-
تصمیم گیری عاقلانه
سلام.خسته نباشین!
خواهش میکنم یکم از وقتتونو بم بدین
نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چه چیزایی روبگم
راستش ما تقریبا از سال 89دوست بودیم و خیلی همو دوست داشتیم سال92 نامزد کردیم.فامیل هم هستیم....
درحدی همدیگرو دوست داشتیم که خیلی محکم خانواده ی منو راضی کردیم
الان 1ماه شده که من حس میکنم رفتار اون تغییر کرده!من ملاکم نه پول بوده نه تحصیلات عالی نه... اما اخلاقیات و رفتار و از همه مهمتر اینکه عاشق هم باشیم برام مهم بوده و هست
الان که میبینم رفتارش تغییر کرده حس میکنم دیگه نمیتونم ب رابطه ادامه بدم! و الان دقیقا تو شرایطی هستم که نمیدونم پاروی احساساتم بذارم و همه ی رو تموم کنم یا نه
من همیشه دوست دارم با مشکلات رو ب رو بشم و اونارو حل کنم و از فرار بدم میاد! اما اون تازگیا انگار فرار میکنه...کاملا انتقاد ناپذیر شده...فقط دنبال ارامشه!امروز با بزرگترها هم صحبت کردم و الان هم تصمیم گرفتم که کمکی از شما بگیرم
لطفا راهنماییم کنین.راهنماییتون خیلی روی تصمیمم تاثیر میذاره
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام.قبل از هر تصمیمی شما باید دلیل تغییر رفتارشو بدونین.شاید فقط یخورده ب زمان نیاز داشته باشه تا خودشو پیدا کنه.فقط همین
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
من 20و ایشون 29
مشکلم اینه که اون خیلی برای من وقت میذاشت اما الان خیلی کم وقت میذاره و داءما کار رو بهونه میکنه
از جملاتی استفاده میکنه که قبلا میگفت از گل کمتر بهت نمیگم و نمیگفت
خانوادشم مدام دخالت میکنن و ب هر نحوی که شده میخوان که من تسلیم خواسته های اونا بشم...من سطح خانوادگیم)طبقه ی اجمتاعی( از ایشون بالاتره اما چون عاشقش بودم خیلی از عقاید شخصی و یا خواسته های خانوادگی رو زیر پا میگذاشتم...حتی مادرو پدرم هم ب من آزادی دادن و فقط بخاطر اینکه همو بهتر بشناسیم با کلی بدبختی رضایتشون رو گرفتیم و نامزد کردیم
اما الان ایشون تغییر کرده و تو هر زمینه ای دلسردم میکنه و وقتی دلسرد شدم دارم عقلانی که فکر میکنم میبینم شرایطش مناسب نیس
چون من ملاک هام اخلاق و رفتار بوده و خب تاحدی براوردن انتظارات من و خودش
اما الان فقط من دارم انتظاراتشو براورده میکنم و جالبه که ایشون میگه که من هیچکاری نمیکنم و خودخواهم و....
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
ایشون ب من نمیگه و میگه من همونم و یا مدام بهونه ی کار رو میگیره و یا میگه مشکل منم که زیادی حساس شدم و یا بچگانه رفتار میکنم!
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
بنظر من یه مدت خیلی منطقی و پخته رفتار کنین.بدون اینکه حتی حرف سردی بزنین.بهونه هاشو نادیده بگیرین و بهش گیر ندین.بزارین اون سراغ شما رو بگیره و از نبودناش گلایه نکنین.یه مدت هیلی خوش اخلاق و منطقی و پخته بشین ببینین واکنشش چیه.اصنم در مورد بهونه هاش صحبت نکنین.
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
اتفاقا قبل این رفتارم کاملا پخته رفتار کردم اما ایشون عادت کردن! الان که دارم توقع میکنم دیگه توقعاتمو جدی نمیگیرن
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
تا حالا شده بپرسین دلیل انتخاب شما چی بوده؟!.شاید دیگه ب اون نیازهایی که داشته و شما رو انتخاب کرده کمتر نیاز داشته باشه
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
کاش اینجا بجز ماها..متخصص ها و مشاورین باسوادی رو داشت که هم کمک میداد هم این اتفاق نمی افتاد که بقیه مث من خدای نکرده ب غلط مشاوره بدن
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
برای مثال دیشب گفت که میخواد خونه ی ما بیاد و دلیلش هم ندیدن مهمونایی که خونشون اومده بودن بود! منم ناراحت شدم و گفتم که کارت بده که بخاطر فرار از شخص دیگه میخوای بیای منو خانوادمو ببینی.دوست دارمبخاطر دلتنگی بیای
گفت مگه توله سگ تربیت میکنی؟!!! منم گفتم که حرف زدنتو بفخم پن فقط گفتم از حرفت ناراحت شدم گفت داری گنده تر از دهنت صحبت میکنی و من خودم میدونم کی بیام کی نیام! منم از حرفش خیلی ناراحت شدم گفتم درست ثحبت کن و درضمن لازم نکرده هروقت دلت خواست بیای
بعد گفت ای بابا تنت میخواره ها عصبیم نکن.... (من اصلا ازینجور کلمات استفاده نمیکنم و اصلا تو خانوادمون اینطوری صحبت نمیکنیم از حرفش خیلی دلم شکست( گفتم من کارگت نیستم مودب باش و دیگه تا الان صحبت نکردیم
صبح مسءله رو ب مامان و بابا گفتم اوناهم خیلی ناراحت شدن با دونفر بزرگ و باتجربه هم صحبت کردیم و تصمیم شد که جوابشون رو اصلا ندم تا ایشون بالاخره خونمو بیان تا مسءله حل بشه و اگر حل نشد که دیگه رابطه رو تموم کنیم.چون ایشون دیگه هیچ کدوپ از انتظارات منو براورده نمیکنن و فوق العاده پررو شدن! ب حالتی که ب بزرگتر ها هم متلک میندازن و من این رفتارو اصلا نمیپسندم
واقعا نمیدونم باید چه برخوردی داشته باشم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
خب حرفتون درسته بعضی وقتا واقعا هرکسی نظری میده که معلوم نیس تا چه حد درست باشه
اما خب شایدم نظری که بقیه میدن خیلی بهتر و با دید بازتری ب مسءله باشه
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
شما عقدین؟!خب دوست من بنظر من اولن درست نیست مشکلات بین خودتون رو با خانواده ها سریع انتقال بدی.اگرم زندگیت مهمه شاید بهتر بشه از یه سری ایده ال هات بگذری و نزاری بحث ب اینجاها بکشه.با یه مشاور خوب صحبت کن.فک کنم بشه درمانش کرد حیفه یه زندگی بخاطر این چیزا بهم بریزه.
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
اتفاقا باید بگم که من اصلا دوست ندارم مشکلات رو داءما ب بزرگترها بگم و همیشه خودم حلشون کردم! اما الان دیگه هیچ راه حلی ب نظرم نمیرسید خواستم از بزرگترها کمک بگیرم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نازگیا براش مشکل خاصی پیش نیومده که اونو بهم بریزه؟شاید یه پیزی داره ناراحتش میکنه که کم طاقتش کرده
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
مشکل که فکر نکنم
ولی احتمال میدم که اونم از رابطه خسته باشه
اون ب دلیل سنش فکر میکنم نیاز ب تشکیل خانواده و ارامش و یه زندگیه ساده داره
اما من انتظارتم هنوز همون رفتاراشه که بخاطرش اونو انتخاب کردم! و وقتی این انتظاراتو مطرح میکنم یا یه ج کوتاه میده و زود و الکی تمومش میکنه و یا تند برخورد میکنه و دقیقاحرفهای منو جور دیگه ای ب خودم برمیگردنه ب اصطلاح دست پیشو میگیره پس نیوفته
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
چرا با همدیگه یه زندگی ساده که بتونی بهش ارامش بدی رو تشکیل ندادین؟! پس اگه ب ارامش نیاز داره خب شما یه مدت از انتظاراتتون بگذرین ووبا زبون تلخش خیلی مهربون رفتار کنین و بهش ارامش بدین.اون ارامشو از هیچ کس جز شما نمیتونه بگیره.بالاخره یه چیزایی هست که ادم تا جای طرف مقابل نباشه نمیتونه درکشون کنه
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام
به نظر من از 2 حالت خارج نیست
یا ایشون شک عاطفی دیدن و خودشون و گم کردن
یا به قول خودتون پروو شدن و خودشون و گم کردن
در هر 2 حالت نیازمند به زمان هست
اگر شک عاطفی باشه باید بفهمید از چی ناراحت شدن و تو زندگیشون چی داره اذیتشون میکنه و اگر میتونید مشکل و حل کنید وگرنه همراهیش کنید تا تنها با موضوع مواجه نشن
اگر پروو شدن و خودشون و گم کردن
بهترین کار گوش زد کردن اشتباهاتشون ه
بدون دعوا و جهر و بحث
خیلی راحت هر وقت ازش اشتباهی سر زد بهش گوش زد کنید و فرار کنید
اگر میگم فرار کنید به این معنا نیست که در برید تا کم نیارید
نه به خاطر اینکه این کل کل ها و دعووا ها احترام های شمارو از ین میبره و من نمیخوام این اتفاق بیوفته
در حد یه گوش زد بهش
بعدش که محل و ترک کنید ایشون که ناراحت شدن به فکر فرو میرن و فکر میکنن
که اون موقع هم چند حالت داره اگر آدم با انصافی باشن اشتباهشون قبول میکنن
اگر نباشن بدتر از سابق میشن
اگر بدتر شدن که کارتون سخترمیشه
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
از اول نامزدی تصمیم ب این شد که ایشون خونه بگیرن و مادروپدر منم اماده بشن بعد تشکیل خانواده! یعنی دوطرف فعلا شرایطشو نداریم
با این رفتاری که شمامیگین ایشون روز ب روز پرروتر میشن! امتحان کردم که میگم
اما الان دیگه طاقتم تموم شده و ایشون درک نمیکنه مسءله ساده نیست! و امکان داره همه چیز تموم بشه
من وقتی ایشونو انتخاب کردم که یک سری از ملاک هامو داشتن اما الان اشلا هیچکدومشونو ندارن و این داره منو اذیت میکنه که فکر کنم همه ی اونا یک فیلم بازی کردن برای بدست اوردن دل من بوده
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
ولی بنظر من بعضی وقتا همون موقع گوشزد کردن درست نیست.قهر کردنتون ممکنه بدترش کنه.من میگم بسته ب طاقت و اعصاب طرف با متنانت و صبر و از خودگذشتگی..با مهربونی برخورد کنین.بعد تو یه وقت دیگه که با هم خیلی خوبین بگین مثلا از چه چیزایی ناراحت شدی و ازش کمک بخوای
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
دقیا ایشون همینطور شدن
کاملا پررو شدن و دوست دارن با سیاست همیشگیشون همه چیزو ب نفع خودشون تموم کنن
وقتی که دارم مشکلاتو بهشون میگم اصلا انتقاد پذیر نیستن و سریع یه رفتار تند نشون میدن و چند روز صحبت نمیکنیم! منم خسته شدم! ایشون اصلا منو درک نمیکنن و شرایطمو درنظر نمیگیرن اما توقع دارن که من همیشه درکشون کنم و هیچی نگم و عروسک خیمه شب بازی بشم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
اگه دوسش داری و سرنوشتتون برات مهمه باهاش نجنگ و کمک کن ب راه بیاد.با یه مدت از خودگذشتگی ممکنه درست بشه.بعد از کوبیدن همه ی درا..اونوقت برگردین.زود جا نزنین.فک کنین عشقتون یه مشکلی داره و باید در کنارش کمکش کنید.حالا اون مشکل یه مشکل اخلاقیه.
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
متاسفم برای رابطه اتون
چون آدمی که خواب باشه رو میشه بیدار کرد
اما آدمی که خودشو زده باشه به خواب نمیشه
هر چه سریعتر رابطه رو قطع کنید با ایشون
شاید اینجوری بیدار بشن از خواب غفلت
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
دوسش داشتم اما الان خیلی دلسرد شدم
چون ازون فقط دوست داشتن هایی میبینم که دیگه واقعی نیستن
این ج گستاخانه ی اون نسبت ب انتقاد دیشب من واقعا جایی برای کوتاه اومدن و از خودگذشتگی نذاشته کاملا رفتاری بی ادبانه بوده
حتی پررویی ایشون درحدی شده که ب این فکر نکردن که شاید 1%حرفشون بد بوده و تا الان هیچ خبری از ایشون نیست
من چندبار باید بهشون فرصت بدم اخه
ایشون 9سال از من بزرگ ترن پس ب اندازه ی 9سال باید کمتر از من اشتباه کنن اما اینطوری که معلومه و تمام بزرگترها میگن این منم که خیلی کمتراز ایشون اشتباه میکنم و خیلی زود ایشونو میبخشم اما ایشون نمیبخشن و انتقاد پذیر نیستن و جالبه که میگن من بچه ام !
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
شما الان تو دوران عقد هستین؟
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
بنا ب صلاح دید بابا عقد نکردیم اما رفت و امد فامیلی و نامزدی داریم
بابا میگفت که خیلی زوده که تصمیم بگیرین ب هم فرصت بدین خوب همو بشناسین بعد ازدواج کنین
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
پس ب ایشون بی پرده بگین که بخاطر جسارتا و بی ادبی هاشون دارین ب جدایی فک میکنین.
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
پس همون تصمیم خانواده درست بوده! باید صبر کنم و این مسءله جدایی رو مطرح کنم تا ببینیم همچنان مشتاق این رابطه هستن یا سرد شدن
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
فقط اگه بیشتر اعصابش خورد بشه ممکنه حتی برخلاف میلش رفتار کنه.دوست من یه مشاور حضوری خوب هم حتمن برو.بعد تصمیم بگیر.برا شما و اون اقا بهترینارو ارزو میکنم.
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
اولین کاری که باید بکینین اینه که مهارت های ارتباطی زوجین رو یاد بگیرین چون هر دوتون ندارین .... مهارت های صحبت کردن با جنس مخالف رو یاد بگیرین که بازم هر دوتون ندارین ... باید یاد بگیرین چطوری باهم صحبت کنین ، خواسته هاتون رو چطوری به هم بگین ، وقتی ازش ناراحتی یا چیزی میخوای با حالت قهر و دعوا و توهین و انتقاد بهش نگی ... شما خودتون رو قربانی نبین این وسط ، خودتون هم نیاز به آموزش زیادی دارین
وقتی میگین دوست داشتن هایی رو میدیدم که دیگه نیست یعنی رفتاریه که طبیعیه برای اول آشنایی ولی اینی که الان میبیننین رفتار واقعی طرفه ، خود واقعیه طرفه ... برای همینه تاکید میکنیم 6 ماه برین و بیاین تا رفتارا و اخلاقای واقعی طرف رو ببینین و خوب بشناسیدش و بعد اگه مناسب بودین ازدواج کنین
اونجا که گفتین اومدی خونمون به خاطر فرار از مهموناست ، نوع گفتن شما اشتباه بود و با سرزنش و تحقیر همراه بود ... شما نیاز دارین اون برای دیدن خودتون بیاد باید بگین عزیزم من دوست دارم بهم سر بزنی ، نشون بدی دلت برام تنگ شده و ..... نوع ادبیاتی که خود شما هم به کار میبرین و نحوه گفتنتون رو واکنش طرفتون تاثیرگذاره
لطفا هم با بزرگترها و با تجربه ها هم مشورت نکنین ... وقتی مسائلتونو پیش اونا باز میکنین خود اونا هم مشکل ساز میشن و اوضاع رو بدتر می کنن و دخالت ها شروع میشه ... مسائلتون رو فقط و فقط پیش مشاور و روانشناس بگین
فاصله سنیتونم یه خورده زیاده ...
اگر هنوز تو مرحله آشنایی هستین خواهش میکنم عاقلانه تصمیم بگیرین و اگر ملاک های شما رو برآورده نمیکنن رابطه رو تموم کنین .. اما بعد از چند جلسه مشاوره رفتن و سنجیدن همه جوانب و رفتن تمام راه های ممکن ....
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
shima.shs
سلام.خسته نباشین!
خواهش میکنم یکم از وقتتونو بم بدین
نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چه چیزایی روبگم
راستش ما تقریبا از سال 89دوست بودیم و خیلی همو دوست داشتیم سال92 نامزد کردیم.فامیل هم هستیم....
درحدی همدیگرو دوست داشتیم که خیلی محکم خانواده ی منو راضی کردیم
الان 1ماه شده که من حس میکنم رفتار اون تغییر کرده!من ملاکم نه پول بوده نه تحصیلات عالی نه... اما اخلاقیات و رفتار و از همه مهمتر اینکه عاشق هم باشیم برام مهم بوده و هست
الان که میبینم رفتارش تغییر کرده حس میکنم دیگه نمیتونم ب رابطه ادامه بدم! و الان دقیقا تو شرایطی هستم که نمیدونم پاروی احساساتم بذارم و همه ی رو تموم کنم یا نه
من همیشه دوست دارم با مشکلات رو ب رو بشم و اونارو حل کنم و از فرار بدم میاد! اما اون تازگیا انگار فرار میکنه...کاملا انتقاد ناپذیر شده...فقط دنبال ارامشه!امروز با بزرگترها هم صحبت کردم و الان هم تصمیم گرفتم که کمکی از شما بگیرم
لطفا راهنماییم کنین.راهنماییتون خیلی روی تصمیمم تاثیر میذاره
سلام
بهتره هر دو با هم به یک مشاور ازدواج رجوع کنید تست بدبد تکلیفتون تا حدودزیادی معلوم خواهد شد. موفق باشید
دکترا در روانشناسی
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
شهرام2014
سلام
بهتره هر دو با هم به یک مشاور ازدواج رجوع کنید تست بدبد تکلیفتون تا حدودزیادی معلوم خواهد شد. موفق باشید
دکترا در روانشناسی
این تستو میتونم از اینترنت بگیرم؟تست چیه؟
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام . بينيد براي هر كاري علتي وجود دارد قبل از هر كاري علت آن را پيدا كنيد . آيا عقد با هم هستين؟
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ملکه اسمان
این تستو میتونم از اینترنت بگیرم؟تست چیه؟
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
خیر عزیز و تفسیر و نتیجه آن باید توسط یک کارشناس فن مشخص شه. موفق یاشید
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
از اینترنت نمیشه نتایجشم بگیرم؟
من از تموم زندگی...
خدارو بالا سر دارم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
shima.shs
ایشون ب من نمیگه و میگه من همونم و یا مدام بهونه ی کار رو میگیره و یا میگه مشکل منم که زیادی حساس شدم و یا بچگانه رفتار میکنم!
با ایشون صحبت کنید، از انتظاراتون و رفتار هاشون بگید، اگر مشکل حل نشد به یه روانشناس و یا مشاور خانواده مراجعه کنید
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام ببخشید میتونید کمکم کنید.
من یه ماه پیش توسط 5 نفر از بچه های مجتمعمون مورد تمسخر قرار گرفتم و چند روزی این کارو میکردن و من و یکی از دوستام هیچی نمیگفتیم تا اینکه یه روز تو زمین فوتبال قبل بازی دست رو شونه یکیشون گذاشتم که بهش بگم دیگه این کارو نکنه ولی قبل از این که بگم شروع کرد به دوویدن و منم یکم دنبالش دوویدم بعد یکیشون گفت ههه قرمز دیدی ... چون که گاو های وحشی وقتی قرمز میبینن وحشی میشن . بعدش من رفتم طرفش بعد اون به من یه فحش رکیک داد و منو هل داد و منم هلش دادم تا این که یکیشون از پشت دستم رو گرفت و اون پسره یه پا که خیلی هم درد نداشت بهم زد و منم هیچی نگفتم. بعد از اون روز تا وقتی اون پسر بود هیچی وقت پیششون نمیرفتم و اون ها پشت سرم یا وقتی که منو میدیدن یه متلک مینداختن و بهم میگفتن ترسو. منم نمیدونستم باید چیکار کنم تا این که یه روز به مامانم گفتم و مامانم گفت چرا بهم نگفتی و خوب کردی باهاشون دعوا نکردی و اینا. از اون روز تا حالا اشتهام کم شده و کم حرف شدم و انگیزه و اراده و اعتماد به نفسی ندارم و همش به این موضوع فکر میکنم. من حتی اهل دعوا نیستم و از دعوا کردن میترسم و میدونم کار زشتی هستش و آخر عاقبتش خوب نیست ولی متاسفانه هی و هی دلهره دارم و فکر میکنم اشتباه کردم هیچی بهشون نگفتم و اینا. از خیلی از دوستام پرسیدم و اینا گفتن خوب کردی هیچ کاری نکردی و اینا ولی بعضیاشون گفتن باید اون 5 نفرو میزدی. من نمیدونم چکاری درسته. مامانم میگه چرا هیچی نگفتی و اینا دوستای مامانم هم میگن اینا بی خانواده هستن و جواب ابلهان خاموشیست
ولی من هنوز دلهره و ترس دارم و انگیزه و اعتماد به نفسم رو از دست دادم و هر روز میزنم تو سر خودم که چرا از دعوا میترسم و چرا جوابشون رو ندادم.
من 15 سالمه لطفا راه درست رو بگید چیه؟
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام سرکار خانم
ببین تصمیم به ازدواج یا قطع کردن یک ارتباط تصمیم مهم و بزرگیه و توصیه ی من به شما اینه که حتما هردو با هم پیش یک زوج درمانگر ماهر برین تا اون بتونه کمکت کنه تصمیم مناسبی بگیری و انشالله پشیمونی در کار نباشه. این عاقلانه ترین پیشنهاده به نظر من. چون یک مشاور تو برخورد حضوری با شما اشکالات و مسائل شما را درک میکنه و ریشه یابی میکنه و خیلی بهتر میتونه کمکتون کنه
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام
چند روزیه با همسرم دچار مشکل شدم.
اول از همه یه مقدار از خودم میگم. یه مرد ساکت که با کسی کاری نداره. از زندگیم فقط آرامش خواستم و بس. عاشق همسرم بودم.(نمیدونم الانم هستم یا نه). عاشق کارم هستم و تا آخرین زورم برای زندگیم تلاش میکنم. قبول دارم کمیود اعتماد به نفس دارم و ... (حرف بسیار است!)
اما همسرم، همونطور که خودشم میدونه، بهترین دختر دنیاست، ولی تمام تلاشش رو میکنه که بدترین باشه برام! مغرور، کله شق، لجباز، بچه، بد دهن، بی احترامی به خانوادم، به خودم و ... آزارم میدن. صدای بلند و داد زدن آزارم میدن. من خلاصه عشقی نمیبینم ازش.
نمیدونم چکار کنم. حاضرم هر کاری بکنم ولی زندگیم آرامش داشته باشم. همین
تمام
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ehsan_it
سلام
چند روزیه با همسرم دچار مشکل شدم.
اول از همه یه مقدار از خودم میگم. یه مرد ساکت که با کسی کاری نداره. از زندگیم فقط آرامش خواستم و بس. عاشق همسرم بودم.(نمیدونم الانم هستم یا نه). عاشق کارم هستم و تا آخرین زورم برای زندگیم تلاش میکنم. قبول دارم کمیود اعتماد به نفس دارم و ... (حرف بسیار است!)
اما همسرم، همونطور که خودشم میدونه، بهترین دختر دنیاست، ولی تمام تلاشش رو میکنه که بدترین باشه برام! مغرور، کله شق، لجباز، بچه، بد دهن، بی احترامی به خانوادم، به خودم و ... آزارم میدن. صدای بلند و داد زدن آزارم میدن. من خلاصه عشقی نمیبینم ازش.
نمیدونم چکار کنم. حاضرم هر کاری بکنم ولی زندگیم آرامش داشته باشم. همین
تمام
سلام دوست عزیز تایپک جدا بزنید
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
shima.shs
برای مثال دیشب گفت که میخواد خونه ی ما بیاد و دلیلش هم ندیدن مهمونایی که خونشون اومده بودن بود! منم ناراحت شدم و گفتم که کارت بده که بخاطر فرار از شخص دیگه میخوای بیای منو خانوادمو ببینی.دوست دارمبخاطر دلتنگی بیای
گفت مگه توله سگ تربیت میکنی؟!!! منم گفتم که حرف زدنتو بفخم پن فقط گفتم از حرفت ناراحت شدم گفت داری گنده تر از دهنت صحبت میکنی و من خودم میدونم کی بیام کی نیام! منم از حرفش خیلی ناراحت شدم گفتم درست ثحبت کن و درضمن لازم نکرده هروقت دلت خواست بیای
بعد گفت ای بابا تنت میخواره ها عصبیم نکن.... (من اصلا ازینجور کلمات استفاده نمیکنم و اصلا تو خانوادمون اینطوری صحبت نمیکنیم از حرفش خیلی دلم شکست( گفتم من کارگت نیستم مودب باش و دیگه تا الان صحبت نکردیم
صبح مسءله رو ب مامان و بابا گفتم اوناهم خیلی ناراحت شدن با دونفر بزرگ و باتجربه هم صحبت کردیم و تصمیم شد که جوابشون رو اصلا ندم تا ایشون بالاخره خونمو بیان تا مسءله حل بشه و اگر حل نشد که دیگه رابطه رو تموم کنیم.چون ایشون دیگه هیچ کدوپ از انتظارات منو براورده نمیکنن و فوق العاده پررو شدن! ب حالتی که ب بزرگتر ها هم متلک میندازن و من این رفتارو اصلا نمیپسندم
واقعا نمیدونم باید چه برخوردی داشته باشم
شما از دو فرهنگ متفاوت هستین مطمئننا شما نمی توانید ایشان را تغییر بدهید بهتره برای هر رابطه ایی معیار داشته باشید و کسی را انتخاب کنید که با اصول فرهنگ و معیارهای شما همخوانی داشته باشد
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام
من یه دختر 27ساله هستم که با یک پسر 20 ساله دوست شدم. به طور تصادفی در ترمینال نوبنیاد. ما یک سال هست که با هم دوست هستیم. من اوایل هیچ حس و علاقهای به این پسر نداشتم سعی می کردم که زیاد باهاش در ارتباط نباشم. اما او سعی می کرد دائماً به من پیام بده و ارتباطمون را بیشتر کنه که بعد از 5 ماه موفق شد و من بهش نزدیک شدم انقدر که یکسال دوستیمون طول کشید و به حدی به هم نزدیک شدیم که اگه یک روز نبینمش دیوونه میشم. الان تو تغییر رفتار داده و دائماً حرف از رفتن و تموم کردن رابطه میزنه و میگه که زندگی تو تباه میشه. اما الان که یک سال گذشته برام خیلی این حرفا و رفتارا دردآوره و واقعا نمیتونم الان این کار رو بکنم به نظرتون من باید چی کار کنم. هر شب گریه می کنم و نمی تونم غذا بخورم و دائماً تو خودمم و غصه می خورم.
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
با عرض سلام خدمت شما
اگر به دنبال راه حلی هستید که قابل اجرا باشد باید هر دو نفر شما حرفهایتان را بزنید و مسئله عمیق تر بررسی شود شایدناگفته های بسیاری از طرف ایشان باشد و همچنین نیاز به آموزش برای برقراری روابط عاطفی درازمدت داشته باشید می توانید از روانشناسان کانون مشاوره ایران کمک بگیرید 22689558
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
shahrzadsepahpour
با عرض سلام خدمت شما
اگر به دنبال راه حلی هستید که قابل اجرا باشد باید هر دو نفر شما حرفهایتان را بزنید و مسئله عمیق تر بررسی شود شایدناگفته های بسیاری از طرف ایشان باشد و همچنین نیاز به آموزش برای برقراری روابط عاطفی درازمدت داشته باشید می توانید از روانشناسان کانون مشاوره ایران کمک بگیرید 22689558
تبلیغ خلاف قوانین
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام.من تازه عضو شدم و آشنایی با انجمن ندارم نخواستم تاپیک اضافه باز کنم مشکلم رو همینجا مینویسم ممنون میشم هرنوع کمکی به ذهنتون میاد رو بهم بگید.
من تقریبا یک سال و نیم هست که با دختری در ارتباطم مشکلی که باهاش دارم اینه که اون وقتی مرد جذابی رو میبینه خوشش میاد و تو ذهنش میمونه مثلا تا همین حالا چند نفر بودن که ذهنشو خیلی مشغول کردن حتی آدمای مجازی بخاطرشون گریه می کرد درحالی که با من بود با هیچکدومشون حتی حرف نمیزنه مثلا عاشق یه پسری تو محلشون شده بود هنوزم خیلی وقتا میره اینستاگرام چند نفر رو چک میکنه.فکر میکنم این حالت نرمال نیست و شاید یه بیماریه که اینطوریه.آدم کثیفی نیست... نمیدونم.. انگار چند شخصیتیه.خیلی تحمل کردم خیلی... پیر شدم حس میکنم مشکل اعصاب و روان پیدا کردم از دست این کاراش خیلی زجر کشیدم تاحالا پیرم کرد... من و دوسداره اما این مدلیه! سره علاقه تحمل میکردم نمیتونستم رهاش کنم... مورد بعدی اینه که خیلی مشکلات تو زندگیش داره خیلی... من براش امید بزرگی برای درست شدن آیندش هستم اما اون رفتاراش حس میکنم درست بشو نیست... هرچند قول زیاد میده اما پاش نمیمونه... تقریبا تا حالا پای یک قولشم نمونده... خیلی بی اعتمادم به حرفا و رفتاراش...دوسندارم به آدمها انگ بچسبونم اما یه حس آزاردهنده ای درونم میگه ذهنش انگار فاحشست با اینکه با هیچکس نیست اینو مطمئنم که جز من با کسی نیست اما ذهنش... تو ذهنش... و من بی نهایت در عذابم عذابی غیر قابل توصیف... خسته شدم... دلم میخواد ازش جدا بشم اما فکر اینکه خیییلی مشکلات داره و اینکه مطمئنم بدون من خیلی تنها میشه خیلی... روزاش سخت میگذره... میدونم که باکسی جز من نیست... اما خسته شدم... همیشه ازاینکه چی تو ذهنش میگذره در عذابم... خلاصه ی مطلب اینکه دلم میخواد ازش جدا بشم اما به شدت ذهنم درگیر اینه که بدون من مطمئنم بخاطر شرایطش خیلی تنها میشه خیلی... خیلی از امیدهاش ناامید میشه... خیلی شرایط سختی داره... من تاحالا خیلی کارا براش کردم مالی و غیرمالی اما انگار حالیش نیست... گاهی حس میکنم به من به چشم یه فرصت برای درست شدن آیندش نگاه میکنه... استرسه اینو دارم که حتی اگر در آینده همه چیز روبراه شه بهم خیانت کنه... میدونم اصلا قابل اعتماد نیست... میدونم این ارتباط به جایی نمیرسه و باید تموم شه تا همینجا هم بی نهایت به خودم آسیب زدم.دیگه تو دعوا ها دلم براش میسوزه انقدر که اشتباه می کنه و حرفای من بهش عذاب وجدان میده... من نمیتونم اینطوری من اعتماد میخوام ارامش میخوام... من یکی و برای زندگی میخوام خوشم نمیاد هی با این دختر با اون دختر... اما این شخص مطمئنم تا ابد زندگی رو برای من به جهنم تبدیل خواهد کرد آخرش یه یه بلایی سرش میارم یا سر خودم... میدونم باید تموم شه... فقط خیلی در عذابم که بعد من چه میکنه... کمکم کنید... دیگه درمونده شدم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام.من تازه عضو شدم و آشنایی با انجمن ندارم نخواستم تاپیک اضافه باز کنم مشکلم رو همینجا مینویسم ممنون میشم هرنوع کمکی به ذهنتون میاد رو بهم بگید.
من تقریبا یک سال و نیم هست که با دختری در ارتباطم مشکلی که باهاش دارم اینه که اون وقتی مرد جذابی رو میبینه خوشش میاد و تو ذهنش میمونه مثلا تا همین حالا چند نفر بودن که ذهنشو خیلی مشغول کردن حتی آدمای مجازی بخاطرشون گریه می کرد درحالی که با من بود با هیچکدومشون حتی حرف نمیزنه مثلا عاشق یه پسری تو محلشون شده بود هنوزم خیلی وقتا میره اینستاگرام چند نفر رو چک میکنه.فکر میکنم این حالت نرمال نیست و شاید یه بیماریه که اینطوریه.آدم کثیفی نیست... نمیدونم.. انگار چند شخصیتیه.خیلی تحمل کردم خیلی... پیر شدم حس میکنم مشکل اعصاب و روان پیدا کردم از دست این کاراش خیلی زجر کشیدم تاحالا پیرم کرد... من و دوسداره اما این مدلیه! سره علاقه تحمل میکردم نمیتونستم رهاش کنم... مورد بعدی اینه که خیلی مشکلات تو زندگیش داره خیلی... من براش امید بزرگی برای درست شدن آیندش هستم اما اون رفتاراش حس میکنم درست بشو نیست... هرچند قول زیاد میده اما پاش نمیمونه... تقریبا تا حالا پای یک قولشم نمونده... خیلی بی اعتمادم به حرفا و رفتاراش...دوسندارم به آدمها انگ بچسبونم اما یه حس آزاردهنده ای درونم میگه ذهنش انگار فاحشست با اینکه با هیچکس نیست اینو مطمئنم که جز من با کسی نیست اما ذهنش... تو ذهنش... و من بی نهایت در عذابم عذابی غیر قابل توصیف... خسته شدم... دلم میخواد ازش جدا بشم اما فکر اینکه خیییلی مشکلات داره و اینکه مطمئنم بدون من خیلی تنها میشه خیلی... روزاش سخت میگذره... میدونم که باکسی جز من نیست... اما خسته شدم... همیشه ازاینکه چی تو ذهنش میگذره در عذابم... خلاصه ی مطلب اینکه دلم میخواد ازش جدا بشم اما به شدت ذهنم درگیر اینه که بدون من مطمئنم بخاطر شرایطش خیلی تنها میشه خیلی... خیلی از امیدهاش ناامید میشه... خیلی شرایط سختی داره... من تاحالا خیلی کارا براش کردم مالی و غیرمالی اما انگار حالیش نیست... گاهی حس میکنم به من به چشم یه فرصت برای درست شدن آیندش نگاه میکنه... استرسه اینو دارم که حتی اگر در آینده همه چیز روبراه شه بهم خیانت کنه... میدونم اصلا قابل اعتماد نیست... میدونم این ارتباط به جایی نمیرسه و باید تموم شه تا همینجا هم بی نهایت به خودم آسیب زدم.دیگه تو دعوا ها دلم براش میسوزه انقدر که اشتباه می کنه و حرفای من بهش عذاب وجدان میده... من نمیتونم اینطوری من اعتماد میخوام ارامش میخوام... من یکی و برای زندگی میخوام خوشم نمیاد هی با این دختر با اون دختر... اما این شخص مطمئنم تا ابد زندگی رو برای من به جهنم تبدیل خواهد کرد آخرش یه یه بلایی سرش میارم یا سر خودم... میدونم باید تموم شه... فقط خیلی در عذابم که بعد من چه میکنه... کمکم کنید... دیگه درمونده شدم
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
سلام
شما که می دانید کارتان درست نیست هیچوقت از سر ترحم نباید آدم ازدواج کند محترمانه ازش جدا شوید شاید یک مدت افسرده بشوید شما موردهای بهتری برای ازدواج خواهید داشت خودتان از اینکه یک عمر بدبخت شوید نجات بدهید
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Reza.jj
سلام.من تازه عضو شدم و آشنایی با انجمن ندارم نخواستم تاپیک اضافه باز کنم مشکلم رو همینجا مینویسم ممنون میشم هرنوع کمکی به ذهنتون میاد رو بهم بگید.
من تقریبا یک سال و نیم هست که با دختری در ارتباطم مشکلی که باهاش دارم اینه که اون وقتی مرد جذابی رو میبینه خوشش میاد و تو ذهنش میمونه مثلا تا همین حالا چند نفر بودن که ذهنشو خیلی مشغول کردن حتی آدمای مجازی بخاطرشون گریه می کرد درحالی که با من بود با هیچکدومشون حتی حرف نمیزنه مثلا عاشق یه پسری تو محلشون شده بود هنوزم خیلی وقتا میره اینستاگرام چند نفر رو چک میکنه.فکر میکنم این حالت نرمال نیست و شاید یه بیماریه که اینطوریه.آدم کثیفی نیست... نمیدونم.. انگار چند شخصیتیه.خیلی تحمل کردم خیلی... پیر شدم حس میکنم مشکل اعصاب و روان پیدا کردم از دست این کاراش خیلی زجر کشیدم تاحالا پیرم کرد... من و دوسداره اما این مدلیه! سره علاقه تحمل میکردم نمیتونستم رهاش کنم... مورد بعدی اینه که خیلی مشکلات تو زندگیش داره خیلی... من براش امید بزرگی برای درست شدن آیندش هستم اما اون رفتاراش حس میکنم درست بشو نیست... هرچند قول زیاد میده اما پاش نمیمونه... تقریبا تا حالا پای یک قولشم نمونده... خیلی بی اعتمادم به حرفا و رفتاراش...دوسندارم به آدمها انگ بچسبونم اما یه حس آزاردهنده ای درونم میگه ذهنش انگار فاحشست با اینکه با هیچکس نیست اینو مطمئنم که جز من با کسی نیست اما ذهنش... تو ذهنش... و من بی نهایت در عذابم عذابی غیر قابل توصیف... خسته شدم... دلم میخواد ازش جدا بشم اما فکر اینکه خیییلی مشکلات داره و اینکه مطمئنم بدون من خیلی تنها میشه خیلی... روزاش سخت میگذره... میدونم که باکسی جز من نیست... اما خسته شدم... همیشه ازاینکه چی تو ذهنش میگذره در عذابم... خلاصه ی مطلب اینکه دلم میخواد ازش جدا بشم اما به شدت ذهنم درگیر اینه که بدون من مطمئنم بخاطر شرایطش خیلی تنها میشه خیلی... خیلی از امیدهاش ناامید میشه... خیلی شرایط سختی داره... من تاحالا خیلی کارا براش کردم مالی و غیرمالی اما انگار حالیش نیست... گاهی حس میکنم به من به چشم یه فرصت برای درست شدن آیندش نگاه میکنه... استرسه اینو دارم که حتی اگر در آینده همه چیز روبراه شه بهم خیانت کنه... میدونم اصلا قابل اعتماد نیست... میدونم این ارتباط به جایی نمیرسه و باید تموم شه تا همینجا هم بی نهایت به خودم آسیب زدم.دیگه تو دعوا ها دلم براش میسوزه انقدر که اشتباه می کنه و حرفای من بهش عذاب وجدان میده... من نمیتونم اینطوری من اعتماد میخوام ارامش میخوام... من یکی و برای زندگی میخوام خوشم نمیاد هی با این دختر با اون دختر... اما این شخص مطمئنم تا ابد زندگی رو برای من به جهنم تبدیل خواهد کرد آخرش یه یه بلایی سرش میارم یا سر خودم... میدونم باید تموم شه... فقط خیلی در عذابم که بعد من چه میکنه... کمکم کنید... دیگه درمونده شدم
سلام .یه تاپیک جدا بزنید تا دوستان مشاور به شما راهنمایی کنند . با سپاس
-
پاسخ : تصمیم گیری عاقلانه