سلام
خیلی جالبه، از کودکی تبعیض بین من و بچه ی آخر خونوادره رو میدیدم (هر دو پسر) ولی میگفتم احتمالا وقتی بزرگتر بشیم برطرف میشه چون الان اون کوچیکه و تو کانون توجه هستش.
ولی الان که من 26 اون 21 هستش باز هم چنین چیزی رو دارم میبینم و تا آخر عمر هم خواهم دید.
مثلا اون توی خونه پیش اونا لم داده اونا کار رو به اون نمیدن ولی تا من میام یادشون میاد : ا راستی برو فلان کارو بکن ، برو نونوایی(تا الان اون نونوایی هم نرفته)، برو فلان چیزو بیار و .....
انگار اون واسه قربون صدقه رفتنه و من واسه کارگری !!!!!!!!!!!!!!
وقتی هم پس از مدت ها طاقتم طاق میشه و میگم چرا به اون کار نمیدین و چرا همش من (راستی 5 تا برادریم فقط بدون خواهر) ؟! اونا میگن مگه میمیری کارو انجام بدی!؟
نمونش همین نیم ساعت پیش که مادرم مریض بود و نتونسته بود ضرفو بشوره و همونجا تو رخت خواب گفت : .... من نمیتونم ضرفا رو بشورم و برو ظرفا رو بشور واسم
و من جدی نگرفتم گفتم برم تا این دفعه به اون بگه الان که برگشتم دوباره پیش پدرم، پدرم گفت راستی ظرفا رو بشور
اون که همش جلو چشمتونه به اون کار بدین!!!!!!!!!!
اون واسه قربون صدقه رفتنه و من کارگری ؟!
به خدا قسم از کوچیکی تا الان اینو گفتم بهشون ولی دلشون نمیاد به اون کار بدن.
از 5 تا داداش 2 تامون ازدواج کردیم و فقط 3 تامون مونده که دوتامون ان شا ا.. با هم داریم میریم سر کار و فقط اون آخری میمونه ولی با این چیزی که من دارم میبینم حتی اگه اون بمونه ( که میمونه) خودشون میرن نونوایی و دیگر کارها رو انجام میدن ولی به اون نمیگن.
خیلی بهش شان و وقار میدن. میگن بزرگتر رو جلو کوچیکه کمی وقار بدین ولی به خدا برعکس شده واسه من.
حالا خود من هیچ میترسم همسر آیندمم به کار بکشن!! مثلا خود مامانم گفته که میشه زن بگیری که زنت کمکم ظرفا رو بشوره!
اون آخری شان و وقار و بزرگی و من هم خاک بر سری انگار.
البته اینم بگم که از کودکی تا 24--25 سالگی به علت کامل نشدن عقلم زیاد سوتی و گند میزدم که این هنوز این مواردو زده تشدید کرده.
یه بارم تو گذشته اون یکی داداش بزرگترم هم با من و داداش آخری و مادرم سر سفره بود یه بار که اونم دید حتی مادرم اول ( البته همیشه) غذا رو که میکشه میده اون بعد برای بقیه غذا میکشه.
ماجراهای دیگه ای هم هست ولی خسته میشین اگه بگم.
اگه این تبعیض نیست پس چیه ؟
خدا بخواد کارم جور بشه ازشون دور بشم و بازم خدا کنه واسه ی ازدواجم تو آینده سنگ اندازی نکنند که بخوان من پیششون واستم و اون شاهی کنه.