نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: بی اهمیت بودن پدر

1227
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11222
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    بی اهمیت بودن پدر

    با سلام.من 30 ساله ومتاهل هستم.پدری دارم که ازبچگی مارا به بدترین وجه مورد تنبیه قرار میداد وهمیشه اگر مادرمان دخالت می کرد تنبیه راشدیدتر...این گذشت وما میساختیم تااینکه باقناعت کردن مابه سرمایه پولی رسید...وهمیشه میگفت من هرچه دارم برای شماهاست وماهمیشه برای کمک کردن به او ازجانمان مایه میزاشتیم...تااینکه رقم صفرهابرای پدرزیاد شدوزمین هایش....به تدریج به ما گفت سن شما بالای18 سال شده وباید برید بیرون....تاچند سال اخیر اگر ما کوچکترین حرفی میزدیم..باپرت کردن اشیا....واکنون با کمترین چیدی قهر کرده...این بار3است که به هیچ دلیلی قهر میکند ومیرود..بار قبل من پسر بزرگ باحرف اوراراضی کردم..اما واقعا دیگه خسته شدم..درضمن خواهرها وبرادرهای پدر بخاطرثروتش ازش حمایت میکنن...واونم همیشه با وجود تمام فداکاری های ما انگار هیچوقت مارودوست نداشت وفقطهمه کاری یرای بچه خواهرها وبرادرهایش کردوازموفقیتهای ما نفرت داشت....واقعا نمیدونم الان چه کنم...اگر کمکی میتوانید ممنون میشم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    نقل قول نوشته اصلی توسط aliyar نمایش پست ها
    با سلام.من 30 ساله ومتاهل هستم.پدری دارم که ازبچگی مارا به بدترین وجه مورد تنبیه قرار میداد وهمیشه اگر مادرمان دخالت می کرد تنبیه راشدیدتر...این گذشت وما میساختیم تااینکه باقناعت کردن مابه سرمایه پولی رسید...وهمیشه میگفت من هرچه دارم برای شماهاست وماهمیشه برای کمک کردن به او ازجانمان مایه میزاشتیم...تااینکه رقم صفرهابرای پدرزیاد شدوزمین هایش....به تدریج به ما گفت سن شما بالای18 سال شده وباید برید بیرون....تاچند سال اخیر اگر ما کوچکترین حرفی میزدیم..باپرت کردن اشیا....واکنون با کمترین چیدی قهر کرده...این بار3است که به هیچ دلیلی قهر میکند ومیرود..بار قبل من پسر بزرگ باحرف اوراراضی کردم..اما واقعا دیگه خسته شدم..درضمن خواهرها وبرادرهای پدر بخاطرثروتش ازش حمایت میکنن...واونم همیشه با وجود تمام فداکاری های ما انگار هیچوقت مارودوست نداشت وفقطهمه کاری یرای بچه خواهرها وبرادرهایش کردوازموفقیتهای ما نفرت داشت....واقعا نمیدونم الان چه کنم...اگر کمکی میتوانید ممنون میشم
    خب دوست عزیز از پدرتون چه انتظاری دارید ؟

    کسی که سالهاست چنین رفتاری رو داشته نباید انتظار داشته باشید یک شبه همه این اخلاق رو ترک کنه

    بهترین حالت برای شما صبوری کردن با ایشونه ..شاید کمی محبت بتونه روی ایشون تاثیرداشته باشه

    که اگر هم نداشته باشه مسلما" شما در آینده آرامش دارید که در مقابلش کوتاهی نکردید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6495
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    492
    تشکر شده 306 بار در 164 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    به نظر من :

    اول اینکه باید ببینید سرچه چیزهایی ناراحت می شه. و اون کارها رو حداقل کنارش انجام ندید.

    خوب پدرتون یه اخلاقی داره که شاید نتونین خودتون تغییرش بدید. و باید خودش تغییر بده.

    البته که از محبت خارها گل می شود... که همراه اون ، مداراکردن و صبور بودن از سلاح های گرم حساب می شه.

    فقط نباید به پدرو مادر بی احترامی کرد. مگر اینکه رفتار و کارهاشون با شما ظلم حساب بشه. که اون موقع حق دارید جلوشون وایستید.

    در کل به نظر من بهتره بهش از یه جاهایی محبت کنید. (چون بالاخره پدرتونه) با اخلاقاش کناربیای، کوتاه بیای، یه جورایی غیر مستقیم بهش بفهمونی که کارش اشتباه بوده، یا اینکه می تونست بهتر باشه. و اصن کاری نداشته باشی که داره واسه کی دل می سوزونه، به کی محبت می کنه، کی رو دوست داره یا نداره، اون دیگه به خودش مربوطه.

    تو وظیفه خودت رو به نحو احسن انجام می دی. و درکنارش هم برای زندگی خودت تلاش می کنی.
    ویرایش توسط arameshh : 01-18-2015 در ساعت 05:25 PM

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11134
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    5
    تشکر شده 15 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    دوست من سلام! باید ریشه یابی کنید و دلیل این رفتار رو بیابید و ببینید از کودکی تا اکنون به قول خودتون چرا پدرتون دوستتون نداشه آیا چیزی که از شما انتظار داشته شما براورده نکردین؟؟ چون فکر نمیکنم کار پدرتون و رفتارش بی دلیل باشه. و اما الان که به سنی رسیدند که تغییر ایشون خیلی مشکله و شاید هم غیر ممکن باشه شما باید دنبال چیزی در رفتار ایشون باشین که بیشتر براشون اهمیت داره و باعث میشه به حرف های شما گوش بدن مثلا محبت کنید بهشون...رو حررفشون حرف نزنید و ... می تونید رفتار اقوامتون رو هم ببینید چه طوریه و آنالیز کنید و مثل اونها با پدرتون رفتار کنید...اما صبر بهترین راهه.شاد باشید و موفق

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    سلام
    میدونی همیشه سخت ترین ومهمترین کارتوزندگی واقع بین بودنه انگارواقعیت زندگی شمااینه که پدرتون مثل بقیه ی باباهانیست حتی شایدسدراهن گاهی اوقات....پس بهتره قیدبابای خوب داشتنویه باربرای همیشه بزنی
    مستقل شوواجازه نده بااشتباهاشون احساس وغرور و عزت نفستو خراب کنن
    موضوع اینه که قدربودنتونمیدونه پس بهتره نباشی....

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    نقل قول نوشته اصلی توسط aliyar نمایش پست ها
    با سلام.من 30 ساله ومتاهل هستم.پدری دارم که ازبچگی مارا به بدترین وجه مورد تنبیه قرار میداد وهمیشه اگر مادرمان دخالت می کرد تنبیه راشدیدتر...این گذشت وما میساختیم تااینکه باقناعت کردن مابه سرمایه پولی رسید...وهمیشه میگفت من هرچه دارم برای شماهاست وماهمیشه برای کمک کردن به او ازجانمان مایه میزاشتیم...تااینکه رقم صفرهابرای پدرزیاد شدوزمین هایش....به تدریج به ما گفت سن شما بالای18 سال شده وباید برید بیرون....تاچند سال اخیر اگر ما کوچکترین حرفی میزدیم..باپرت کردن اشیا....واکنون با کمترین چیدی قهر کرده...این بار3است که به هیچ دلیلی قهر میکند ومیرود..بار قبل من پسر بزرگ باحرف اوراراضی کردم..اما واقعا دیگه خسته شدم..درضمن خواهرها وبرادرهای پدر بخاطرثروتش ازش حمایت میکنن...واونم همیشه با وجود تمام فداکاری های ما انگار هیچوقت مارودوست نداشت وفقطهمه کاری یرای بچه خواهرها وبرادرهایش کردوازموفقیتهای ما نفرت داشت....واقعا نمیدونم الان چه کنم...اگر کمکی میتوانید ممنون میشم
    سلام

    خوب عزیز شما که انگار ازدواج کرده اید و مستقل هستید و زندگی خودتون رو دارید. پدر هم که به شدت بیمار و مریض بوده و هستند(طبق گزارش شما) و ظاهرا به علت شدت بیماری نیاز به درمان رو نیز

    حس نمیکنند!

    خوب ولشون کنید به حال خودشون! چیکارشون دارین, بگذارید بقیه عمرشون رو نیز به همین منوال بگذرانند!؟ و اگر باعث اذیت و آزار و بر هم زدن آرامش شما و خانواده شما(مرد+زن+بچه ها) میشوند که

    کلا باید قطع رابطه کنید.

    شما هیچ کاری نمیتوانید بکنید مگر اینکه ایشون خودشون بخواهند درمان شوند, که آن وقت شما فقط میتوانید ایشون رو پهلوی یک روانکاو آگاه ببرید همین و فقط همین!

    سپاس
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11222
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    با تشکر ازشما
    ماناراحتیم ازخودم اصلا نیست....بیشترین ضربه را مادرم میخوره...بیچاره هرروز کلی قرص بیماری قند و....هیچ شبی خاب نداره....برادرم ناراحته اونم بخاگر تنبیه های پدر توکوذکی وضعیت روحی خوبی نداره
    پدرم بیمار واقعا خطرناکه.....اما اصلا دکتر نمیاد..یکبار سعی کردیم اما داد وبیداد تو مطب کرد و......واقعا دیکه میخاییم ولش کنیم...ما میخاییم چندسال دیگررراباارامش زندگی کنیم....به نظرتون چاره ای دیگر هست؟

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11276
    نوشته ها
    119
    تشکـر
    28
    تشکر شده 66 بار در 46 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    یاد اون اهنگ پیاده میشم یاس افتادم .
    ادما همیشه قابل تغییر هستند البته اگر به جایی برسند که واقعا بخوان تغییر کنند . رها کردن خوب نیست . هرچند ادمارو به فکر وا میداره و پدر شما هم مطمعنا به فکر فرو میره بعد از کار شما .

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    نقل قول نوشته اصلی توسط aliyar نمایش پست ها
    با تشکر ازشما
    ماناراحتیم ازخودم اصلا نیست....بیشترین ضربه را مادرم میخوره...بیچاره هرروز کلی قرص بیماری قند و....هیچ شبی خاب نداره....برادرم ناراحته اونم بخاگر تنبیه های پدر توکوذکی وضعیت روحی خوبی نداره
    پدرم بیمار واقعا خطرناکه.....اما اصلا دکتر نمیاد..یکبار سعی کردیم اما داد وبیداد تو مطب کرد و......واقعا دیکه میخاییم ولش کنیم...ما میخاییم چندسال دیگررراباارامش زندگی کنیم....به نظرتون چاره ای دیگر هست؟
    سلام

    ببینید اگر وضعیت چنینه و گزارش شما صحیح و درسته 2 تا راه بیشتر ندارید:1 - کلا پدر را بایکوت کنید و همه با هم مادر را نگهداری کنید یا اینکه جایی رو برایش کرایه کنید البته در صورتی که مادر ترجیح بدهند

    از پدر دور باشند والا اگر وابسته باشند که هیچ!.

    2- از طریق یک روانپزشک خطرناک بودن بدن تائید بشه که اون موقع دست شما از لحاظ قانونی بازه.


    موفق باشید

    لطفا و حتما نقل قول کنید
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11222
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی اهمیت بودن پدر

    با تشکر ازهمه با توجه به مشکلی که برای من و خانواده ام پیش امده...جدیدا من شنیدم ازاطرافیان که پدرم گفته من با زنم مشکل ندارم وفقطبا بچه ها مشکل دارم در صورتی که قبلا این حرف را میزد که من با بچه هام مشکل ندارم واین مادرشون هست که اینارو تحریک میکنم ومن یه اپارتمان سه طبقه دارم(این را توجه کنید که حتی ما سه تا تمام زحمات ساخت حتی کارگری ونگهبانی و....اونجا را ما کردیم)وزنم بیاد با من زندگی کنه...مادرمن هم با توجه به اخلاق پدر اصلا قبول نکرده وگفته هر جا بچه هام باشن من هم هستم.....من احساس میکنم که پدرم ازوضعیت الان به ستوه امده و به هر دری میدنه تا شرایط براش بهتر شه که حداقل تو این سن وسال این تنهایی را نداشته باشه....وفهمیده که برادر و خواهراش خیر خواهش نیستن....نظرتون برام مهمه وازهمه تشکر دارم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. 10 رمز موفقیت به روایت ریچارد برانسون
    توسط mahsa42 در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 06-06-2014, 05:28 PM
  2. عوامل مؤثر در کیفیت و کمیت رابطه زناشویی
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی جنسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-14-2013, 12:50 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد