نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: تنفر و احساس گناه داشتن

1017
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    696
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy تنفر و احساس گناه داشتن

    سلام. راستش من چند تا مشکل با هم ریخته سرم و با اینکه دبیرستانیم اما احساس مرده بودن میکنم. یکی این که من یه اشتباهی کردم و به یکی از دوستام خیانت کردم یعنی با دوست پسرش دوست شدم چون عاشقش شدم و اون دوره ای که باهاش دوست بودم دوستمو نمیدیدم و انگار خیالم راحت بود اما الان تحمل رفتار خوبش باهام عذابه ! میدونم که موضوع رو میدونه و میدونم که از دستم خیلی ناراحته اما رفتارش کاملا باهام عادیه. چون هیچ کدوممون به روی خودمون نمیاریم که من باهاش چیکار کردم. چند بار تصمیم گرفتم یه نامه بنویسم و ازش عذر خواهی کنم اما من هر روز میبینمش و اگه اون نامه رو بنویسم دیگه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم و این خودش میشه یه معضل بزرگ دیگه. به نظرتون چیکار کنم ؟؟ یکی دیگه این که مامانم تمام خاطرات منو خوند. یعنی تمام افکار آزار دهنده، تمام نقطه ضعفام، تمام کارهای بد و دروغ هام، تمام خاطرات بدی که از بچگی تاثیر بدی تو روحیه م گذاشته...برای همین تو چشمای مامانمم نمیتونم نگاه کنم و با اینکه عاشق مامانمم اما گاهی اوقات تو دلم بهش ابراز تنفر میکنم . این افکار زشت منو عذاب میده نمیدونم چطوری فراموش کنم. تنها کاری که کردم این بود که تمام خاطراتمو نابود کردم. حقیقتش امروز داشتم در مورد "اختلال شخصیت مرزی" تحقیق میکردم دیدم تقریبا همه علائمشو دارم. احساساتم زود تغییر میکنه و مهم ترین فرد زدنگیم یه دفعه میشه مزخرف ترینشون یا بر عکس و بقیه ی علائم. باید اقدامی بکنم ؟ اینترنتی و با روش درمانی هم حل میشه ؟ (چون نمیخوام در این باره حرفی به مامان بابام بزنم)
    یه مشکل دیگه ای هم که دارم اینه که من و اون پسر عوضی همو میبوسیدیم و الان به خاطرش عذاب وجدان خیلی شدید و تنفر از خودم و احساس گناه دارم. مخصوصا اینکه مامانم هم با خوندن دفتر خاطراتم این موضوع رو فهمیده و یه مدتیه که یه دختری مزاحمم میشه و درمورد همون پسری که باهاش دوست بودم بهم تیکه میندازه و با تیکه هاش عذابم میده. با اینکه من به یکی دیگه خیانت کردم ولی نمیدونم چرا اون انقدر کینه از من داره.
    به خدا واقعا مثل مرده ها شدم. فوت مامانبزرگم که همین چند روز پیش اتفاق افتاد قضیه رو بدتر کرده (مخصوصا از نظر عذاب وجدان چون من اصلا نوه ی خوبی براش نبودم) میخوام مثل قبل شاد باشم. از یه نظر میترسم با تموم شدن مشکلاتم به همون زندگی روتین و یکنواخت و کسل کنندگی و بی ارادگی قبلا برگردم از یه طرف این مشکلات واقعا دارن منو نابود میکنن. کمک کنید خواهش میکنم

  2. کاربران زیر از MiSha بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    691
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چند تا مشکل فقط به خاطر یه اشتباه

    سلام عزیزم

    من مشاور و روانشناس نیستم.اما اینو خوب میدونم هرتغییر خلق وخو رو نمیشه بهش بگی اختلال شخصیت.دلایل دیگه ای هم میتونه داشته باشه از جمله سنی که الان داری!!
    وشرایط سختی که توش گیر افتادی.اختلال شخصیت رو ی متخصص میتونه تشخیص بده اونم با مشاوره حضوری.فکر میکنم درمانش هم باید با جلسات حضوری باشه.

    هرچقدر اتفاقات تلخی رو که واست افتاده مرور کنی حالت بدتر میشه.انکار ناراحتی ونقش بازی کردن هم کمکی بهت نمیکنه!

    سعی کن آروم باشی.افکار و احساسات بدی رو که داری بنویس و نابودش کن.اینجوری هم دلت آروم میگیره هم کسی اونارو نمیخونه.

    به مرور زمان همه چی حل میشه!

    اون دختر هرکسی که هست میخواد تو رو آزار بده و موفق هم شده!نذار از آزارت لذت ببره نسبت بهش بی تفاوت باش!

    شاید بهتر باشه ی دفتر دیگه برداری و از پشیمونی هات بنویسی.مامانت احتمالا بازم کنجکاو میشه و اگه اینو بخونه یکم دل هردوتون آروم میگیره.

    بوسیدن اون پسر کار درستی نبوده اما خدا رو شکر کن که به بوسه ختم شده و دیگه بهش فکر نکن.

    خدا بیامرزه مادربزرگت رو.الان فقط میتونی واسش قرآن بخونی و خیرات بدی.

  4. کاربران زیر از m.m بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : چند تا مشکل فقط به خاطر یه اشتباه

    نقل قول نوشته اصلی توسط MiSha نمایش پست ها
    سلام. راستش من چند تا مشکل با هم ریخته سرم و با اینکه دبیرستانیم اما احساس مرده بودن میکنم. یکی این که من یه اشتباهی کردم و به یکی از دوستام خیانت کردم یعنی با دوست پسرش دوست شدم چون عاشقش شدم و اون دوره ای که باهاش دوست بودم دوستمو نمیدیدم و انگار خیالم راحت بود اما الان تحمل رفتار خوبش باهام عذابه ! میدونم که موضوع رو میدونه و میدونم که از دستم خیلی ناراحته اما رفتارش کاملا باهام عادیه. چون هیچ کدوممون به روی خودمون نمیاریم که من باهاش چیکار کردم. چند بار تصمیم گرفتم یه نامه بنویسم و ازش عذر خواهی کنم اما من هر روز میبینمش و اگه اون نامه رو بنویسم دیگه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم و این خودش میشه یه معضل بزرگ دیگه. به نظرتون چیکار کنم ؟؟ یکی دیگه این که مامانم تمام خاطرات منو خوند. یعنی تمام افکار آزار دهنده، تمام نقطه ضعفام، تمام کارهای بد و دروغ هام، تمام خاطرات بدی که از بچگی تاثیر بدی تو روحیه م گذاشته...برای همین تو چشمای مامانمم نمیتونم نگاه کنم و با اینکه عاشق مامانمم اما گاهی اوقات تو دلم بهش ابراز تنفر میکنم . این افکار زشت منو عذاب میده نمیدونم چطوری فراموش کنم. تنها کاری که کردم این بود که تمام خاطراتمو نابود کردم. حقیقتش امروز داشتم در مورد "اختلال شخصیت مرزی" تحقیق میکردم دیدم تقریبا همه علائمشو دارم. احساساتم زود تغییر میکنه و مهم ترین فرد زدنگیم یه دفعه میشه مزخرف ترینشون یا بر عکس و بقیه ی علائم. باید اقدامی بکنم ؟ اینترنتی و با روش درمانی هم حل میشه ؟ (چون نمیخوام در این باره حرفی به مامان بابام بزنم)
    یه مشکل دیگه ای هم که دارم اینه که من و اون پسر عوضی همو میبوسیدیم و الان به خاطرش عذاب وجدان خیلی شدید و تنفر از خودم و احساس گناه دارم. مخصوصا اینکه مامانم هم با خوندن دفتر خاطراتم این موضوع رو فهمیده و یه مدتیه که یه دختری مزاحمم میشه و درمورد همون پسری که باهاش دوست بودم بهم تیکه میندازه و با تیکه هاش عذابم میده. با اینکه من به یکی دیگه خیانت کردم ولی نمیدونم چرا اون انقدر کینه از من داره.
    به خدا واقعا مثل مرده ها شدم. فوت مامانبزرگم که همین چند روز پیش اتفاق افتاد قضیه رو بدتر کرده (مخصوصا از نظر عذاب وجدان چون من اصلا نوه ی خوبی براش نبودم) میخوام مثل قبل شاد باشم. از یه نظر میترسم با تموم شدن مشکلاتم به همون زندگی روتین و یکنواخت و کسل کنندگی و بی ارادگی قبلا برگردم از یه طرف این مشکلات واقعا دارن منو نابود میکنن. کمک کنید خواهش میکنم
    باسلام
    به مشاور خوش آمديد
    مطلبتونو خوندم و بايد بگم همه ى انسانها توى زندگيشون مرتکب اشتباهاتى ميشن, و از اينکه شما خيلى زود به اشتباهات پى بردى و قبول دارى که کارت درست نبوده بطيار خوشحالم
    حالا تنها کارى که بايد بکنى اينه که از اشتباهات گذشته درس بگيرى و تجربه اى باشه برات تا ديگه تکرارشون نکنى, پس اول از همه پيشنهادم اينه که اين افکار آزاردهنده رو که مانع خيلى از کارها ميشه از ذهنت بيرون کن و به چيزاى خوب فکر کن و بعد پيش مادرت برو, چرا که مادروپدر در زندگى تنها کسانى هستند که بى مزد و منت به فرزندشون محبت مى کنند و دوست داشتنشون واقعيه و بهش با احساسات و رفتارت ابراز کن که چقدر دوسش دارى و چقدر برات عزيزه, و حتى درصورتيکه تونستى بابت اينکه خيلى اذيتش کردى ازش عذرخواهى کن و همينطور اظهار پشيمونى

    و اما در مورد اطرافيان هم سعى کنيد خونسرد و صبور باشيد و آرامش خودتونو حفظ کنيد چرا که بدين ترتيب اونها نيز به نقاط ضعف شما پى نمى برن و به هدفشون يعنى اذيت کردن شما نميرسن و بالاخره از اينکارشون خسته شده و دست ميکشن

    و اما نکته ى بعد که لازمه بگم که شما هيچ اختلال يا بيمارى (اختلال شخصيت مرزى و...) نداريد, بلکه فقط تاحدى اشتباهات گذشته و عواقبش باعث شده به شما فشار بياد و احساس ناراحتى بکنيد, همين...
    باز هم درخدمتيم

  6. کاربران زیر از Ravanshenas بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد