلت پسرا اینطوریه که یکم بهشون رو بدی و عشقتو نشون بدی سرشون گیج میره و بیچارت میکنن ولش کن وقتتو با چیزای دیگه بگذرون 1دلیل دیگه واسه نفس کشیدن پیدا کن چون بیکارو تنهایی باعث شده اعتماد بنفستو بیاد پایین سعی کن کار پیدا کنی.تلفنی کفرتو بالا اورده ببین زیر 1 سقف چطوری میخوای تحملش کنی همچین ادمی بره خ بهتره.اصلام به این فکر نکن که اینو ول کنی دیگه هیچکس سراغت نمیاد بخدا توکل کن ازش بخواه هرچی صلاحته اتفاق بیوفته

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد