نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: تنهایی و حساس بودن

1655
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    550
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    29
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    تنهایی و حساس بودن

    حدود 2 ساله ازدواج کردم.خانوادم ازم خیلی دورن و اینجا فقط یه خواهر بزرگتر دارم.
    مشکل من اینه که خیلی خیلی حساسم و سر هر موضوعی اونقد با شوهرم بحث و دعوا کردم که الان حتی حاضر نیست 2کلمه باهام صحبت کنه.
    بیشتر مشکلاتمم از تنهاییه.در حالی که ما پیش خانواده شوهرم هستیم و اون هزار تا دوست و رفیق داره من حتی یه دوست و دلخوشیم تو این شهر غریب ندارم و شخصیتم طوریه که زیادی به شوهرم وابستم و ازش خیلی توقع دارم و وقتی می بینم توقعاتمو براورده نمی کنه بهش توهین میکنم.
    تورو خدا یکم راهنماییم کنین.غیر از این مشکلی نداریم خدارو شکر.هر دو سالم و برازنده ایم.خیلیا از دور به زندگی ما حسادت می کنن در حالی که نمی دونن تو زندگیمون چه خبره...

  2. کاربران زیر از elham19892000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دستی دستی زندگیمو نابود می کنم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط elham19892000 نمایش پست ها
    حدود 2 ساله ازدواج کردم.خانوادم ازم خیلی دورن و اینجا فقط یه خواهر بزرگتر دارم.
    مشکل من اینه که خیلی خیلی حساسم و سر هر موضوعی اونقد با شوهرم بحث و دعوا کردم که الان حتی حاضر نیست 2کلمه باهام صحبت کنه.
    بیشتر مشکلاتمم از تنهاییه.در حالی که ما پیش خانواده شوهرم هستیم و اون هزار تا دوست و رفیق داره من حتی یه دوست و دلخوشیم تو این شهر غریب ندارم و شخصیتم طوریه که زیادی به شوهرم وابستم و ازش خیلی توقع دارم و وقتی می بینم توقعاتمو براورده نمی کنه بهش توهین میکنم.
    تورو خدا یکم راهنماییم کنین.غیر از این مشکلی نداریم خدارو شکر.هر دو سالم و برازنده ایم.خیلیا از دور به زندگی ما حسادت می کنن در حالی که نمی دونن تو زندگیمون چه خبره...

    سلام
    به مشاور خوش آمديد
    خب سعى کنيد خودتونو مشغول کنيد, بعنوان مثال کلاسهاى مختلف بريد (کلاسهاى ورزشى و...), اينطورى هم روحيه تون تقويت ميشه و ديگه همش تو خونه نميشينيد و هم اينکه دوستان خوبى ميتونيد پيدا کنيد, علاوه بر اينها کمى مستقل تر نيز خواهيد شد
    درضمن چرا با خواهرتون رفت و آمد نمى کنيد؟!

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    550
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    29
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دستی دستی زندگیمو نابود می کنم...

    اتفاقا خواهرم خیلی هوامو داره و بهم کمک می کنه اما از اونجایی که من یکسره به شوهرم چسبیده بودم زیاد باهاش رفت و آمد نمی کردم تا هفته پیش که باز با شوهرم بحثمون شد و اون زنگ زد به خواهرم و از دست من شکایت کرد بهش.
    از اون موقع خواهرم خیلی نصیحتم می کنه و معتقده من تو این دوسال خیلی اشتباهات کردم و بزرگترینشون اینه که به همسرم بیش از خودم بها دادم.
    فقط تنها عیبی که دارم موقع دعوا اینه که زود عصبانی میشم و داد و قال راه میندازم و نیش میزنم که شوهرم این موضوعو کرده پتک و هی تو سر من میکوبه که تو بی ادبی و ...
    ولی در مواقع عادی زیاده از حد باهاش مهربون بودم و خیلیم بهش وابسته شدم.خونمونم یه جوریه که مغازه شوهرم کنارشه و اون از صبح یا با دوستاش بگو بخند میکنه یا با خانوادش که طبقه بالای خونه ما هستن سرش گرمه.
    فعلا که با اصرارای خواهرم کار پیدا کردم و قراره برم سرکار.
    در ضمن شوهرم تو خرج کردن واسه من خیلی خساست به خرج میداد و یکسره به فکر زیاد کردن سرمایه مغازش بود و تو این دوسال من اصلا بهش سخت نگرفتم و مراعاتشو کردم.تا جایی که واسه خرید یه جفت کفش یا مانتو باید ساعت ها باهاش بحث می کردم و یکسره سرم منت میذاشت.
    وقتی خواهرم فهمید به شوهرم گفت که به من ماهیانه بده و اونم هر شب با اکراه یه مبلغ ناچیزی رو به زور میده و اخلاقشم خیلی عوض شده و حاضر نیست با من صحبت کنه و میگه ازم نفرت داره...
    این حرفاش روحیمو خیلی داغون کرده...
    میدونم تا حالا خیلی اشتباه رفتار کردم ولی لطفا کمکم کنید که باز شوهرمو به خودم علاقمند کنم و فاصله بینمونو از بین ببرم...
    امضای ایشان
    یکی همیشه هست که عاشقه منه...نگام که میکنه پلک نمیزنه
    خودش تنهاست ولی تنهام نمی‌ذاره...دریا که چیزی نیست،عجب دلی داره
    خدایا...دوستت دارم...

  5. کاربران زیر از elham19892000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    602
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دستی دستی زندگیمو نابود می کنم...

    سلام عزیزم نمیدونم ولی به نظر من صحبت خواهرت درست بوده سی کن روش دیگه ای رو برای صحبت با همسرت انتخاب کنی نامه بنویسی یا پیامک بدی یه جوری حرفات رو بهش بگو بذار متوجه بشه که شما متوجه شدی که کارای بدی کردی نه اینکه همش خودت رو مقصر بدونی نه بگو ازش میخوای با کمک هم مشکلاتون رو حل کنید و در کنار هم آرامش داشته باشید البته این کار همسرت هم که گفتی خساست داره درست نیست انقدر هم اعتماد به نفس خودت رو پایین نیار

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    550
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    29
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دستی دستی زندگیمو نابود می کنم...

    شوهرم زیادی اعتماد به نفس داره و خودشو بهترین می دونه و هزارتا عیب رو من میذاره.هربار خواستم باهاش صحبت کنم گفته من اصلا حرفی با تو ندارم و انقد بهم توهین می کنه که روحیم داغون میشه و اعتماد به نفسم میاد زیر صفر...
    با اینکه من تحصیلکردم و فوق لیسانس دارم و اون دیپلمست و سربازیم نرفته طوری رفتار میکنه انگار از من برتره.البته نمیگم من چون درس خوندم بهتر از اونم اما اون از علاقه من به خودش سواستفاده میکنه و خودشو نسبت به من بی تفاوت نشون میده...
    امضای ایشان
    یکی همیشه هست که عاشقه منه...نگام که میکنه پلک نمیزنه
    خودش تنهاست ولی تنهام نمی‌ذاره...دریا که چیزی نیست،عجب دلی داره
    خدایا...دوستت دارم...

  8. 2 کاربران زیر از elham19892000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دستی دستی زندگیمو نابود می کنم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط elham19892000 نمایش پست ها
    اتفاقا خواهرم خیلی هوامو داره و بهم کمک می کنه اما از اونجایی که من یکسره به شوهرم چسبیده بودم زیاد باهاش رفت و آمد نمی کردم تا هفته پیش که باز با شوهرم بحثمون شد و اون زنگ زد به خواهرم و از دست من شکایت کرد بهش.
    از اون موقع خواهرم خیلی نصیحتم می کنه و معتقده من تو این دوسال خیلی اشتباهات کردم و بزرگترینشون اینه که به همسرم بیش از خودم بها دادم.
    فقط تنها عیبی که دارم موقع دعوا اینه که زود عصبانی میشم و داد و قال راه میندازم و نیش میزنم که شوهرم این موضوعو کرده پتک و هی تو سر من میکوبه که تو بی ادبی و ...
    ولی در مواقع عادی زیاده از حد باهاش مهربون بودم و خیلیم بهش وابسته شدم.خونمونم یه جوریه که مغازه شوهرم کنارشه و اون از صبح یا با دوستاش بگو بخند میکنه یا با خانوادش که طبقه بالای خونه ما هستن سرش گرمه.
    فعلا که با اصرارای خواهرم کار پیدا کردم و قراره برم سرکار.
    در ضمن شوهرم تو خرج کردن واسه من خیلی خساست به خرج میداد و یکسره به فکر زیاد کردن سرمایه مغازش بود و تو این دوسال من اصلا بهش سخت نگرفتم و مراعاتشو کردم.تا جایی که واسه خرید یه جفت کفش یا مانتو باید ساعت ها باهاش بحث می کردم و یکسره سرم منت میذاشت.
    وقتی خواهرم فهمید به شوهرم گفت که به من ماهیانه بده و اونم هر شب با اکراه یه مبلغ ناچیزی رو به زور میده و اخلاقشم خیلی عوض شده و حاضر نیست با من صحبت کنه و میگه ازم نفرت داره...
    این حرفاش روحیمو خیلی داغون کرده...
    میدونم تا حالا خیلی اشتباه رفتار کردم ولی لطفا کمکم کنید که باز شوهرمو به خودم علاقمند کنم و فاصله بینمونو از بین ببرم...
    ببینید دوست عزیز وابستگی بیش از حد مضرات بسیاری داره از جمله اینکه اعتماد به نفس آدمو ازش میگیره و همینطور استقلال فر رو ، چرا که شما بوسیله ی وابستگی ناخودآگاه دیگه از نظر فکری ، جسمی و روحی به نوعی فلج میشوید و دیگه مستقل نیستید و به تنهایی نه میتونید تصمیم بگیرید، نه میتونید درباره مسائل مختلف فکر کرده و اظهارنظر کنید و همینطور نمی تونید به تنهایی عمل کنید و کارهای خودتونو انجام بدین و خدایی ناکرده درصورت پیش آمدن اختلاف نظر یا مشکلی هرچند ناچیز در زندگی اونوقته که به خودتون میاین و می بینید که نمیتونید هیچ کاری انجام بدین چرا که به همسرتون وابسته هستید (مثل یه آدم معتاد که وابسته به مواده، اینم درواقع نوعی اعتیاده)
    و لازمه یادآوری کنم که زندگی مشترک و ازدواج درسته که اسم مشترک روشه اما نباید برخلاف عموم مردم این فکر رو کرد که یعنی شما به همسرتون وابسته بشید، نه ... بلکه توی ازدواج هر یک از طرفین باید با شخصیتی مستقل از همه نظر وارد زندگی شوند و زندگی کنند تا هر یک بتونه مسئولیتهایی رو در زندگی داشته باشه تا بدین وسیله موجبات سوءاستفاده از وابستگی طرف مقابل هم بوجود نیاد

    بنابرانی پیشنهادم اینه که هر چه سریعتر شخصیت مستقل خودتون رو مجددا توی زندگیتون پیدا کنید و در عین حال از محبت و علاقه وصمیمیت دریغ نکنید ، درضمن توی این مسیر حتما از خواهرتون و تجربیاتش استفاده کنید چرا که بالاخره ایشون بزرگتر از شما هستن و به قول معروف چندتا پیارهن بیشتر از شما پاره کردن و سعی کنید در مواقع عصبانیت آرامش خودتونو حفظ کنید و کنترل رفتارتون رو به دست بگیرید (برای این کار پیشنهاد میکنم روش ریلکسیشن رو یاد گرفته و تمرین کنید )

    باز هم درخدمتیم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد