نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: بیکاری و افسردگی

989
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18073
    نوشته ها
    38
    تشکـر
    24
    تشکر شده 9 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy بیکاری و افسردگی

    سلام دختری 23 ساله هستم.درسم تموم شده و بیکارم. قبلا فکر میکردم درسم تموم بشه راحت میشم از سختی زندگی اما بد ترشد. مشکل اعصاب گرفتم. همه میگن از تنهاییه. بچه ک بودم با همه فامیل ارتباط داشتیم و خوشحال بودم توفامیل همه بهم توجه میکردن و با من خوب بودن. وقتی رفتم مدرسه دیدم هیچ کس به من توجه نمیکنه و نمیتونم یه دوست خوب پیدا کنم. هر روز گریه گریه گریه که چرا کسی منو دوست نداره. بعد از یه مدت همون ارتباط با فامیل همون هم کم شد. خیلی کم. دیگه بیشتر مواقع دیگه تنها شدم. تمام دوره های تحصیلی من با تنهایی بود. از دبستان تا دانشگاه. الان همش دکتر به خاطر معده درد عصبی. مگه من چی کار کردم که باید همیشه تنها باشم؟؟ فامیل هامون هم دیگه ب من توجه نمکنن..... نمیدونم باید چی کار که حالم خوب بشه.... میترسم اگه ازدواج کنم هم همین مشکل داشته باشم.هر کس منو میبنه میگه خیلیییییییی افسرده اییییی
    خواهش میکنم راهنمایی ام کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : نمی دونم چی کار کنم

    سلام
    دلیل این تنهایی شما رفتار خودتونه
    هیچکس دوست نداره با ی آدم افسرده و غمگین باشه همه میخوان ک با ی نفر دوست شن ک شاد و شیطون باشه
    ببینید ک چی تو بچگیتون بود ک شما را برای دیگران دوست داشتنی میکرد و حالا نیس
    خندهای بی هواتون
    شیطنت هاتون
    بازم بخندین و شاد باشین و تو گفت گوها شرکت کنین و خودتون را شاد نشون بدین
    ورزش کنید و برین ی هنری باد بگیرین و وقتتون را هدر ندین
    باید خودت به خودت توجه کنی تا دیگران به سمتت کشیده بشن

    تنها خدا،آرام بخش دلها

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21347
    نوشته ها
    61
    تشکـر
    13
    تشکر شده 24 بار در 22 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نمی دونم چی کار کنم

    سلام زندگی هرانسانی درکنارهمه مشکلات به وجودآمده توسط خودیاسرنوشت درنهایت شکل گیری آن برپایه باورهرکسی نسبت به اتفاقات دوروبرش است شما دوتافردابا مثلا مشکل ظاهری مثل هم درنظربگیریدیکی به روال عادی زندگی ادامه میده یکی دست اززندگی عادی میکشه وخانه نشین میشه فرق اینافقط به خاطرباوروطرزنگاهشان نسبت به آن مشکل است یکی باورکرده که میشه باتحمل یه خورده سختی به روال عادی زندگی ادامه داداون یکی باورکرده که زندگی رانمیشه بااین مشکل شاد ادامه داد.یایه مثال دیگه وقتی که یه شخص بابچه کوچکش میادخانه کسی بچه اگه اذیت کنه به خاطراحترام به بزرگترش حرف نمیزنن یعنی میخوام بگم مشکلات هم همین طوره نبایدباهرکم وکاستی اخم کردبه زندگی بعضی وقتابایدنقش بازی کردیعنی بیرون توی اجتماع یادرکنارهردوستی الکی هم که شده بایدخودراشادنشان دادخندیدازمشکلات وناامیدی حرف نزدهرکس مشکل خودشاداره دیگه تحمل نمیکنه که درکنارفردی باشدوهم صحبت شودکه روحیه افسرده وحرفهایی پرازغم دارداگربخواهی دوروبرت خلوت نباشه بایدغم راداخل خودت بریزی واطرافیانت ازتوچیزی جزروحیه شادوصحبت های جذاب نبیننددرعین حال بخواه وسعی کن به غم ومشکلات اهمیت ندهی فکروافسوس به مشکلات فقط حال آدماخرابترمیکنه.

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22569
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمی دونم چی کار کنم

    سلام ببخشید میتونید کمکم کنید.
    من یه ماه پیش توسط 5 نفر از بچه های مجتمعمون مورد تمسخر قرار گرفتم و چند روزی این کارو میکردن و من و یکی از دوستام هیچی نمیگفتیم تا اینکه یه روز تو زمین فوتبال قبل بازی دست رو شونه یکیشون گذاشتم که بهش بگم دیگه این کارو نکنه ولی قبل از این که بگم شروع کرد به دوویدن و منم یکم دنبالش دوویدم بعد یکیشون گفت ههه قرمز دیدی ... چون که گاو های وحشی وقتی قرمز میبینن وحشی میشن . بعدش من رفتم طرفش بعد اون به من یه فحش رکیک داد و منو هل داد و منم هلش دادم تا این که یکیشون از پشت دستم رو گرفت و اون پسره یه پا که خیلی هم درد نداشت بهم زد و منم هیچی نگفتم. بعد از اون روز تا وقتی اون پسر بود هیچی وقت پیششون نمیرفتم و اون ها پشت سرم یا وقتی که منو میدیدن یه متلک مینداختن و بهم میگفتن ترسو. منم نمیدونستم باید چیکار کنم تا این که یه روز به مامانم گفتم و مامانم گفت چرا بهم نگفتی و خوب کردی باهاشون دعوا نکردی و اینا. از اون روز تا حالا اشتهام کم شده و کم حرف شدم و انگیزه و اراده و اعتماد به نفسی ندارم و همش به این موضوع فکر میکنم. من حتی اهل دعوا نیستم و از دعوا کردن میترسم و میدونم کار زشتی هستش و آخر عاقبتش خوب نیست ولی متاسفانه هی و هی دلهره دارم و فکر میکنم اشتباه کردم هیچی بهشون نگفتم و اینا. از خیلی از دوستام پرسیدم و اینا گفتن خوب کردی هیچ کاری نکردی و اینا ولی بعضیاشون گفتن باید اون 5 نفرو میزدی. من نمیدونم چکاری درسته. مامانم میگه چرا هیچی نگفتی و اینا دوستای مامانم هم میگن اینا بی خانواده هستن و جواب ابلهان خاموشیست
    ولی من هنوز دلهره و ترس دارم و انگیزه و اعتماد به نفسم رو از دست دادم و هر روز میزنم تو سر خودم که چرا از دعوا میترسم و چرا جوابشون رو ندادم.
    من 15 سالمه لطفا راه درست رو بگید چیه؟

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : نمی دونم چی کار کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط matin 33 نمایش پست ها
    سلام ببخشید میتونید کمکم کنید.
    من یه ماه پیش توسط 5 نفر از بچه های مجتمعمون مورد تمسخر قرار گرفتم و چند روزی این کارو میکردن و من و یکی از دوستام هیچی نمیگفتیم تا اینکه یه روز تو زمین فوتبال قبل بازی دست رو شونه یکیشون گذاشتم که بهش بگم دیگه این کارو نکنه ولی قبل از این که بگم شروع کرد به دوویدن و منم یکم دنبالش دوویدم بعد یکیشون گفت ههه قرمز دیدی ... چون که گاو های وحشی وقتی قرمز میبینن وحشی میشن . بعدش من رفتم طرفش بعد اون به من یه فحش رکیک داد و منو هل داد و منم هلش دادم تا این که یکیشون از پشت دستم رو گرفت و اون پسره یه پا که خیلی هم درد نداشت بهم زد و منم هیچی نگفتم. بعد از اون روز تا وقتی اون پسر بود هیچی وقت پیششون نمیرفتم و اون ها پشت سرم یا وقتی که منو میدیدن یه متلک مینداختن و بهم میگفتن ترسو. منم نمیدونستم باید چیکار کنم تا این که یه روز به مامانم گفتم و مامانم گفت چرا بهم نگفتی و خوب کردی باهاشون دعوا نکردی و اینا. از اون روز تا حالا اشتهام کم شده و کم حرف شدم و انگیزه و اراده و اعتماد به نفسی ندارم و همش به این موضوع فکر میکنم. من حتی اهل دعوا نیستم و از دعوا کردن میترسم و میدونم کار زشتی هستش و آخر عاقبتش خوب نیست ولی متاسفانه هی و هی دلهره دارم و فکر میکنم اشتباه کردم هیچی بهشون نگفتم و اینا. از خیلی از دوستام پرسیدم و اینا گفتن خوب کردی هیچ کاری نکردی و اینا ولی بعضیاشون گفتن باید اون 5 نفرو میزدی. من نمیدونم چکاری درسته. مامانم میگه چرا هیچی نگفتی و اینا دوستای مامانم هم میگن اینا بی خانواده هستن و جواب ابلهان خاموشیست
    ولی من هنوز دلهره و ترس دارم و انگیزه و اعتماد به نفسم رو از دست دادم و هر روز میزنم تو سر خودم که چرا از دعوا میترسم و چرا جوابشون رو ندادم.
    من 15 سالمه لطفا راه درست رو بگید چیه؟

    دوست عزیز این مشکلات همیشه وجود داره

    پس بهتره نسبت بهشون بی خیال و بی اهمیت باشید چون تا وقتی شما خریدار این اتفاقات هستید نباید انتظار داشته باشید ارامشی هم به سراغتون بیاد

    ورزش کنید و در محیط جدید وارد بشید تا هم انگیزه جدیدی رو داشته باشید و هم دوستان جدیدی رو تجربه کنید

    زندگی خودتون رو هیچ وقت برای یک دو نفر به هم نریزید ... خیلی راحت کنارشون بذارید و بهشون اهمیت ندید

    هیچ چیزی مثل بی محل کردن این افراد کارایی نداره
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد