نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: تردید در انتخاب

1151
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6503
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    تردید در انتخاب

    سلام.من واقعا تو تصمیم گیری مشکل دارم لطفا یک ادمی که واقعامیتونه کمکم کنه جواب بده ،من ۲۶سالمه به مدت ۴یا۵سال باپسری رابطه داشتم ولی ازهم دوربودیم فقط چندباری همودیدیم تواین چندسال خوب همدیگه راشناختیم ازهرلحاظ ودرسته دوست بودیم ولی دنبال هواوهوس نبودیم من به عنوان یک دختر وقتی کلمه مرد رامیشنوم یاد این ادم میفتم وتاییدمیکنم از هرلحاظ هیچ وقت پاشو از گلیمش درازترنکرده ،واسه خودش احترام وشخصیت قایله حتی کارمیکنه ودستش راجلو باباش دراز نمیکنه ،همیشه بااینکه عنوان نمیکردم وبهش میگفتم تو فقط یک دوستی ته دلم شوهر ایده ال من بوده وهست وهیچکس هم از لحاظ رفتاروشخصیت بهش نمیرسه حتی دونفراز اعضای خانواده ام راهم باهاش اشناکردم ومیناسنش اوناهم تاییدش میکنن وواقعا قبولش دارن خودمم اندازه چشمام بهش اعتماددارم وقبولش دارم ولی راستش بجز ته دلم همیشه به چشم یک دوست نگاه کردم بهش یک دست خوب که تنهام نمیذاره وهمیشه هواموداره.اینارامم تاخوب ادمایی که میگم رابشناسیدتابهترکمکم کنید.ازاون طرف چندوقت پیش یک خواستگاراومد ونزدیک به جواب دادن که رسید عموم هم اومد خواستگاری بابام هم که تاجایی که برادرزاده اش رابخواد منوبه غریبه نمیده همون اول نظر موافق خودشواعلام کرد بابایی که تا روز قبلش همیشه تواین موارد نظرمن براش مهم بود بدون اینکه نظرموبپرسه جواب مثبت داد ولی من به عموم گفتم که باید فکرکنم شبش بابام بهم گفت فردا زنگ میزنم وبه اون یکی خواستگارام وجواب منفی میدم فقط گفت که بدونم اون موقع خیلی حالم بدبود نه بخاطر اینکه پسرعموم مشکل داشت نه به خاطراینکه تصمیم من نبود وبزور بود یک جورایی اما بابام گفت چون من مطمین بودم خوشبخت میشی اینکارا رامیکنم بذار وقتی میام خونت راحت باشم باغریبه نمیشه وعصای دستم میشه برادرزاده ام ،چون باداداشمم اختلاف وقهر وناراحتی داره میخواد که اونوبه جای پسرش داشته باشه ،خب حالا از پسرعموم میگم از بچگی دخترخاله اش رادوس داشت حتی رابطه تلفنی داشتن بعد دختره ازدواج میکنه چون خانواده عموم واسه اون دختره نمیرن بعدبخاطراینکه همیشه همه میگفتن بامن ازدواج میکنه ومن دخترخوبیم ودرواقع به خاطر اینکه همه میگن خوبم بهم علاقه مندمیشه وحتی میادوبهم میگه که دوسم داره وقصدش ازدواجه اون زمان سرباز بود ومن گاهی جواب میدادم وهمش بهش میگفتم که هنوز زوده و...بعد یک خواستگار برام اومد ومن همش بهش گفتم نه واون کم نیاورد واصرارکردومن کم کم جذب شدم وتوهمون زمانها دوباره اس داد وزنگ زد که منم بهش گفتم دیگه به من زنگ نزن واس نده که اونم دیگه اینکارونکردوحتی من که اروم شدم خواستم بگم عصبانی بودم و...دیگه جوابمو نداد تا االان که بعد چندسال باشنیدن اینکه خواستگاراومده وجدی شده اومد دوباره رسماخواستگاری پسرعموم کارش نظامیه اخلاقشم خوبه فقط یکم تنبل گاهی والبته بلدنیست بایک دختر چطور رفتارکنه یعنی اگه زنشم بشم خجالت میکشه از توجه توجمع ،بابا توعمل انجام شده گذاشت منو .من بخاطراینکه باباموخیلی دوس دارم قبول کردم والان نامزد کردم ونشون اوردن ،نمیگم پسرعموم ادم بدیه وعیب وایرادی داره ولی خب تصمیم خودم نبود ،من خودموسپردم دست خداوبابام ،موقع نامزدی اصلا فکرشم نمیکردم کسی که به عنوان یک شوهرایده ال نگاش میکردم ودوسشداشتم وکلی خاطره وکامل میشناسه منو ،منوبخواد ،الان که شنیده داغون شده وخیلی نگرانشم ادم دختربازی هم نیست هرچی بهش میگم فراموشم کن وبرو سراغ یکی دیگه میگه اگه میخواستم تو این چهارسال بااینکه ازم دوربودی پات نمیموندم ومیرفتم سراغ خیلی کارا،ازم خواسته بهش فرصت بدم میگه خودتم میدونی داشتم پول وامکانات اولیه زندگی را درست یکردم میگه فقط نامزدکردی وهنوزدیرنشده بهم فرصت بده ،من واقعاموندم چیکارکنم قبلش کسی نبود بخاطرش بجنگم بااینکه دوسش داشتم ازش بریده بودم وخودموسپردم دست بابام ،الان نمیدونم چیکارکنم ازلحاظ دوس داشتن اون منو دوست داره ولی پسرعموم تازه داره احساساتش بوجودمیادهرچندنمیتونم بگم دوسمم نداره ولی ازبعدخواستگاری تاالان هنوز بهم نگفته دوست دارم ،توروخداکمکم کنید قبل ازاینکه دیربشه تصمیم درست رابگیرم ،هردوتاشون خوبن اون پسره واقعا یک ادمه یک انسان که همیشه تحسینش کردم ولی اگه بخوامش باید دل پسرعموم رابشکنم وازاون طرف پسرعموم رابخوام دل اون میشکنه وتااخرعمردرست نمیشه واه دل وچشمش دنبالمه ،لطفا الان جواب بدین درضمن من مخالفتم باپسرعموم به خاطرخانواه اش مخصوصا عموم،عموم منو دوس داره ولی درهرموری دخالت میکنه ونظرمیده ودرمورد ادما قضاوت میکه حتی قبلاگفته که با خاله ات نگردو...که جواب این حرفم رابابا میگه پسرعمم نمیذاره باباش دخالت کنه واینکه داداشم وابجیم مخالف این ازدواجن مخصوصابخاطرعموم،وکارش که ۱۵روزنیست وتنهام و۱۵روز هست درواقع مارش شب وروز نداره اگه هراتفاقی هم بیفته تماموریت باشه نمیتونه باشه وهمیشه تنهام طفا کمکم کنی به نظرتون رسته که من این نامزدی رابهم بزنم
    ویرایش توسط raha1433 : 01-20-2015 در ساعت 03:42 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : تردید در انتخاب

    دوست عزیز بهتر بود به جای این همه کلمات در چند جمله کوتاه مینوشتید تا دوستان حوصله کنن

    به هرترتیب اینطور که شما نوشتید دلتون به پسر اولی نزدیکتره

    جالب اینجاست که هر دو رو دوست دارید !

    ولی چیزی که در مرحله اول یک زندگی بسیار مهمه اینه که شما با فرد مقابل به دل همدیگه بشینید

    اگر در این مورد زودتر با خانواده صحبت کرده بودید و نظرتون رو با پدر مطرح میکردید شاید در یک ملاقات با ایشون میتونست

    نظر پدرتون رو جلب کنه و کار به اینجا نمیرسید ...

    شما خودتون در این وسط اوضاع رو با نامزدی سخت کردید پس باید تکلیفتون با خودت رو بدونی ..

    میتونستید در این مورد از فردی معتمد در خانواده برای واسطه شدن استفاده کنید ...

    ولی در حال حاضر شما در بین دونفر قرار دارید که باید رشته یکی رو به خاطر طرف دیگه ببرید

    پس با مشورت خانواده و مشاور تا بیشتر از این رابطه ادامه پیدا نکرده تصمیم گیری کنید

    نه اینکه مثل الان که نامزد کردید و بعد به فکر چاره افتادید !
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6503
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در انتخاب

    شرمنده بابت زیاد بودن ،خلاصه نویسی یک هنره که من متاسفانه هنوز نتونستم یادبگیرم اره قبول دارم نباید به نامزدی میکشید ولی انتخاب من نبود وبابام خواست ومن فقط بخاطراون راضی شدم البته اون زمان فکرنمیکردم همچین اتفاقی برای من واون پسری که دوسش دارم بیفته فکرنمیکردم پشیمون بشم یاکم بیارم یاحتی اون،درواقع فکرمیکردم اون منو به چشم یک دوست نگاه میکنه وتازه بعدش فهمیدم چه اشتباهی کردم با طرز تفکرم،خیلی سعی کردم حالاکه نامزد کردم اونو از خودم برونم وکاری کنم فراموش کنه ولی هنوز موفق نشده حتی ارتباطم راقطع کردم ومتاسفانه ازدور خبرش رادارم که اوضاعش خوب نیست واین منو نگران میکنه بیشترازخودم واسه اون نگرانم،والبته بخاطر اینکه نوشتین جالبه که هردو رادوس دارم باید بگم اشتباه برداشت کردین من پسرعموم رادوس ندارم ولی خب عیب وایرادی هم نمیتونم واسش بذارم یابگم ازش متنفرم حتی بهش گفتم که بهش حسی ندارم وخودش باید این رابوجودبیاره
    ویرایش توسط raha1433 : 01-21-2015 در ساعت 01:36 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد