سلام دوستان
من بچه آخر خانوادم یه خواهر بزرگتر از خودم دارم ک اولین بچه هست
خسته شدم مامانم همش تو کارها از اون نظر میخواد و نظر اون براش مهمه
دارم روانی میشم خیلی برام سخته من بیست وهفت سالمه اما مامانم اصلن قبولم نداره مث یه بچه رفتار میکنه با من . آدم حسابم نمیکنه
هر وقت کاری پیش میاد میگه حالا ببینیم اون (یعنی خواهرم) چی میگه و نظرات من اصن مهم نیستن
هر بار ک این اتفاق میفته که تعدادش کمم نیست انگار یه پتک میکوبن تو سر من همون یه ذره عزت نفسی هم که از بچگی نداشتم از ببن میره و البته از بین رفته
خلاصه فکرو ذکرش اونه دیگه مغزم داره میترکه از بس فکر کردم و غصه خوردم و خودخوری کردم
چیکار کنم خسته شدم. باورنمیکنید چ وضعیت سختی دارم
لطفا تو جواب نگید که سعی کن نظر بدی یا بخوای خودتو نشون بدی چون من اینکارم کردم بیفایده است بدتر خودمو ضایع میکنم
چیکار کنم از دست احساساتو افکار منفی و بدراحت شم
دیوونه نشم خوبه