نوشته اصلی توسط
mahsaaa
دختری 25 ساله هستم. پدر و مادرم به دلیل اعتیاد پدرم از هم جدا شدند و الان حدود 7 ساله که ما کاملا از پدرم جدا شدیم و زندگی خوبی داریم.بسیار جنگجو هستم ولی گاهی بسیار احساساتی. تحصیلاتم را در مقطع کاردانی به پایان رسوندم و مشغول به کار شدم و الان مشغول به تحصیلم، از نظر ظاهری کاملا خوب هستم. در سن 21 سالگی به برادر دوستم علاقه داشتم اما هیچ رابطه ای با هم نداشتیم تا این که یک روز بهم عنوان کرد و از همون اول شروع به سوالاتی در مورد خانواده ام کرد و من همه چیزو راجبه خانوادم گفتم و وقتی فهمید که پدرم مشکل داشته و از مادرم جدا شده، بی هیچ حرفی گذاشت و رفت.این تاثیر بدی در زندگی من گذاشت و کاملا اعتماد به نفسم را از دست دادم و تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم. تا این که بعد از یک سال دوستم پسری را به من معرفی کرد و من به مدت 3 سال باهاش رابطه داشتم و تصمیم داشتیم با هم ازدواج کنیم و من الان فهمیدم که گرس استفاده میکنه و با وجود علاقه شدیدی که بهش داشتم رابطمو باهاش قطع کردم و الان روزهای سختی را سپری می کنم.
به درجه ای رسیدم که بسیار می ترسم، می ترسم دیگه تنها بمونم ، تصمیم گرفتم که عاقلانه و بدون داشتم رابطه قبل از ازدواج، ازدواج کنم اما می ترسم چون خیلی ها وقتی می فهمن که والدینم ازهم جدا شدن می ترسن و پا پس می کشن، نمی دونم چی کار کنم ، روحیه ی خیلی بدی دارم و از کارو زندگی افتادم و به شدت احساس تنهایی می کنم و احساس می کنم دیگه واسه همیشه تنهام.نمی دونم چه جوری باید به کسی که می یاد خواستگاری موضوع جدایی والدینم رو عنوان کنم.