نمایش نتایج: از 1 به 16 از 16

موضوع: به پوچی رسیدم

3997
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12341
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    به پوچی رسیدم

    سلام
    من یه دختر22ساله هستم.دانشجو هستم و خوابگاهی وبه شدت افسرده و منزوی(البته تو یک سال اخیر اینجوری شدم)،اینجوری حس میکنم که کاملا تخریب شدم هیچ امیدی ندارم،اطرافیانم(حتی خونوادم)برام مهم نیستن،من تو این مدت حتی اعتقاداتم رو هم از دست دادم(مثلا دیگه به خدا هیچ اعتقادی ندارم)،من خودمو گم کردم کارایی که دارم میکنم رو حتی خودم هم ازشون سر در نمیارم تو این مدت دوس داشتم بد باشم(خیلی بد) 1 موردش درس نخوندن بود جوریکه سه تر متوالی مشروط شدم(الان ترم 6 هستم،واینکه قبلش شرایط درسی خوبی داشتم)،مشکلات روحی زیادی برام پیش اومده،بدتر از همه این که با هیچکسی راجع به مشکلات روحیم واتفاقاتی که پیش اومده حرفی نزدم(خونوادم نمیدونن مشروط شدم) روزامو حروم میکنم(این کاری که آگاهانه انجام میدم،با دیدن فیلم های زیاد،بودن طولانی مدت تو نت و شبکه های اجتماعی) شبا تا صب بیدار میمونم،گاهی وقتی از خوابگاه برمیگردم خونه ارزو میکنم ماشین چپ کنه و من بمیرم، بارها هم به خود کشی فک کردم اما جراتشو نداشتم این اواخر داشتم رو اینم کار میکردم که به خودم جراتشو بدم،وضعیت بد درسی،اوضاع وخیم روحیم،تنهایی،احساس پوچی محض(بدترین دردی که شناختم)همه دارن دیوونم میکنن،من خواهری ندارم که باهاش حرف بزنم عمه و خاله هم ندارم دو تا داداش دارم که پیش ما نیستن،با مادرم هم چون خیلی سریع و وحشتناک واکنش نشون میده میترسم صحبت کنم اونقدر نگران میشه که بدتر منو دیوونه میکنه با عکس العملاش با پدرم هم که واسه خاطر بی تفاوتیش نمیتونم حرف بزنم میدونم که کلی فکرای بد در موردم میکنه،عملا تو پوچی خودم گیر افتادم،دیگه دارم کم میارم اگه الان اینجا دارم این مطلب رو میزارم واسه خاطر این که میخوام بهبود پیدا کنم قبلا هم تلاش کردم اما تنها کاری که کردم این بود که فقط حال خودمو بدتر کردم من به کمکتون احتیاج دارم چون هیچکس درکم نمیکنه و نمیتونه کمکم کنه من دوست پسر هم دارم دوسش دارم (و مطمئنم که دوسم داره از بچگی این حس بوده قبلا میدونستم بهم حسی داره اما یک سال که با هم در ارتباطیم)اما هر آن ممکنه بخاطر شرایط مزخرف روحیم ولش کنم،خلاصه به کمک احتیاج دارم....

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    سلام دوست عزیز
    کاملا درکت میکنم ک چه زجری داری میکشی
    شما تمام راهها را دارین اشتباه میروید و خودتون هم خوب میدانیدوتلاشی برای درست شدن انجام نمیدین بهتره به عقب برگردین و قدم به قدم سعی کنید مشکلات را حل کنید و برای شروع بهترین کار این هست ک باخدا آشتی کنید و از او یاری بخواهید
    برای گام دوم سعی کنید روزی ی ربع مطالعه درسی داشته باشید و هر چندروز در میون این تایم را افزایش بدین
    وبرای تنهاییتان هم سعی کنید با اون دوستت بیشتر صحبت کنیدوبا او دردودل کنید
    تلاش تلاش تلاش تنها راه موفقیت شما برای عبور ازاین بحران هست فک کردین بمیرین دیگه استراحت میکنیدوهمچی تموم شده، نه جونم اون دنیا سخت تر از این دنیاس و زحمتش و عذابش بیشتره،پس خدا راپیدا کنید چون شاهراه زندگی رسیدن به خداس

  3. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12341
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    دوست عزیز مرسی که جواب دادی...اینکه من از خدا دور شدم دو دلیل داشت:اولین چیزی که منو به این سمت کشوند موضوع روحیم و مشکلاتم بودن اما بعد که به وجود یا عدم وجودش فک کردم رفتم سمت مطالعه راجع به سایر عقاید(دلیل دوم)، برای همین که نقش خدا تو زندگیم کم رنگ شده ،چیزایی هستن که خدا رو واسه من بردن تو هاله ای از ابهام ،هر چند که قلبا دوست دارم این منبع امید واقعیت داشته باشه ،اما میگم که نمیدونم با این جهت گیریام دارم چی به سر خودم میارم(اینکه مثلا خیلی رفتم تو عمق عدم وجود خدا نمیدونم چرا میخوام واسه خودم ثابت کنم که وجود نداره) اما به هر حال این چیزیه که بلاخره جوابی براش پیدا میکنم.
    بازم مرسی
    ویرایش توسط 822 : 02-14-2015 در ساعت 01:01 AM

  5. 2 کاربران زیر از 822 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10438
    نوشته ها
    29
    تشکـر
    9
    تشکر شده 15 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط 822 نمایش پست ها
    دوست عزیز مرسی که جواب دادی...اینکه من از خدا دور شدم دو دلیل داشت:اولین چیزی که منو به این سمت کشوند موضوع روحیم و مشکلاتم بودن اما بعد که به وجود یا عدم وجودش فک کردم رفتم سمت مطالعه راجع به سایر عقاید(دلیل دوم)، برای همین که نقش خدا تو زندگیم کم رنگ شده ،چیزایی هستن که خدا رو واسه من بردن تو هاله ای از ابهام ،هر چند که قلبا دوست دارم این منبع امید واقعیت داشته باشه ،اما میگم که نمیدونم با این جهت گیریام دارم چی به سر خودم میارم(اینکه مثلا خیلی رفتم تو عمق عدم وجود خدا نمیدونم چرا میخوام واسه خودم ثابت کنم که وجود نداره) اما به هر حال این چیزیه که بلاخره جوابی براش پیدا میکنم.
    بازم مرسی
    عزیزم من درست ی دختریم تو شرایط تو...ولی تو واقعا مشکلی نداری برای اینکه افسرده شی...
    این مشکلات روحی که میگی چیه?
    چه چیزی ازارت داده ک اینطوری شدی...?
    فکر نمیکنی از محیط خوابگاهته???


    Sent from my HUAWEI G730-U10 using Tapatalk

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12245
    نوشته ها
    144
    تشکـر
    512
    تشکر شده 104 بار در 64 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    عزیزم شما افسردگی گرفتید و باید حتما تحت نظر دکتر باشید دیلیلشم فکرمیکنم اینه که تو زندگیت هدفی نداری پس واسه خودت یه هدفی و انگیزه ای رو پیش بگیر که انشالا حالت بهتر کنه ، این روهم بدون تنها کسی که میتونه بیشترین کمک بهت بکنه فقط خودتی دکتر و داروهم تا یه مدتیه خودت اول باید بخای که خوب بشی پس بهتره بیشتر از این به خودت کم لطفی نکنی که ضررش بیشتر ازاین نخوری.

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط 822 نمایش پست ها
    دوست عزیز مرسی که جواب دادی...اینکه من از خدا دور شدم دو دلیل داشت:اولین چیزی که منو به این سمت کشوند موضوع روحیم و مشکلاتم بودن اما بعد که به وجود یا عدم وجودش فک کردم رفتم سمت مطالعه راجع به سایر عقاید(دلیل دوم)، برای همین که نقش خدا تو زندگیم کم رنگ شده ،چیزایی هستن که خدا رو واسه من بردن تو هاله ای از ابهام ،هر چند که قلبا دوست دارم این منبع امید واقعیت داشته باشه ،اما میگم که نمیدونم با این جهت گیریام دارم چی به سر خودم میارم(اینکه مثلا خیلی رفتم تو عمق عدم وجود خدا نمیدونم چرا میخوام واسه خودم ثابت کنم که وجود نداره) اما به هر حال این چیزیه که بلاخره جوابی براش پیدا میکنم.
    بازم مرسی
    عزیز میدونم چی میگی منم ی مدتی بود ک از خدا دور شده بودم و مثه الان تو بودم ولی کم کم دیدم وقتی خدا را از یاد ببرم خودم را از یاد میبرم
    برای شروع پیداکردن خدا و آشتی با زندگی ی دفتر بگیر و هرروز ی موهبتی ک خدابهت داده را بنویس و خداراشکر کن و خودت را اینطور تصور کن ک اگه این موهبت را نداشتی چی میشد و بعد لبخند بزن
    مثلا چشم یا قدرت شنوایی و گفتاری یا....
    بعد از ی مدت میبینی ک خیلی خدا دوستت داره و چقد بهت محبت کرده
    ودرمورد دین های دیگه ک گفتی،برو تحقیق کن ک در سالهای اخیر چند نفر به دین اسلام رو آوردن و چه کسانی و چرا و همین طور دین های دیگه
    میدونی بعداز ی مدت بخاطره چی خداراخیلی شکرمیکنی؟! بخاطره اینکه مسلمان هستی
    شک نکن فقط انجام بده بعد بیا بهم بگو دروغگو

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12341
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    چرا مشکلات که قاِئدتا دارم اما بدترین اتفاقی که میتونم بگم تاثیر مستقیم داشت و منو بیشتر به درون خودم پرت کرد فوت داداشم بود که 3 سال از من بزرگتر بود کسی که تمام بچگیامو بااون سر کردم کسی که به معنی واقعی پشتم بود .
    اما مشکلات ریز و درشت دیگه ای هم دارم.محیط خوابگاه رو که قبلا دوس داشتم اما الان به شدت حساس شدم به اتفاقات اطرافم (مثلا قبلا تو اتاق که میخوابیدم اگه 3 تا هم اتاقی دیگم سرو صدا میکردن هیچ مشکلی نداشتم اما الان دوس دارم گیر بدم این در حالیکه ما 3 سال با هم ،هم اتاقیم وتا قبل از این هیچ مشکلی با هم نداشتیم).

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12341
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط barani نمایش پست ها
    عزیزم شما افسردگی گرفتید و باید حتما تحت نظر دکتر باشید دیلیلشم فکرمیکنم اینه که تو زندگیت هدفی نداری پس واسه خودت یه هدفی و انگیزه ای رو پیش بگیر که انشالا حالت بهتر کنه ، این روهم بدون تنها کسی که میتونه بیشترین کمک بهت بکنه فقط خودتی دکتر و داروهم تا یه مدتیه خودت اول باید بخای که خوب بشی پس بهتره بیشتر از این به خودت کم لطفی نکنی که ضررش بیشتر ازاین نخوری.
    دوست عزیز مرسی از جواب و راهنماییت
    دقیقا خودم حس میکنم دارم افسرده میشم انگیزه ای ندارم عشقی تو وجودم نیست حتی برای عزیزترین هام.باعث و بانی همه اینام خودم هستم و به قول شما تنها کسیکه میتونه نجاتم بده خودمم اما مشکل اینجاس که بارها سعی کردم اما عین کسی شدم که فقط زخمای خودشو بیشتر عمق بده خودمو بدتر زخمی کردم،به تنهایی نمیتونم این کارو بکنم حس میکنم باید کسی قدم به قدم کنارم باشه تا از این مرحله وحشتناک و این احساسات غیر قابل تحمل بگذرم،

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12454
    نوشته ها
    66
    تشکـر
    4
    تشکر شده 32 بار در 23 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    اگه حس پوچی داری بشین کتاب های نیهیلیسم یا پوچ گرایی رو مطالعه کن بعد نقد هاشونو بخون و مشکلاتشونو . و بشین بنویس هر چی تو ذهنته . چیزی که باعث شده شما الان زنده باشین و خودکشی نکرده باشین . ایا تا به حال بهش فکر کردین؟ هدف های دور برای خود بسازید حتا هدف هایی که احتمال دسترسی شون صفر باشه براتون . احتمالن تنبل شده باشید . اما فکر کنیم به چی علاقه دارین حتا اگه چیز بدی هست ( مثل وب گردی بسیار زیاد که از زندگی بندازه شمارو یا بازی کردن 24 ساعتی یا خوابیدن مستمر و .. ) اونو انجام بدین . اینطوری به خودتون فرصت دادین که فکر کنید و مرتب کنید . اهداف تون رو طبقه بندی کنید . مثلن بنویسین فلان هدف رو داشتم اما الان دیگه ندارم یا فلان هدفو دلم میخاد بدست بیارم اما بعید میدونم . یا فلان هدف رو شاید بتونم بدست بیارم . باید براش چیکار کنم؟ وای حالشو ندارم ! عب نداره یک روز دیگه هم بگیر بخواب ! همین که خودت به فکری عالیه . توصیه میکنم مشاور بری حتمن ترجیحن دارو نخور . و کتاب روانشناسی افسردگی دیوید برنز را حتمن مرتب مطالعه کنین و برنامه هایش را اجرا کنید .
    نوشتن انچه در ذهن دارین رو فراموش نکنید .
    هیچ وقت جلوگریه کردن خود را نیز نگیرید .
    موفق باشید دوست من

  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12341
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط MIMO نمایش پست ها
    اگه حس پوچی داری بشین کتاب های نیهیلیسم یا پوچ گرایی رو مطالعه کن بعد نقد هاشونو بخون و مشکلاتشونو . و بشین بنویس هر چی تو ذهنته . چیزی که باعث شده شما الان زنده باشین و خودکشی نکرده باشین . ایا تا به حال بهش فکر کردین؟ هدف های دور برای خود بسازید حتا هدف هایی که احتمال دسترسی شون صفر باشه براتون . احتمالن تنبل شده باشید . اما فکر کنیم به چی علاقه دارین حتا اگه چیز بدی هست ( مثل وب گردی بسیار زیاد که از زندگی بندازه شمارو یا بازی کردن 24 ساعتی یا خوابیدن مستمر و .. ) اونو انجام بدین . اینطوری به خودتون فرصت دادین که فکر کنید و مرتب کنید . اهداف تون رو طبقه بندی کنید . مثلن بنویسین فلان هدف رو داشتم اما الان دیگه ندارم یا فلان هدفو دلم میخاد بدست بیارم اما بعید میدونم . یا فلان هدف رو شاید بتونم بدست بیارم . باید براش چیکار کنم؟ وای حالشو ندارم ! عب نداره یک روز دیگه هم بگیر بخواب ! همین که خودت به فکری عالیه . توصیه میکنم مشاور بری حتمن ترجیحن دارو نخور . و کتاب روانشناسی افسردگی دیوید برنز را حتمن مرتب مطالعه کنین و برنامه هایش را اجرا کنید .
    نوشتن انچه در ذهن دارین رو فراموش نکنید .
    هیچ وقت جلوگریه کردن خود را نیز نگیرید .
    موفق باشید دوست من
    merc az shoma babat rahnamaitun,va ketabaie k moarefE kardid,az rahe hal nevashtan k goftid khosham umad(ba merci(

  13. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12513
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    1
    تشکر شده 9 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    سلام پسری هستم ۱۵ ساله نزدیک به یک سال هست که از خودم نا امید شدم احساسی پوچی دارم یه خلا یا ...
    تقریبا یک سال پیش بود که با دختری هم سن خودم دوست شدم(در شبک ی اجتماعی)احساس وابستگی شدید بهش پیدا کردم اما بعد از چند مدا میونمون بهم خورد.من خیلی ضربه ی روحی بدی دیدم.هنوزم که هنوزه عذاب میکشم وقتی بهش فکر میکنم.دقیقا یک ماه بعد از اینکه دوستی مون بهم خورد (اون بهم زد)من رفتم سمت خونشون.(نارمک)از کوچشون و خونشون عکس گرفتم و بعد از طریق یکی از دوستاش براش فرستادم.میخواس بش ثابت کنم که دوسش دارم اما اون بی توجه بود.اون کس دیگه ای رو دوست داشت و جالب اینجاست که اون اقا پسر بهش محل نمیداد.
    .
    .
    .
    میخوام فراموش کنم این بچه بازیا و مسخره بازیارو اما نمیتونم.وقتی به فکرش میوفتم دیوونه میشم.مثه روانی ها شدم .اکانت های زیادی داره تو شبکه های اجتماعی .و من هر روز همشونو چک میکنم و از حالش با خبر میشم.اسفند ماه تولدشه میخواستم واسش کادو بگیرم و یه جوری بهش برسونم...خلاصه اون همچنان بی تفاوته.اولا خیلی خوب بود اما نمیدونم یهو چی شد.
    من از یه چیز زورم میگیره .از اینکه چرا با وجود این که اون پسره بهش بی محلی میکنه باز این میره سمتش؟اخه چیه من از اون کمتره؟اعتماد به نفسم اومده زیر صفر.نمیتونم با دیگران ارتباط برقرار کنم.واقعا نمیدونم چیکار کنم.به نظر شما من چیکار کنم اصلا نمیتونم فراموشش کنم.دوسش دارم اما اون بی اعتناس بی تفاوته.
    خواهشا کمکم کنید.
    Email:ariakarimi93@gmail.com
    Viber_whats App:09212069452

  14. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12513
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    1
    تشکر شده 9 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم


  15. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2020
    شماره عضویت
    42922
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    خدایا واقعا چطور ممکنه الان سه شب من از درد و غم همین مشکلاتی که گفتی اومدم گوگل کردم به پوچی رسیدم و پیام شمارو دیدم و دقیقا هم سنتم با همین شرایط درسی من تک تک حرفاتو لمسش کردم از اینکه چطوریه حالت و تنها فرق ما اینه من دوست پسر ندارم اما تمام حرفات انگار خودم بودم حتی یک دخترم و دوتا داداش. اما من هنوز نمیدونم چیکار کنم حالم خوب شه هرکار بگی کردم اما ترسم مانع پیشرفتمه و عدم اعتماد به نفس.اگه ممکنه یه راه ارتباطی بهم بده بیشتر در ارتباط باشیم شاید تونستیم بهم کمک کنیم

  16. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2019
    شماره عضویت
    41621
    نوشته ها
    127
    تشکـر
    110
    تشکر شده 44 بار در 37 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط یاسمن مجلسی نمایش پست ها
    خدایا واقعا چطور ممکنه الان سه شب من از درد و غم همین مشکلاتی که گفتی اومدم گوگل کردم به پوچی رسیدم و پیام شمارو دیدم و دقیقا هم سنتم با همین شرایط درسی من تک تک حرفاتو لمسش کردم از اینکه چطوریه حالت و تنها فرق ما اینه من دوست پسر ندارم اما تمام حرفات انگار خودم بودم حتی یک دخترم و دوتا داداش. اما من هنوز نمیدونم چیکار کنم حالم خوب شه هرکار بگی کردم اما ترسم مانع پیشرفتمه و عدم اعتماد به نفس.اگه ممکنه یه راه ارتباطی بهم بده بیشتر در ارتباط باشیم شاید تونستیم بهم کمک کنیم
    عزیزم این تایپک مال 5 سال پیشه و این بانوی پاکدامن الان 27 سالشونه و قطعا با عشق زندگیشون ازدواج کردن و نی نی هم دارن

    همه چیز از طرز تفکر ما شروع میشه عزیزم من اگه فکر کنم بدبختم
    دارم کم میارم
    تنهام
    پول ندالم
    با کسی نمیتونم صحبت کنم
    اعتماد به نفس ندارم و ...
    واقعا همینطوری میشم
    روی طرز فکرت
    طرف گرایشت
    طرز دیدت به همه مسائل فکر کن تا دنیا برات بهشت بشه و کائنات و خدا لطفشو بهت نشون بدن
    این حرف ها رو هم مسخره نگیر

  17. 2 کاربران زیر از tarah2020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2020
    شماره عضویت
    42922
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    بله درسته ولی من وضعم بدتره از اینکه بتونم الان فکر کنم و تمرکز کنم. فقط تنها راه خودکشی به ذهنم رسیده که داره منو بهم میریزه. الان نیاز به یکی دارم که ازش کمک بگیرم شاید بهتر شم چون خودم میخوام و انقدر ضعیف شدم که فکر میکنم مردن چاره خوبیه

  19. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : به پوچی رسیدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط یاسمن مجلسی نمایش پست ها
    بله درسته ولی من وضعم بدتره از اینکه بتونم الان فکر کنم و تمرکز کنم. فقط تنها راه خودکشی به ذهنم رسیده که داره منو بهم میریزه. الان نیاز به یکی دارم که ازش کمک بگیرم شاید بهتر شم چون خودم میخوام و انقدر ضعیف شدم که فکر میکنم مردن چاره خوبیه
    برا مشکلتون یه تاپیک جداگانه بزنین
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پول و یک دعوای دلچسب پولکی!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 01-16-2017, 03:54 PM
  2. با این 4 روش، حسرت پول دیگران را نخورید!
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 12-08-2014, 06:38 PM
  3. درباره روانشناسی پول و پولدار شدن!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-26-2013, 01:02 PM
  4. رابطه متشنج ما
    توسط ناز در انجمن مسائل مالی
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 09-28-2013, 12:00 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد