نمایش نتایج: از 1 به 26 از 26

موضوع: تمایل به تنهایی شدید

8080
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38604
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    تمایل به تنهایی شدید

    سلام من خانمی 28 سالمه و مجرد ام ...تک فرزندم.. دانشجو دکتراهستم و دارم رساله مینویسم .مدرس دانشگاه شدم یکسالی هست .و یک شرکت مرتبط با رشته ام دارم که نوپا و کم رونق هست هنوز.
    مسئله ای که چند وقتیه باهاش گرفتار شدم اینه که بشدت دوست دارم تنها باشم،دوست ندارم صبحها که بیدار میشم کسی باهام حرف بزنه یا حتی در طول روز بهم زنگ نزنن که کجایی کی میای نگرانتیم،دوس ندارم کسی دلش برام تنگ شه برام تولد بگیرن برام چیزی بخرن بگن بیا خانوادگی بریم سفر یا مهمونی،دوس ندارم حرف بشنوم جواب بدم و تو بحثی شرکت کنم..
    میزان خوابیدنم زیاد شده و ترجیح میدم خواب باشم یا با فضای مجازی و کتاب خوندن و اینا خودمو مشغول کنم.با دوستام و افراد جدید هم که آشنا میشم خیلی علاقه ای به معاشرت ندارم.
    دوس دارم خونه مستقل داشته باشم که خب توان مالی و شرایطشو ندارم..این حس باعث بدخلقی های شدیدم تو خونه شده جوری که در قبال صحبت های خانواده جبهه میگیرم حوصله نظر دادن تو مسائل رو ندارم و برام اهمیت مسائل کم شده،عصبی شدم و پرخاش میکنم که با من حرف نزنید حوصله ندارم ، دیگه تحملم سخته و اینو خودم خوب میدونم.فعلا قصد و گزینه خوبی برا ی ازدواج هم ندارم و البته اون هم مسئله تمایل به تنهایی من رو حل که نمیکنه بنظرم بدتر هم میکنه چون یک خانواده دیگه و یک فرد دیگه هم به من اضافه میشه و مسئولیت هاو داستان های خاص خودشو داره.....
    از طرفی مادرم بشدت از اوناییه که هی باید زنگ بزنه ببینه کجایی یا مدام تو خونه سوال بپرسه ...
    اینروزها سعی میکنم بیشتر وقتمو بیرون بگذرونم دو شیفت برم سرکار حتی اگه مشتری نداشته باشم و اونجام تنها باشم میمونم چون راحت ترم.
    سعی کردم با کار و ورزش و قدم زدن دور کنم این حال و احوال رو از خودم اما زیاد موفق نبودم..حتی این فکرا به سرم زده که بیخبر بذار برم یک جای دیگه البته خودمم نمدونم کجا و قراره چکار کنم جای دیگه شهر دیگه و اصلا مفید هس برام یا نه.....فقط میدونم بشدت میل به دور شدن از شرایط فعلی م رو دارم و اینکه تنها باشم .....گاهی هم قرص ضد اضطراب میخورم تا کمی آروم شم و این خوره روحم کمتر شه که البته زیاد فایده نداشته و از اعتیاد به قرص آرامبخش بشدت میترسم.
    اگه میشه منو راهنمایی کنیدلطفا..امیدوارم جوابموزودتر بدید. ممنونم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38164
    نوشته ها
    603
    تشکـر
    288
    تشکر شده 407 بار در 290 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    خب... 28 سالته... مجردی... دکتری... تک فرزندی... شرکت داری... ای جااااان من... شوهر نمی خوای؟... بد اخلاقیت تو سرم بخوره... اصلا کلا تنها باش... عقد میکنیم تو برو واسه خودت منم میرم واسه خودم...

    بد اخلاقیت برا اینه که الان فقط تفاوت هارو می بینی... آدما غیر از تفاوت هایی که با هم دارن شباهت هایی هم دارن... مثلا حس دیدن یک فیلم خنده دار در سینما، با دیدن همون فیلم در خونه خیلی فرق میکنه... یه کمی نسبت به تفاوت هایی که با خانواده ت داری بی تفاوت باش... میدونم بعضی وقتا آزار دهنده ست ولی میشه بعضیاشو ندیده گرفت... در عوض شباهت هارو بیشتر دنبال کن...

    خواستی بیا تاپیک زندگی گذشته چهارتا فحش بده دلت باز شه

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38467
    نوشته ها
    498
    تشکـر
    370
    تشکر شده 387 بار در 249 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط samira.sa نمایش پست ها
    سلام من خانمی 28 سالمه و مجرد ام ...تک فرزندم.. دانشجو دکتراهستم و دارم رساله مینویسم .مدرس دانشگاه شدم یکسالی هست .و یک شرکت مرتبط با رشته ام دارم که نوپا و کم رونق هست هنوز.
    مسئله ای که چند وقتیه باهاش گرفتار شدم اینه که بشدت دوست دارم تنها باشم،دوست ندارم صبحها که بیدار میشم کسی باهام حرف بزنه یا حتی در طول روز بهم زنگ نزنن که کجایی کی میای نگرانتیم،دوس ندارم کسی دلش برام تنگ شه برام تولد بگیرن برام چیزی بخرن بگن بیا خانوادگی بریم سفر یا مهمونی،دوس ندارم حرف بشنوم جواب بدم و تو بحثی شرکت کنم..
    میزان خوابیدنم زیاد شده و ترجیح میدم خواب باشم یا با فضای مجازی و کتاب خوندن و اینا خودمو مشغول کنم.با دوستام و افراد جدید هم که آشنا میشم خیلی علاقه ای به معاشرت ندارم.
    دوس دارم خونه مستقل داشته باشم که خب توان مالی و شرایطشو ندارم..این حس باعث بدخلقی های شدیدم تو خونه شده جوری که در قبال صحبت های خانواده جبهه میگیرم حوصله نظر دادن تو مسائل رو ندارم و برام اهمیت مسائل کم شده،عصبی شدم و پرخاش میکنم که با من حرف نزنید حوصله ندارم ، دیگه تحملم سخته و اینو خودم خوب میدونم.فعلا قصد و گزینه خوبی برا ی ازدواج هم ندارم و البته اون هم مسئله تمایل به تنهایی من رو حل که نمیکنه بنظرم بدتر هم میکنه چون یک خانواده دیگه و یک فرد دیگه هم به من اضافه میشه و مسئولیت هاو داستان های خاص خودشو داره.....
    از طرفی مادرم بشدت از اوناییه که هی باید زنگ بزنه ببینه کجایی یا مدام تو خونه سوال بپرسه ...
    اینروزها سعی میکنم بیشتر وقتمو بیرون بگذرونم دو شیفت برم سرکار حتی اگه مشتری نداشته باشم و اونجام تنها باشم میمونم چون راحت ترم.
    سعی کردم با کار و ورزش و قدم زدن دور کنم این حال و احوال رو از خودم اما زیاد موفق نبودم..حتی این فکرا به سرم زده که بیخبر بذار برم یک جای دیگه البته خودمم نمدونم کجا و قراره چکار کنم جای دیگه شهر دیگه و اصلا مفید هس برام یا نه.....فقط میدونم بشدت میل به دور شدن از شرایط فعلی م رو دارم و اینکه تنها باشم .....گاهی هم قرص ضد اضطراب میخورم تا کمی آروم شم و این خوره روحم کمتر شه که البته زیاد فایده نداشته و از اعتیاد به قرص آرامبخش بشدت میترسم.
    اگه میشه منو راهنمایی کنیدلطفا..امیدوارم جوابموزودتر بدید. ممنونم
    سلام دوست گرامی


    آیا از تنهایی لذت میبرید یا نه صرفاً از تنها نبودن خوشتان نمی آید؟ یعنی در جمع بودن قابل تحمل نیست یا از تنهایی بیشتر لذت میبرید؟
    اگر ممکنه از اعتماد به نفستان و ارتباط با آدم های غریبه بگویید.

    چیز تنش زایی در زندگی شما وجود داره که تمرکزتون معطوف اون باشه؟

    در تنهاییتان به چه چیزی فکر میکنید؟ افکاری هست که بیش از یک روز سراغتان بیاید؟
    حضور در جمع باعث احساس ترس، نگرانی، خجالت، خشم در شما نمی شود؟


    اشتها، انرژی، انگیزه تان چطور است؟ موقع حضور در جمع نگرانی خاصی ندارید؟
    همچنین از احساستان نسبت به رفتارهای مادرتان بیشتر بگویید؟
    ویرایش توسط M.D Karimi : 06-06-2018 در ساعت 06:59 PM

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    سلام تک فرزندا آدمهای تنهایی هستند (خودمم تک فرزندم) و به نظرم به خاطر تنهایی که در دوره نوجوانی و اوایل جوانی کشیدی الان این شرایط را پذیرفتی و خودتو تسلیم تنهایی کردی

  5. کاربران زیر از sam127 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38164
    نوشته ها
    603
    تشکـر
    288
    تشکر شده 407 بار در 290 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط sam127 نمایش پست ها
    سلام تک فرزندا آدمهای تنهایی هستند (خودمم تک فرزندم) و به نظرم به خاطر تنهایی که در دوره نوجوانی و اوایل جوانی کشیدی الان این شرایط را پذیرفتی و خودتو تسلیم تنهایی کردی
    الکی صاحاب نشین... منم تک فرزندم و اینا نداریم... خودم اول دیدم

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33361
    نوشته ها
    191
    تشکـر
    64
    تشکر شده 56 بار در 47 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط heh_heh نمایش پست ها
    الکی صاحاب نشین... منم تک فرزندم و اینا نداریم... خودم اول دیدم
    منم با سام موافقم. من دخترم و قصد ندارم صاحاب شم ولی نظر سام رو دارم

  8. 2 کاربران زیر از mahnaz100 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33361
    نوشته ها
    191
    تشکـر
    64
    تشکر شده 56 بار در 47 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط heh_heh نمایش پست ها
    خب... 28 سالته... مجردی... دکتری... تک فرزندی... شرکت داری... ای جااااان من... شوهر نمی خوای؟... بد اخلاقیت تو سرم بخوره... اصلا کلا تنها باش... عقد میکنیم تو برو واسه خودت منم میرم واسه خودم...

    بد اخلاقیت برا اینه که الان فقط تفاوت هارو می بینی... آدما غیر از تفاوت هایی که با هم دارن شباهت هایی هم دارن... مثلا حس دیدن یک فیلم خنده دار در سینما، با دیدن همون فیلم در خونه خیلی فرق میکنه... یه کمی نسبت به تفاوت هایی که با خانواده ت داری بی تفاوت باش... میدونم بعضی وقتا آزار دهنده ست ولی میشه بعضیاشو ندیده گرفت... در عوض شباهت هارو بیشتر دنبال کن...

    خواستی بیا تاپیک زندگی گذشته چهارتا فحش بده دلت باز شه
    مرسی از راهنماییتون واقعا

  10. کاربران زیر از mahnaz100 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33361
    نوشته ها
    191
    تشکـر
    64
    تشکر شده 56 بار در 47 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط samira.sa نمایش پست ها
    سلام من خانمی 28 سالمه و مجرد ام ...تک فرزندم.. دانشجو دکتراهستم و دارم رساله مینویسم .مدرس دانشگاه شدم یکسالی هست .و یک شرکت مرتبط با رشته ام دارم که نوپا و کم رونق هست هنوز.
    مسئله ای که چند وقتیه باهاش گرفتار شدم اینه که بشدت دوست دارم تنها باشم،دوست ندارم صبحها که بیدار میشم کسی باهام حرف بزنه یا حتی در طول روز بهم زنگ نزنن که کجایی کی میای نگرانتیم،دوس ندارم کسی دلش برام تنگ شه برام تولد بگیرن برام چیزی بخرن بگن بیا خانوادگی بریم سفر یا مهمونی،دوس ندارم حرف بشنوم جواب بدم و تو بحثی شرکت کنم..
    میزان خوابیدنم زیاد شده و ترجیح میدم خواب باشم یا با فضای مجازی و کتاب خوندن و اینا خودمو مشغول کنم.با دوستام و افراد جدید هم که آشنا میشم خیلی علاقه ای به معاشرت ندارم.
    دوس دارم خونه مستقل داشته باشم که خب توان مالی و شرایطشو ندارم..این حس باعث بدخلقی های شدیدم تو خونه شده جوری که در قبال صحبت های خانواده جبهه میگیرم حوصله نظر دادن تو مسائل رو ندارم و برام اهمیت مسائل کم شده،عصبی شدم و پرخاش میکنم که با من حرف نزنید حوصله ندارم ، دیگه تحملم سخته و اینو خودم خوب میدونم.فعلا قصد و گزینه خوبی برا ی ازدواج هم ندارم و البته اون هم مسئله تمایل به تنهایی من رو حل که نمیکنه بنظرم بدتر هم میکنه چون یک خانواده دیگه و یک فرد دیگه هم به من اضافه میشه و مسئولیت هاو داستان های خاص خودشو داره.....
    از طرفی مادرم بشدت از اوناییه که هی باید زنگ بزنه ببینه کجایی یا مدام تو خونه سوال بپرسه ...
    اینروزها سعی میکنم بیشتر وقتمو بیرون بگذرونم دو شیفت برم سرکار حتی اگه مشتری نداشته باشم و اونجام تنها باشم میمونم چون راحت ترم.
    سعی کردم با کار و ورزش و قدم زدن دور کنم این حال و احوال رو از خودم اما زیاد موفق نبودم..حتی این فکرا به سرم زده که بیخبر بذار برم یک جای دیگه البته خودمم نمدونم کجا و قراره چکار کنم جای دیگه شهر دیگه و اصلا مفید هس برام یا نه.....فقط میدونم بشدت میل به دور شدن از شرایط فعلی م رو دارم و اینکه تنها باشم .....گاهی هم قرص ضد اضطراب میخورم تا کمی آروم شم و این خوره روحم کمتر شه که البته زیاد فایده نداشته و از اعتیاد به قرص آرامبخش بشدت میترسم.
    اگه میشه منو راهنمایی کنیدلطفا..امیدوارم جوابموزودتر بدید. ممنونم
    عزیزم به نظر بهتره به یه مشاور و یا روانپزشک مراجعه کنی چون این حرفا تا حد زیادی نشانه افسردگیه، تک فرزندی خودش تنهاییه و اینکه میخواین تنها باشین موقعیت رو و زندگیتونو سخت تر میکنه

  12. کاربران زیر از mahnaz100 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط samira.sa نمایش پست ها
    سلام من خانمی 28 سالمه و مجرد ام ...تک فرزندم.. دانشجو دکتراهستم و دارم رساله مینویسم .مدرس دانشگاه شدم یکسالی هست .و یک شرکت مرتبط با رشته ام دارم که نوپا و کم رونق هست هنوز.
    مسئله ای که چند وقتیه باهاش گرفتار شدم اینه که بشدت دوست دارم تنها باشم،دوست ندارم صبحها که بیدار میشم کسی باهام حرف بزنه یا حتی در طول روز بهم زنگ نزنن که کجایی کی میای نگرانتیم،دوس ندارم کسی دلش برام تنگ شه برام تولد بگیرن برام چیزی بخرن بگن بیا خانوادگی بریم سفر یا مهمونی،دوس ندارم حرف بشنوم جواب بدم و تو بحثی شرکت کنم..
    میزان خوابیدنم زیاد شده و ترجیح میدم خواب باشم یا با فضای مجازی و کتاب خوندن و اینا خودمو مشغول کنم.با دوستام و افراد جدید هم که آشنا میشم خیلی علاقه ای به معاشرت ندارم.
    دوس دارم خونه مستقل داشته باشم که خب توان مالی و شرایطشو ندارم..این حس باعث بدخلقی های شدیدم تو خونه شده جوری که در قبال صحبت های خانواده جبهه میگیرم حوصله نظر دادن تو مسائل رو ندارم و برام اهمیت مسائل کم شده،عصبی شدم و پرخاش میکنم که با من حرف نزنید حوصله ندارم ، دیگه تحملم سخته و اینو خودم خوب میدونم.فعلا قصد و گزینه خوبی برا ی ازدواج هم ندارم و البته اون هم مسئله تمایل به تنهایی من رو حل که نمیکنه بنظرم بدتر هم میکنه چون یک خانواده دیگه و یک فرد دیگه هم به من اضافه میشه و مسئولیت هاو داستان های خاص خودشو داره.....
    از طرفی مادرم بشدت از اوناییه که هی باید زنگ بزنه ببینه کجایی یا مدام تو خونه سوال بپرسه ...
    اینروزها سعی میکنم بیشتر وقتمو بیرون بگذرونم دو شیفت برم سرکار حتی اگه مشتری نداشته باشم و اونجام تنها باشم میمونم چون راحت ترم.
    سعی کردم با کار و ورزش و قدم زدن دور کنم این حال و احوال رو از خودم اما زیاد موفق نبودم..حتی این فکرا به سرم زده که بیخبر بذار برم یک جای دیگه البته خودمم نمدونم کجا و قراره چکار کنم جای دیگه شهر دیگه و اصلا مفید هس برام یا نه.....فقط میدونم بشدت میل به دور شدن از شرایط فعلی م رو دارم و اینکه تنها باشم .....گاهی هم قرص ضد اضطراب میخورم تا کمی آروم شم و این خوره روحم کمتر شه که البته زیاد فایده نداشته و از اعتیاد به قرص آرامبخش بشدت میترسم.
    اگه میشه منو راهنمایی کنیدلطفا..امیدوارم جوابموزودتر بدید. ممنونم
    سلام
    چقدر روحیات شما ب من شبیه!!!
    منم گاهی اوقات پیش میاد در طول روز بیست جمله با خانواده صحبت نمیکنم.فقط مسائل ضروری تازه اونم اونا اگه سؤالی داشته باشن میپرسن منم جوابشونو میدم.
    البته آدم بد اخلاقی نیستم ولی زیاد حوصله حرف زدن با خانواده رو ندارم.
    برعکس بشدت با دوستام رابطه گرمی دارم (هر چند دوستان زیادی ندارم) و وقتی باهاشونم یا تلفنی حرف میزنم چنان باهاشون شوخی شوخی میکنم و سر ب سرشون میذارم ک ریسه میرن.وقتی فضای مجازی هم هستم زیاد حرف میزنم؛ برعکس فضای حقیقی.

    تنهایی رو هم خیلی دوست دارم.از تنهایی آرامش میگیرم و وقتم رو با صدای ملکوتی استاد شجریان یا کتاب خوندن میگذرونم.
    اما آدم افسرده ای هم نیستم و اگه سر کار باشم هم کارمو رو ب بهترین شکل انجام میدم.
    ولی در کل با خانواده زیاد حرف نمیزنم.

    در هر صورت هدف از بیان این مطالب این بود ک بدونید فقط شما نیستید ک چنین روحیاتی دارید و خیلی هم نباید نگران باشید.فقط خودتون باید مدیریتش کنید..
    ب شما توصیه میکنم ب فکر فرار و ترک خانواده نباشید.اصلا راه حل مناسبی نیست.

  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38164
    نوشته ها
    603
    تشکـر
    288
    تشکر شده 407 بار در 290 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahnaz100 نمایش پست ها
    مرسی از راهنماییتون واقعا
    کلا خداوند من رو آفریده که به راه راست هدایت کنم... مشیت الهی در این بوده...

  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33361
    نوشته ها
    191
    تشکـر
    64
    تشکر شده 56 بار در 47 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط heh_heh نمایش پست ها
    کلا خداوند من رو آفریده که به راه راست هدایت کنم... مشیت الهی در این بوده...
    چه اعتماد به نفسی

  16. 2 کاربران زیر از mahnaz100 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38604
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نه اینکه بگم عاشق تنهایی ام ولی کمتر جایی و جمعی منو جذب میکنه...حس میکنم چیزایی که من دوس دارم با بقیه متفاوته یا اینکه حرفایی که دوس دارم باکسی بزنم ....
    میتونم بگم اعتماد به نفس متوسطی دارم...من در عرض دوسال بشدت در دانشگاه بین دانشجویان محبوب شدم چرا که کلاسهای خوب ودانشجو پسندی دارم..همکارام شنیدم میگم سخنور و برون گرا ام بشدت.
    شاید چیز تنش زا رو بتونم این بگم که من دوس دارم مستقل باشم تا اینکه همش فکرکنم باید برم خونه با بقیه حرف بزنم با اونا سریال ببینم با اونا غذا بخورم و غیره.....
    اشتهام خوبه...انرژی م یک روزایی بشدت زیاده و یکروزایی انقد کم که همه متوجه تغییرم میشن و به روم میارن که چیشده امروز.....
    موقع حضور تو جمعی که فک کنم دوسش دارم...یا ترجیحا جمع غریبه ها که میتونم راجب خیلی چیزا بحرفم و جهت گیری یا حرفای سطحی نشنوم خیلی خوب و راحت و راضی ام...
    حس بدی نسبت به کارای مادرم ندارم ..طبیعی بودنشو میفهمم و همونطور که گفتم فک میکنم منم که دارم اذیتش میکنم بنحوی ناخواسته....اما خب واقعا نمدونم راه حل این حس ام چیه و چطور ازش خلاص شم.....فقط از کاراش کلافه میشم مثلا صبحها دوس ندارم تا دوساعتی کسی باهام بحرفه اما مادرم سوال میکنه کجا میری کی میای فلان کارو بکن فلان چیز یادت نره...اینا طبیعی ان تو یک خانواده اما من نمیخام بشنوم دوس دارم تو سکوت صبحم شروع شه ......
    مثال زیاده بخام بگم ....اما خب به همینا بسنده کردم ....امیدوارم راهنماییم کنید

  18. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38604
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    ممنون برا اشتراک حس تون و همدردی

  19. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38604
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نه اینکه بگم عاشق تنهایی ام ولی کمتر جایی و جمعی منو جذب میکنه...حس میکنم چیزایی که من دوس دارم با بقیه متفاوته یا اینکه حرفایی که دوس دارم باکسی بزنم ....
    میتونم بگم اعتماد به نفس متوسطی دارم...من در عرض دوسال بشدت در دانشگاه بین دانشجویان محبوب شدم چرا که کلاسهای خوب ودانشجو پسندی دارم..همکارام شنیدم میگم سخنور و برون گرا ام بشدت.
    شاید چیز تنش زا رو بتونم این بگم که من دوس دارم مستقل باشم تا اینکه همش فکرکنم باید برم خونه با بقیه حرف بزنم با اونا سریال ببینم با اونا غذا بخورم و غیره.....
    اشتهام خوبه...انرژی م یک روزایی بشدت زیاده و یکروزایی انقد کم که همه متوجه تغییرم میشن و به روم میارن که چیشده امروز.....
    موقع حضور تو جمعی که فک کنم دوسش دارم...یا ترجیحا جمع غریبه ها که میتونم راجب خیلی چیزا بحرفم و جهت گیری یا حرفای سطحی نشنوم خیلی خوب و راحت و راضی ام...
    حس بدی نسبت به کارای مادرم ندارم ..طبیعی بودنشو میفهمم و همونطور که گفتم فک میکنم منم که دارم اذیتش میکنم بنحوی ناخواسته....اما خب واقعا نمدونم راه حل این حس ام چیه و چطور ازش خلاص شم.....فقط از کاراش کلافه میشم مثلا صبحها دوس ندارم تا دوساعتی کسی باهام بحرفه اما مادرم سوال میکنه کجا میری کی میای فلان کارو بکن فلان چیز یادت نره...اینا طبیعی ان تو یک خانواده اما من نمیخام بشنوم دوس دارم تو سکوت صبحم شروع شه ......
    مثال زیاده بخام بگم ....اما خب به همینا بسنده کردم ....امیدوارم راهنماییم کنید

  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط samira.sa نمایش پست ها
    نه اینکه بگم عاشق تنهایی ام ولی کمتر جایی و جمعی منو جذب میکنه...حس میکنم چیزایی که من دوس دارم با بقیه متفاوته یا اینکه حرفایی که دوس دارم باکسی بزنم ....
    میتونم بگم اعتماد به نفس متوسطی دارم...من در عرض دوسال بشدت در دانشگاه بین دانشجویان محبوب شدم چرا که کلاسهای خوب ودانشجو پسندی دارم..همکارام شنیدم میگم سخنور و برون گرا ام بشدت.
    شاید چیز تنش زا رو بتونم این بگم که من دوس دارم مستقل باشم تا اینکه همش فکرکنم باید برم خونه با بقیه حرف بزنم با اونا سریال ببینم با اونا غذا بخورم و غیره.....
    اشتهام خوبه...انرژی م یک روزایی بشدت زیاده و یکروزایی انقد کم که همه متوجه تغییرم میشن و به روم میارن که چیشده امروز.....
    موقع حضور تو جمعی که فک کنم دوسش دارم...یا ترجیحا جمع غریبه ها که میتونم راجب خیلی چیزا بحرفم و جهت گیری یا حرفای سطحی نشنوم خیلی خوب و راحت و راضی ام...
    حس بدی نسبت به کارای مادرم ندارم ..طبیعی بودنشو میفهمم و همونطور که گفتم فک میکنم منم که دارم اذیتش میکنم بنحوی ناخواسته....اما خب واقعا نمدونم راه حل این حس ام چیه و چطور ازش خلاص شم.....فقط از کاراش کلافه میشم مثلا صبحها دوس ندارم تا دوساعتی کسی باهام بحرفه اما مادرم سوال میکنه کجا میری کی میای فلان کارو بکن فلان چیز یادت نره...اینا طبیعی ان تو یک خانواده اما من نمیخام بشنوم دوس دارم تو سکوت صبحم شروع شه ......
    مثال زیاده بخام بگم ....اما خب به همینا بسنده کردم ....امیدوارم راهنماییم کنید
    سلام
    میتونم در مورد اعتقادات مذهبی تون بدونم؟

  21. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38604
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sorena. نمایش پست ها
    سلام
    میتونم در مورد اعتقادات مذهبی تون بدونم؟
    خوبه تقریبا....تا جایی بتونم روزه میگیرم ...با خدا خیلی حرف میزنم سر نماز....کتابهای مختلفی هم میخونم و خوندم و آدمی مخالف با مذهب و اینها نیستم....حجابمم معمولیه نه چادری ام نه مانتویی که بدحجاب باشه.....

  22. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38591
    نوشته ها
    280
    تشکـر
    110
    تشکر شده 99 بار در 75 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    ..............
    ویرایش توسط Armin_EM : 06-10-2018 در ساعت 11:06 AM
    امضای ایشان
    عاشق متافیزیک - ماورا - طراحی سایت و وبمستری


  23. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط samira.sa نمایش پست ها
    خوبه تقریبا....تا جایی بتونم روزه میگیرم ...با خدا خیلی حرف میزنم سر نماز....کتابهای مختلفی هم میخونم و خوندم و آدمی مخالف با مذهب و اینها نیستم....حجابمم معمولیه نه چادری ام نه مانتویی که بدحجاب باشه.....
    خب من فکر نمیکنم مشکلی داشته باشید...البته حدأقل از دید من اینطوریه.
    در واقع مشکل اطرافیان هستن ن شما.
    منم بشدت از حرفای سطحی ک شنیدنش هیچ ارزشی نداره متنفرم.مخصوصا وقتی در مورد کسی صحبت میشه.اصلا از پرداختن ب دیگران (چ خوب و چ بد) متنفرم.ب هیچ عنوان دوست ندارم سخنی در مورد دیگران بشنوم.
    میدونی اصلا از حرف مفت زدن بدم میاد.این روزا هم ب لطف خدا تا دلتون بخواد حرف مفت میشنوید.
    در هر صورت میخوام بگم رفتار شما اصلا غیر طبیعی نیست.در واقع این دیگران هستند ک عادی رفتار نمیکنن.

  24. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38591
    نوشته ها
    280
    تشکـر
    110
    تشکر شده 99 بار در 75 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    ..................................
    امضای ایشان
    عاشق متافیزیک - ماورا - طراحی سایت و وبمستری


  25. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38591
    نوشته ها
    280
    تشکـر
    110
    تشکر شده 99 بار در 75 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    .................................................. ..
    ویرایش توسط Armin_EM : 06-10-2018 در ساعت 11:10 AM
    امضای ایشان
    عاشق متافیزیک - ماورا - طراحی سایت و وبمستری


  26. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38591
    نوشته ها
    280
    تشکـر
    110
    تشکر شده 99 بار در 75 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    همه چی درست میشه ...
    ویرایش توسط Armin_EM : 06-10-2018 در ساعت 11:23 AM
    امضای ایشان
    عاشق متافیزیک - ماورا - طراحی سایت و وبمستری


  27. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38604
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    ​نه اینکه بگم عاشق تنهایی ام ولی کمتر جایی و جمعی منو جذب میکنه...حس میکنم چیزایی که من دوس دارم با بقیه متفاوته یا اینکه حرفایی که دوس دارم باکسی بزنم ....
    میتونم بگم اعتماد به نفس متوسطی دارم...من در عرض دوسال بشدت در دانشگاه بین دانشجویان محبوب شدم چرا که کلاسهای خوب ودانشجو پسندی دارم..همکارام شنیدم میگم سخنور و برون گرا ام بشدت.
    شاید چیز تنش زا رو بتونم این بگم که من دوس دارم مستقل باشم تا اینکه همش فکرکنم باید برم خونه با بقیه حرف بزنم با اونا سریال ببینم با اونا غذا بخورم و غیره.....
    اشتهام خوبه...انرژی م یک روزایی بشدت زیاده و یکروزایی انقد کم که همه متوجه تغییرم میشن و به روم میارن که چیشده امروز.....
    موقع حضور تو جمعی که فک کنم دوسش دارم...یا ترجیحا جمع غریبه ها که میتونم راجب خیلی چیزا بحرفم و جهت گیری یا حرفای سطحی نشنوم خیلی خوب و راحت و راضی ام...
    حس بدی نسبت به کارای مادرم ندارم ..طبیعی بودنشو میفهمم و همونطور که گفتم فک میکنم منم که دارم اذیتش میکنم بنحوی ناخواسته....اما خب واقعا نمدونم راه حل این حس ام چیه و چطور ازش خلاص شم.....فقط از کاراش کلافه میشم مثلا صبحها دوس ندارم تا دوساعتی کسی باهام بحرفه اما مادرم سوال میکنه کجا میری کی میای فلان کارو بکن فلان چیز یادت نره...اینا طبیعی ان تو یک خانواده اما من نمیخام بشنوم دوس دارم تو سکوت صبحم شروع شه ......
    مثال زیاده بخام بگم ....اما خب به همینا بسنده کردم ....امیدوارم راهنماییم کنید

  28. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38604
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    [qu ​نه اینکه بگم عاشق تنهایی ام ولی کمتر جایی و جمعی منو جذب میکنه...حس میکنم چیزایی که من دوس دارم با بقیه متفاوته یا اینکه حرفایی که دوس دارم باکسی بزنم ....
    میتونم بگم اعتماد به نفس متوسطی دارم...من در عرض دوسال بشدت در دانشگاه بین دانشجویان محبوب شدم چرا که کلاسهای خوب ودانشجو پسندی دارم..همکارام شنیدم میگم سخنور و برون گرا ام بشدت.
    شاید چیز تنش زا رو بتونم این بگم که من دوس دارم مستقل باشم تا اینکه همش فکرکنم باید برم خونه با بقیه حرف بزنم با اونا سریال ببینم با اونا غذا بخورم و غیره.....
    اشتهام خوبه...انرژی م یک روزایی بشدت زیاده و یکروزایی انقد کم که همه متوجه تغییرم میشن و به روم میارن که چیشده امروز.....
    موقع حضور تو جمعی که فک کنم دوسش دارم...یا ترجیحا جمع غریبه ها که میتونم راجب خیلی چیزا بحرفم و جهت گیری یا حرفای سطحی نشنوم خیلی خوب و راحت و راضی ام...
    حس بدی نسبت به کارای مادرم ندارم ..طبیعی بودنشو میفهمم و همونطور که گفتم فک میکنم منم که دارم اذیتش میکنم بنحوی ناخواسته....اما خب واقعا نمدونم راه حل این حس ام چیه و چطور ازش خلاص شم.....فقط از کاراش کلافه میشم مثلا صبحها دوس ندارم تا دوساعتی کسی باهام بحرفه اما مادرم سوال میکنه کجا میری کی میای فلان کارو بکن فلان چیز یادت نره...اینا طبیعی ان تو یک خانواده اما من نمیخام بشنوم دوس دارم تو سکوت صبحم شروع شه ......
    مثال زیاده بخام بگم ....اما خب به همینا بسنده کردم ....امیدوارم راهنماییم کنید
    [/quote]

  29. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    همین الآن دارم چند نفر رو تحمل میکنم ک دارن بشدت حرفای بیخود و بی ربط میزنن.
    واقعا خدا صبر بده.

  30. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38164
    نوشته ها
    603
    تشکـر
    288
    تشکر شده 407 بار در 290 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    یه پسر بچه ای دوست داشت دوچرخه داشته باشه و بعد از مدرسه مجبور نباشه غر غر های مادرشو تحمل کنه...
    خیلی با باباش حرف زد... قهر کرد... اعصاب غذا کرد... بالاخره براش یه دوچرخه خریدن... فکر کرد زندگی زیباااا شده...
    یکی دو ماهی با دوچرخه مشغول بود... آخراش از دوچرخه ایراد میگرفت؛ زینش اذیت میکنه، هوا گرمه، بچه های کوچه انقدر حرف میزنن که شب میشه، خسته میشم... خلاصه... دوچرخه افتاد گوشه حیاط و بعد از ظهرها به همان منوال دو ماه قبل از سر گرفته شد...

    یه مدت شلوار لوله تفنگی مد میشه... دوباره راسته مد میشه... پاچه گشاد مد میشه... دوباره راسته مد میشه...

    خلاصه که... آدمی زاد دوس نداره راکد بمونه و دوس داره کوچ کنه... اگر خونه مجردی هم بگیری، بعد از یه مدت دوس داری بهونه پیدا کنی و برگردی خونه تون...

    ولی یه ایرادی داری... این که میگی یه روز شادم و یه روز بی دلیل خسته... دوگانگی که در وجودت هست... چیزی که نشون میدی در واقع نیستی... نقش بازی کردن آزار دهنده ست... خودت رو نمیشناسی... تو رفتار دیگران دنبال خودت میگردی... بغضت گرفت؟

  31. بالا | پست 26


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : تمایل به تنهایی شدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط samira.sa نمایش پست ها
    ... اشتهام خوبه...انرژی م یک روزایی بشدت زیاده و یکروزایی انقد کم که همه متوجه تغییرم میشن و به روم میارن که چیشده امروز.....
    موقع حضور تو جمعی که فک کنم دوسش دارم...یا ترجیحا جمع غریبه ها که میتونم راجب خیلی چیزا بحرفم و جهت گیری یا حرفای سطحی نشنوم خیلی خوب و راحت و راضی ام...
    حس بدی نسبت به کارای مادرم ندارم ..طبیعی بودنشو میفهمم و همونطور که گفتم فک میکنم منم که دارم اذیتش میکنم بنحوی ناخواسته....اما خب واقعا نمدونم راه حل این حس ام چیه و چطور ازش خلاص شم.....فقط از کاراش کلافه میشم مثلا صبحها دوس ندارم تا دوساعتی کسی باهام بحرفه اما مادرم سوال میکنه کجا میری کی میای فلان کارو بکن فلان چیز یادت نره...اینا طبیعی ان تو یک خانواده اما من نمیخام بشنوم دوس دارم تو سکوت صبحم شروع شه ......
    مثال زیاده بخام بگم ....اما خب به همینا بسنده کردم ....امیدوارم راهنماییم کنید
    اینایی که میگید عوارض مجرد بودنه.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-13-2021, 11:35 PM
  2. رژیم غذایی طلایی برای زیبایی پوست و مو
    توسط javaheri69 در انجمن زیبایی پوست و مو
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-06-2017, 09:29 PM
  3. 25 نکته طلایی برای رسیدن به وزن رویایی
    توسط mahsa42 در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-27-2015, 10:26 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد